انترناسیونال است نجات ِ انسانها
2007-06-26
«کارل مارکس» در ۵ مه ۱۸۱۸ در شهر «تریر»(Trier)، از توابع «پروس غربی» متولد شد. پس از آن که تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهر مزبور تمام کرد، برای تحصیل «حقوق، تاریخ و فلسفه» به دانشگاه «بن»(nnoB) و سپس «برلین» وارد گردید. در سال ۱۴۸۱ تحصیلات عالی او با رسالهای که در مورد فلسفهی «ابیقور» نوشت خاتمهیافت. مارکس که خود را برای اشغال پست استادی دانشگاه بن آماده میکرد، در نتیجهی سیاست ارتجاعی حکومت وقت که امثال «لودویک فویرباخ»(hcabreueF giwduL) را از تدریس در دانشگاه ممنوع مینمود، از این فکر منصرف شد. در این اوان جمعی از عناصر ناراضی «بورژوازی» آلمان در «کولونی» روزنامهای به نام «روزنامهی رنانی» برای مخالفت با عملیات ارتجاعی حکومت تاسیس نمودند. مارکس نیز برای شرکت در این روزنامه دعوت شد و چند ماه بعد سردبیری روزنامهی مزبور را عهدهدار گردید(اکتبر ۲۴۸۱). مقالات انقلابی مارکس حکومت را سخت متوحش ساخت به طوری که مارکس اجباراً از سردبیری روزنامه برکنار شد و روزنامه نیز چند ماه پس از کنار رفتن مارکس توقیف گردید(مارس ۳۴۸۱).
در پاییز ۱۸۴۳ مارکس برای تاسیس مجلهی رادیکالی که قرار بود با مشارکت شخصی به نام «آرنولد روگه»(eguR dlonrA) انتشار یابد به «پاریس» مسافرت نمود. آرنولد روگه که دارای افکار «جناح چپ هگلی» بود و سپس از طرفداران جدی «بیسمارک» گردید، به زودی با مارکس اختلاف نظر پیدا کرد به طوری که فقط یک جزوه از شمارهی اول این مجله به نام «سالنامههای فرانسه و آلمان» منتشر شد و سپس در نتیجهی اختلاف نظر مارکس و روگه و همچنین دشواریهای انتشار پنهانی آن در آلمان تعطیل گردید.
در سپتامبر ۱۸۴۴ برای نخستین بار بین مارکس و «فردریک انگلس» که به پاریس آمده بود، ملاقاتی دست داد. این آشنایی به زودی منجر به دوستی بسیار نزدیک و صمیمانه گردید. مارکس و انگلس متفقاً در عملیات مجامع انقلابی پاریس که در آن زمان با فعالیت بینظیری کار میکردند شرکت نمودند. در این هنگام افکار «سوسیالیستی خردهبورژوایی» در محافل انقلابی پاریس رونقی بهسزا یافتهبود و «نهضت کارگری» را از مجرای صحیح خویش منحرف میساخت. در میان این قبیل افکار نظریات «پرودون»(nohduorP) سوسیالیست خوردهبورژوا و «ایدهآلیست» فرانسوی نفوذ فراوانی داشت. به همین سبب مارکس بدواً به بطلان عقاید سخیف وی پرداخت و در جواب کتابی که پرودون به نام «فلسفهی فقر»(eresim al ed eihposolihP) تالیف نمودهبود، رسالهای تحت عنوان «فقر فلسفه» در سال ۱۸۴۷ انتشار داد. انتشار این کتاب تاثیر شایانی در افکار عمومی نمود، به طوری که نظریات پرودون در مقابل قدرت منطق و طریقهی جدیدی که در تحلیل مسایل اقتصادی و اجتماعی به کار رفته بود، تاب نیاورد و به طور محسوسی از نفوذش کاسته شد. مبارزه علیه سوسیالیسم خردهبورژوایی موجب شد که کمکم مارکس و انگلس عقاید فلسفی و اجتماعی خود را بر پایههای محکم و متینی استوار نمودند. در سالهای ۱۸۴۴ و ۱۸۴۵ متفقاً با انتقاد و بررسی فلسفهی هگل و فویرباخ پرداختند و با نظریهی «ماتریالیسم تاریخی»، تئوری «سوسیالیسم علمی» و «تاکتیک انقلابی طبقهی کارگر» را به طور قطع کشف کردند.
در سال ۱۸۴۵ بنا به تقاضای حکومت پروس، مارکس به عنوان یک نفر انقلابی خطرناک از پاریس تبعید شد و ناگریز در «بروکسل» سکونت اختیار نمود و در بهار ۱۸۴۷ به اتفاق انگلس در حزبی سری موسوم به «اتفاق کمونیستها»(setsinummoC ed eugiL) عضویت یافتند و در دومین کنگرهی این حزب که در «لندن»(نوامبر ۱۸۴۷) تشکیل گردید به طور موثر شرکت نمودند. این کنگره نوشتن اعلامیهی معروف به «مانیفست حزب کمونیست» را به مارکس و انگلس واگذار نمود. این اعلامیهی مهم که در فوریهی سال ۱۸۴۸ انتشار یافت برای اولین بار «جهانبینی مارکسیستی» را به طور واضح و صریح بیان نمود. مانیفست در عین اینکه نقش انقلابی طبقهی کارگر را در ایجاد دنیای آینده با دقت بیمانندی تشریح کرد، با بیان اصول علمی «ماتریالیسم دیالکتیک» و انطباق آن در اجتماعات، انقلابی در دنیای علم،فلسفه و جامعهشناسی به وجود آورد. مانیفست نه تنها با شعار معروف «کارگران جهان، متحد شوید» کلیهی زحمتکشان عالم را به مبارزهی منظم علیه اجتماع سرمایهداری دعوت نمود، بلکه اسلحهی علمی و عملی که رنجبران روی زمین را به پیروزی میرساند، به دست آنها سپرد.
پس از «انقلاب فوریه ۱۸۴۸» مارکس از «بلژیک» تبعید شد و به پاریس آمد، ولی ماه بعد به «آلمان» مراجعت نمود و در شهر «کولونی» اقامت گزید. در این شهر روزنامهی «رنانی جدید» به سردبیری مارکس انتشار یافت، ولی چیزی نگذشت که ارتجاع بر انقلاب آلمان چیره شد و مارکس به محاکمه جلب گردید(فوریه ۱۸۴۹).
اگرچه مارکس در این محاکمه تبرئه شد، ولی در ۱۶ مه ۱۸۴۹ از آلمان تبعید گردید و مجدداً به پاریس آمد. از آنجا نیز پس از تظاهرات ۱۳ ژوئن ۱۸۴۹ تبعید شد و ناگریز به «لندن» رفت و بقیهی عمر را در آن شهر گذرانید.
از نامههایی که بین مارکس و انگلس مبادله شدهاست و در سال ۱۹۱۲ به صورت مجموعهای انتشار یافته به خوبی میتوان به شرایط بسیار سخت زندگی مارکس در مدت این تبعید طولانی پیبرد. اگر کمکهای مالی دوست صمیمیای چون انگلس نبود به احتمال قوی مارکس موفق به نوشتن کتاب «سرمایه» نمیشد و مطالعات پربهایی که موجب چنان انقلابی عظیم در علم اقتصاد گردید از وی به یادگار نمیماند.
کتاب «شمهای در انتقاد از علم اقتصاد» که در سال ۱۸۵۹ انتشار یافت برای اولین بار نظریات اقتصادی مارکس را در معرض افکار عمومی قرار داد. هشت سال بعد جلد اول کتاب سرمایه که در حقیقت چکیدهی مطالعات اقتصادی و اجتماعی وی بود منتشر شد.
با انتشار کتاب سرمایه دورهی جدیدی از علم اقتصاد باز میشود. مارکس در این کتاب مناسبات تولیدی و سیر تکاملی اجتماع سرمایهداری را با قدرتی بی مانند تحت مطالعه قرار داده و تحلیل میکند و چنان که خود در مقدمهی کتاب متذکر شدهاست، «قانون اقتصادی تکامل اجتماع جدید» را از پرده بیرون میاندازد.
با وجود اشتغال علمی طاقت فرسای خود مارکس آنی از فعالیتهای سیاسی غافل نبود. در پایان سال ۱۸۶۴ یعنی هنگامی که غرق در مطالعات اقتصادی خویش بود به تاسیس «اتحادیهی بینالمللی کارگران»(sruelliavart sed elanoitanretni noitaicossA)[که در تاریخ نهضت کارگری به بینالملل(انترناسیونال) اول معروف است] همت گماشت. خطابهای که به مناسبت گشایش «انترناسیونال» تنظیم گردید و همچنین بسیاری از اعلامیهها و قطعنامهها به انشاء شخص اوست. «ولادیمیر لنین» در مقالهی معروفی که برای دایرةالمعارف(دانشنامه) روس تحت عنوان «کارل مارکس» نوشتهاست(۱۹۱۴)، چنین اظهار عقیده میکند:
«مارکس در ضمن کوششی که برای متشکل کردن جنبشهای کارگری در کشورهای مختلف مبذول میداشت و در حینی که سعی میکرد اشکال متنوع سوسیالیسم غیر کارگری ما قبل مارکسیسم(از قبیل عقاید«مازینی»(inizzaM)، «پرودون»، «باکونین» و «تریدیونیونیسم لیبرال انگلیس» و نوسانات طرفداران «لاسال»(lassaL) در آلمان و غیره) را در راه واحدی بکشاند و در حالی که با کلیهی این دستهها و این مکتبها به مبارزه برخاستهبود، تاکتیک واحدی برای مبارزهی کارگری طبقهی زحمتکش کشورهای مختلف آماده و پرداخت نمود.»
«انترناسیونال اول» پس از سقوط «کمون پاریس»(۱۸۷۱) و انشعاب طرفداران باکونین دچار ضعف گردید و چون دوام آن در «اروپا» دیگر میسر نبود، بعد از کنگرهی «لاهه»(۱۸۷۲)، شورای عمومی آن به «نیویورک» انتقال دادهشد و به این طریق وظیفهی تاریخی انترناسیونال اول خاتمهیافت.
فعالیت فوقالعادهی علمی و مبارزههای پیدرپی سیاسی و همچنین دشواریهای زندگی کمکم مزاج مارکس را علیل نمود و مرگ به وی مجال نداد که یادداشتها و اسناد پربهایی را که برای تکمیل سرمایه تهیه کردهبود تنظیم نموده، انتشار دهد. در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ دو سال پس از مرگ «ینی فن وستفالن»(nelahptseW nov ynneJ) دیده از جهان فروبست و در گورستان «هایگیت»(etaghgiH) لندن به خاک سپردهشد.
Labels: زندگینامه