انترناسیونال است نجات ِ انسان‌ها


صفحه یِ اصلی  |   نشریات  |   کتاب‌خانه  |   آرشیو  |   پیوندها  |   تماس

2008-04-10

درباره ی پراتيک
درباره ی رابطه ی شناخت و پراتيک، دانستن و عمل کردن
مائو تسه‌دون
‫ماترياليسم پيش از مارکس مسئله شناخت را جدا از خصلت اجتماعی انسان و تکامل تاريخی‬ ‫بشريت ملاحظه کرد و از اين رو نتوانست وابستگی شناخت را به پراتيک اجتماعی، يعنی وابستگی شناخت را به توليد و مبارزه طبقاتی درک کند.‬ ‫مارکسيست‌ها قبل از هر چيز بر اين عقيده اند که فعاليت توليدی بشر اساسی ترين فعاليت عملی‬ ‫و تعيين کننده هر نوع فعاليت ديگر اوست. شناخت انسان‌ها بطور عمده به فعاليت آن‌ها در توليد‬ مادی وابسته است؛ در جريان اين فعاليت توليدی انسان‌ها رفته رفته پديده‌های طبيعت، خواص و‬ ‫قانونمندي‌های طبيعت و مناسبات ميان انسان و طبيعت را درک می‌کنند؛ آن‌ها در عين حال از ‫طريق فعاليت توليدی خود به تدريج و به اندازه‌های گوناگون روابط معيين بين انسان‌ها را می‌‫شناسند. هيچ يک از اين معلومات نمی‌تواند جدا از فعاليت توليدی کسب شود. در جامعه بدون‬ ‫طبقه هر فرد بمثابه عضوی از اين جامعه با ساير اعضای جامعه تشريک مساعی می‌کند، با ‫آن‌ها مناسبات توليدی مشخصی برقرار می‌سازد و به فعاليت توليدی در جهت حل مسايل زندگی‬ ‫مادی انسان‌ها ميپردازد. اينست سرچشمه اصلی تکامل شناخت بشر.‬ ‫پراتيک اجتماعی انسان فقط به فعاليت توليدی محدود نمی‌شود، بلکه دارای اشکال متعدد‬ ‫ديگری نيز می‌باشد : مبارزه طبقاتی، زندگی سياسی، فعاليت علمی و هنری در يک کلام ،‬ ‫انسان بمثابه يک موجود اجتماعی در کليه شئون زندگی عملی جامعه شرکت می‌کند. از اين رو‬ ‫انسان نه فقط در زندگی مادی بلکه در زندگی سياسی و فرهنگی (که با زندگی مادی پيوند ‫نزديک دارد) نيز باندازه‌های گوناگون به درک مناسبات مختلف بين انسان‌ها دست می‌يابد. در‬ ‫بين اين انواع پراتيک اجتماعی، بويژه مبارزه طبقاتی در اشکال گوناگونش بر تکامل شناخت‬ ‫انسان عميقا تأثير می‌گذارد. در جامعه طبقاتی هر فرد بمثابه عضوی از يک طبقه معين زندگی‬ ‫می‌کند و هيچ فکر و انديشه ای نيست که بر آن مهر طبقاتی نخورده باشد.‬ ‫مارکسيست‌ها بر آنند که فعاليت توليدی جامعه انسانی قدم به قدم از يک سطح دانی به يک سطح‬ ‫عالی تکامل می‌يابد، و بدين سبب شناخت بشر نيز، چه درباره طبيعت و چه درباره جامعه ، قدم‬ ‫به قدم از يک سطح دانی به يک سطح عالی، يعنی از سطح به عمق و از يک جانبه به چند ‫جانبه رشد می‌يابد. در طول يک دوره تاريخی بسيار طولانی، بشر تاريخ جامعه را فقط بطور‬ يک جانبه می‌توانست درک کند، زيرا که از يک سو تعصب مغرضانه طبقات استثمارگر‬ ‫پيوسته موجب تحريف تاريخ جامعه می‌گرديد و از سوی ديگر حجم نازل توليد افق ديد انسان‬ ‫را محدود می‌ساخت. تنها زمانی که پرولتاريای مدرن همراه با نيروهای عظيم مولده – صنايع‬ ‫بزرگ – پا به عرصه وجود گذاشت، بشر توانست درکی همه جانبه و تاريخی از تکامل تاريخ‬ جامعه بيابد و شناخت خود را از جامعه به علم مبدل سازد. اين علم مارکسيسم است.‬ مارکسيست‌ها برآنند که فقط پراتيک اجتماعی انسان معيار درستی شناخت او از دنيای خارج‬ محسوب می‌گردد. وضع واقعی چنين است : صحت شناخت انسان تنها زمانی ثابت می‌شود که ‫انسان در پروسه پراتيک اجتماعی (توليد مادی، مبارزه طبقاتی و آزمون‌های علمی) به نتايج‬ پيش بينی شده دست يابد. اگر انسان بخواهد در کار خود موفقيت حاصل کند، يعنی به نتايج پيش‬ ‫بينی شده دست يابد، بايد حتما ايده‌های خود را با قانونمندي‌های دنيای خارج عينی منطبق سازد؛‬ ‫اگر اين ايده‌ها با قانونمندي‌های دنيای خارجی عينی منطبق نگردند، انسان در پراتيک با شکست ‫مواجه خواهد شد. انسان پس از مواجه شدن با شکست درس می‌گيرد، ايده‌های خود را برای ‫انطباق با قانونمنـدي‌های دنيای خارجی تصحيح می‌کند و بدينسان می‌تواند شکست را به ‫پيروزی بدل سازد؛ اين حقيقت در ضرب المثل‌های «شکست مادر پيروزی است» و «ضرر‬ ‫آدمی را عاقل می‌کند» مصداق می‌يابد. تئوری ساخت شناخت ماترياليسم ديالکتيک، پراتيک‬ ‫را در درجه اول قرار می‌دهد و بر اين نظر است که شناخت بشر به هيچ وجه نمی‌تواند از‬ ‫پراتيک مجزا گردد و کليه تئوري‌های نادرست را که اهميت پراتيک را نفی و شناخت را از‬ ‫پراتيک جدا می‌کنند، رد می‌نمايد. لنين می‌گويد: «پراتيک بالاتر از شناخت (تئوريک) است، ‫زيرا نه فقط دارای ارزش عام است، بلکه ارزش واقعيت بلاواسطه را نيز دارا می‌باشد.» (۱) ‫فلسفه مارکسيستی، ماترياليسم ديالکتيک، دارای دو ويژگی کاملا بارز است : ويژگی اول،‬ ‫خصلت طبقاتی آن است – اين فلسفه به صراحت اعلام می‌دارد که ماترياليسم ديالکتيک در ‫خدمت پرولتارياست؛ ويژگی دوم ، خصلت پراتيک آن است – اين فلسفه تأکيد می‌کند که تئوری‬ ‫وابسته به پراتيک است، پراتيک پايه و اساس تئوری را می‌سازد و تئوری به نوبه خود به‬ ‫پراتيک خدمت می‌نمايد. اينکه آيا يک شناخت يا تئوری يا با حقيقت وفق می‌دهد، به وسيله ‫احساس ذهنی معين نمی‌شود، بلکه توسط نتايج عينی پراتيک اجتماعی معلوم می‌گردد. معيار ‫سنجش حقيقت فقط می‌تواند پراتيک اجتماعی باشد. نظر پراتيک اولين و اساسی ترين نظر تئوری شناخت ماترياليسم ديالکتيک است (۲). پس بالاخره شناخت بشر از پراتيک چگونه حاصل می‌شود و اين شناخت به نوبه خود چگونه ‫به پراتيک خدمت می‌کند؟ برای درک اين موضوع کافی است که به پروسه تکامل شناخت نظر‬ بيافکنيم. ‫انسان در پروسه پراتيک در نظر اول فقط ظواهر و جوانب جداگانه و روابط خارجی اشياء و‬ ‫پديده‌های گوناگون را می‌بيند. فی المثل گروهی برای يک سفر تحقيقی از خارج به ين ان می‌آيند، در يکی دو روز اول موقعيت جغرافيايی شهر، خيابان‌ها و خانه‌ها را می‌بينند، با ‫مردم بسياری تماس برقرار می‌کنند، در ضيافت‌ها ، جلسات شبانه و ميتينگ‌های توده ای شرکت ‫ميجويند، صحبت‌های گوناگون می‌شنوند و اسناد مختلف را مطالعه می‌کنند؛ همه اين‌ها ظواهر و‬ ‫جوانب جداگانه اشياء و روابط خارجی اشياء و پديده‌ها هستند. اين مرحله از پروسه شناخت را‬ ‫مرحله شناخت حسی يعنی مرحله احساس‌ها و تصورات می‌نامند. به سخن ديگر اين اشياء و ‫پديده‌های جداگانه در ين ان بر ارگان‌های حسی اعضای هيئت تحقيقی اثر می‌گذارند، در آن‌ها ‫احساس‌های معينی را برمی‌انگيزند و بدين ترتيب در مغز آن‌ها يک سلسله تصورات و يک‬ ‫رابطه خارجی تقريبی بين اين تصورات به وجود می‌آورند. اين اولين مرحله شناخت است. در اين مرحله انسان هنوز قادر به ساختن مفاهيم عميق و يا اخذ نتايج منطقی نيست. ‫ادامه پراتيک اجتماعی باعث می‌گردد که اشياء و پديده‌هايی که در جريان پراتيک در انسان‬ ‫ايجاد احساس و تصور می‌کنند، به دفعات تکرار شوند؛ سپس در مغز انسان تغييری ناگهانی‬ ‫(يعنی جهشی) در پروسه شناخت بوجود می‌آيد، مفاهيم ساخته می‌شوند. مفاهيم ديگر ظواهر،‬ ‫جوانب جداگانه و روابط خارجی اشياء و پديده‌ها نيستند، بلکه ماهيت و بطن، مجموع و بالاخره‬ ‫روابط درونی اشياء و پديده‌ها را دربر می‌گيرند، بين مفهوم و احساس نه فقط از نظر کمی‬ ‫بلکه از نظر کيفی نيز تفاوت هست. چنانچه در اين جهت پيشرفت بيشتری گردد و متد قضاوتی‬ ‫و نتيجه گيری بکار رود، سرانجام می‌توان به اخذ نتايج منطقی توفيق يافت. اصطلاح «‬ ‫ابروانتان را در هم کشيد تا در مغزتان ايده ای ايجاد گردد» و يا «بگذار کمی فکر کنم» در‬ ‫صحبت روزمره بدين معنی است که انسان در مغزش با مفاهيم کار می‌کند تا بتواند حکم صادر‬ ‫کند و نتيجه گيری نمايد. اين دومين مرحله شناخت است. اعضای هيئت تحقيقی پس از جمع‬ ‫آوری مفروضات مختلف و «تفکر و تأمل» در آن‌ها قادر به صدور چنين حکمی خواهند شد :‬ ‫«حزب کمونيست در سياست جبهه متحد ملی ضد ژاپنی خود پيگير، صميمی و صادق است»؛‬ ‫و پس از آنکه چنين حکمی صادر نمودند، هر گاه در امر وحدت و نجات ميهن صادق باشند،‬ ‫می‌توانند گامی فراتر نهند و به نتيجه زير برسند:«جبهه متحد ملی ضد ژاپنی می‌تواند پيروز‬ ‫شود.» اين مرحله مفاهيم ، احکام و نتيجه گيري‌ها در سراسر پروسه شناخت انسان از يک‬ ‫شيئی يا پديده مرحله مهم تری را تشکيل می‌دهد؛ اين مرحله شناخت تعقلی است. وظيفه واقعی‬ ‫شناخت اينستکه از احساس به تفکر برسد، به آنجا برسد که پله به پله از تضادهای درونی اشياء‬ ‫و پديده‌های عينی، از قانونمندي‌های آن‌ها، از رابطه درونی بين اين و آن پروسه آگاهی يابد، به ‫عبارت ديگر به شناخت منطقی برسد. تکرار می‌کنيم : وجه تمايز شناخت منطقی از شناخت‬ ‫حسی در اينستکه شناخت حسی جوانب جداگانه ظواهر و رابطه خارجی اشياء و پديده‌ها را‬ ‫شامل می‌شود، حال آنکه شناخت منطقی قدم بزرگی به پيش برمی‌دارد و به مجموعه و ماهيت‬ ‫اشياء و پديده‌ها و روابط درونی بين آن‌ها ، به کشف تضادهای درونی محيط می‌رسد و بنابرين‬ ‫می‌تواند بر تکامل محيط در مجموع آن، در روابط درونی تمام جوانب آن تسلط يابد.‬ ‫اين تئوری ماترياليستی – ديالکتيکی پروسه تکامل شناخت که بر اساس پراتيک مبتنی است و‬ ‫از سطح به عمق نفوذ می‌کند، تا قبل از پيدايش مارکسيسم از طرف هيچ کسی بيان نيافته بود.‬ ‫اولين بار ماترياليسم مارکسيستی اين مسئله را بطور صحيح حل کرد و بطور ماترياليستی و‬ ‫ديالکتيکی حرکت تعميق شناخت را نشان داد و معلوم نمود که چگونه انسان بمثابه يک موجود‬ ‫اجتماعی طی پراتيک پيچيده توليد و مبارزه طبقاتی که دائما در حال تکرار است، از شناخت‬‫ حسی به شناخت منطقی حرکت می‌کند. لنين می‌گويد: «تجريد ماده و قانون طبيعت، تجريد‬ ‫ارزش و غيره، خلاصه همه تجريدات علمی (صحيح و جدی، نه پوچ و بی معنی) طبيعت را‬ ‫ژرفتر درست تر و کاملتر بازتاب می‌کنند.» (۳) مارکسيسم – لنينيسم معتقد است که صفت‬ ‫مشخصه دو مرحله پروسه شناخت در اينست که شناخت در مرحله پايين تر بمثابه شناخت حسی‬ ‫و در مرحله بالاتر بمثابه شناخت منطقی تظاهر می‌کند؛ معذالک اين هر دو مرحله، مراحل‬ ‫مختلف پروسه واحد شناخت را تشکيل می‌دهند. حسی و تعقلی خصلتا با هم فرق می‌کنند، ولی‬ ‫از هم جدا نيستند، بلکه بر اساس پراتيک به يک واحد کل تبديل می‌شوند. پراتيک ما ثابت می‬ ‫کند : آنچه که بطور حسی برداشت می‌شود، نمی‌تواند بلافاصله از طرف ما مفهوم شود و فقط‬ ‫آنچه که مفهوم شده است می‌تواند عميق تر حس شود. احساس فقط مسئله ظواهر خارجی را حل‬ ‫می‌کند، در صورتی که تنها تئوری می‌تواند مسئله ماهيت و بطن را حل کند. حل اين مسائل به‬ ‫هيچ وجه نمی‌تواند جدا از پراتيک انجام گيرد. برای هر کسی که بخواهد پديده ای را بشناسد،‬ ‫راه ديگری نيست به جز اينکه شخصا با آن پديده در تماس بيايد، يعنی زندگيش، (پراتيک) را‬ ‫در محيط آن پديده بگذراند. در جامعه فئودالی غيرممکن بود که بتوان از پيش قانونمندي‌های‬ ‫جامعه سرمايه داری را شناخت، زيرا در آن زمان سرمايه داری پديد نگشته بود و پراتيک آن‬ ‫موجود نبود. مارکسيسم فقط می‌توانست محصول جامعه سرمايه داری باشد. مارکس در دوره‬ ‫سرمايه داری ليبرال نمی‌توانست بعضی از قانونمندي‌های ويژه عصر امپرياليسم را قبلا بطور ‬‫مشخص بشناسد، زيرا که امپرياليسم – آخرين مرحله سرمايه داری – هنوز پديد نگشته بود و ‫پراتيک آن هنوز موجود نبود؛ تنها لنين و استالين توانستند اين وظيفه را به عهده گيرند. علت‬ ‫اينکه مارکس، انگلس، لنين و استالين موفق به تدوين تئوري‌های خود گرديدند – به رغم نبوغ‬ ‫خود – بطور عمده شرکت شخصی آن‌ها در پراتيک مبارزه طبقاتی و آزمون‌های علمی آن زمان‬ ‫بود. بدون شرط اخير هيچ نابغه ای نمی‌توانست به موفقيت برسد. ضرب المثلی که می‌گويد: «‬ ‫مرد حکيم از هر چه که در دنيا می‌گرد، بدون آنکه خانه اش را ترک کند، با خبر است»، در‬ ‫گذشته ، يعنی زمانيکه سطح رشد تکنولوژی هنوز نازل بود، جمله ای تو خالی بيش نبود. با‬ ‫وجود آنکه اين ضرب المثل برای عصر کنونی – عصر رشد تکنولوژی می‌تواند معتبر باشد،‬ ‫افراد دارای معلومات واقعی شخصی آن‌هايی هستند که در دنيا مشغول پراتيک اند. فقط زمانی‬ ‫که اين افراد در پراتيک خود معلومات کسب کنند و اين معلومات از طريق نوشته و وسايل‬ ‫تکنيکی به «مرد حکيم» تحويل داده شود، آن مرد «حکيم» می‌تواند بطور غيرمسـتقيم «از ‫هر چه که در دنيا می‌گذرد باخبر گردد». اگر شخصی بخواهد يک يا چند پديده معين را‬ ‫مستقيما بشناسد، بايد شخصا در مبارزه عملی به منظور تغيير واقعيت و تغيير آن يک يا چند‬ ‫پديده شرکت جويد؛ چه فقط از اين طريق است که می‌تواند با ظواهر خارجی آن يک يا چند ‫پديده تماس حاصل نمايد و تنها با شرکت شخصی در يک چنين مبارزه عملی به منظور تغيير‬ ‫واقعيت است که امکان می‌يابد ماهيت يا بطن آن يک يا چند پديده را عيان سازد و آنرا درک‬ ‫نمايد. اين طريقی است که در حقيقت هر انسان در رسيدن به شناخت می‌پيمايد؛ منتها فقط‬ ‫مطلب در اينجاست که بعضی‌ها حقيقت را عمدا قلب و ادعای عکس آنرا می‌نمايند. ‫مضحکترين افراد در جهان آن «عقل کل‌هايی» هستند که از اينجا و آنجا بعضی معلومات‬ ‫بريده و تصادفی کسب کرده اند و به خود لقب «اولين شخصيت در دنيا» را می‌دهند؛ اين‬ ‫فقط نمودار آن است که آن‌ها توانايی خود را نمی‌شناسند. معلومات – اين علم است و در اينجا نه ‫ديگر جای تقلب و دغل بازی است و نه جای تکبر و خودبينی، بلکه به عکس قطعا صداقت و‬ ‫تواضع لازم می‌آيد. اگر بخواهی دانش بياندوزی، بايد در پراتيک تغيير واقعيت شرکت کنی. ‫اگر بخواهی مزه گلابی را بدانی، بايد آنرا تغيير دهی يعنی بجوی. اگر بخواهی ساختمان و‬ ‫خواص اتم را بشناسی، بايد آزمايش‌های فيزيکی و شيميايی انجام دهی، يعنی بايد وضع اتم را‬ ‫تغيير دهی. اگر بخواهی تئوری و متدهای انقلاب را بشناسی، بايد در انقلاب شرکت کنی. تمام ‫معلومات واقعی از تجربه مستقيم سرچشمه می‌گيرند. ولی انسان نمی‌تواند همه چيز را خود ‫مستقيما تجربه کند؛ در واقع قسمت عمده معلومات ما نتيجه تجربه غيرمستقيم است، مثلا تمام‬ ‫معلوماتی را که از زمان‌های گذشته و کشورهای خارجی به ما رسيده اند. اين معلومات برای‬ ‫پيشينيان ما و برای خارجيان محصول تجربه مستقيم است. اگر اين معلومات که در نتيجه تجربه‬ ‫مستقيم از طرف پيشينيان ما و يا خارجيان بدست آمده است، با شرط «تجريد علمی» لنين‬ ‫منطبق باشد و واقعيت عينی را بطور علمی بازتاب کند، قابل اطمينان است، در غير اين‬ صورت موثق نيست. بدين جهت معلومات انسان تنها از دو بخش تشکيل می‌شود: تجربه مستقيم‬ ‫و تجربه غيرمستقيم. بعلاوه، آنچه که برای من تجربه غيرمستقيم است، برای ديگران تجربه‬ ‫مستقيم است. لذا اگر معلومات را در مجموع در نظر بگيريم ، هيچ معلوماتی نيست که از تجربه‬ ‫مستقيم جدا باشد. سرچشمه همه معلومات احساس‌هايی هستند که ارگان‌های حسی فيزيکی انسان از‬ ‫دنيای خارجی عينی دريافت می‌کنند. هر کس که اين احساس‌ها را نفی کند، تجربه مستقيم را‬ ‫انکار نمايد و شرکت شخصی در پراتيک تغيير واقعيت را رد کند، ماترياليست نيست. به اين‬ ‫علت است که «عقل کل‌ها» چنين مضحک به نظر می‌آيند. يک ضرب المثل قديمی چينی می‬ ‫گويد : «بدون رفتن به درون مغاک ببر، چگونه می‌توان بچه ببر را شکار کرد؟» اين ضرب‬ ‫المثل حقيقتی را بازگو می‌کند که هم برای پراتيک انسان و هم برای تئوری شناخت معتبر‬ است. شناخت جدا از پراتيک غيرممکن است.‬ ‫برای توضيح حرکت ماترياليستی – ديالکتيکی شناخت که بر اساس پراتيک تغيير دهنده‬ ‫واقعيت پديد می‌آيد – برای توضيح حرکت تعميق تدريجی شناخت – چند مثال مشخص زير را ‫می‌آوريم : ‫پرولتاريا در آغاز دوره پراتيک خود – دوره تخريب ماشين آلات و مبارزه خود به خودی –‬ ‫از نظر معرفت بر جامعه سرمايه داری هنوز در مرحله شناخت حسی قرار داشت و فقط جوانب ‫جداگانه و روابط خارجی پديده‌های گوناگون سرمايه داری را می‌شناخت. پرولتاريا در آن ‫زمان هنوز به اصطلاح يک «طبقه در خود» بود. ولی زمانی که پرولتاريا به دومين دوره‬ ‫پراتيک خود، به دوره مبارزه اقتصادی و سياسی آگاهانه و متشکل رسيد، بر اساس پراتيک،‬ ‫بر اساس تجاربی که از مبارزات طولانی جمع آوری کرده بود – تجارب گوناگونی که مارکس‬ ‫و انگلس آن‌ها را بطور علمی تعميم دادند و از اين طريق تئوری مارکسيستی را بوجود آوردند و‬ ‫بدان وسيله پرولتاريا را آموزش دادند – توانست ماهيت جامعه سرمايه داری، مناسبات ‫استثماری موجود ميان طبقات جامعه و همچنين رسالت تاريخی خود را درک نمايد. و فقط آنگاه بود که پرولتاريا به يک «طبقه برای خود» مبدل گشت.‬ ‫شناخت خلق چين از امپرياليسم نيز چنين سيری را گذرانده است. مرحله اول، مرحله شناخت سطحی و حسی بود، مانند مبارزات جنبش‌های تای پين و ای حه توان و غيره که بطور کلی ‫عليه خارجيان تظاهر می‌کرد. تنها در مرحله دوم يعنی در مرحله شناخت تعقلی بود که خلق‬ ‫چين به تضادهای گوناگون داخلی و خارجی امپرياليسم پی برد و کنه اين مطلب را شناخت که‬ ‫امپرياليسم در اتحاد با بورژوازی کمپرادور و طبقه فئودال چين توده‌های وسيع خلق چين را‬ ‫مورد ستم و استثمار قرار می‌دهد. اين شناخت تقريبا از زمان جنبش ۴ مه سال ۹۱۹۱ شروع‬ ‫شد.‬ ‫حال نظری به مسئله جنگ بيافکنيم. اگر آن‌هايی که جنگ را رهبری می‌کنند، فاقد تجربه ‫جنگی باشند، در مرحله اول قادر به فهم قانونمندي‌های ژرف هدايت يک جنگ مشخص (فی‬ ‫المثل جنگ انقلاب ارضی ده سال گذشته ما) نخواهند شد. آن‌ها در مرحله اول فقط با شرکت‬ ‫شخص خود نبردهای متعددی را تجربه می‌کنند و در ضمن شکست‌های فراوانی متحمل می‬ ‫شوند. ولی اين تجارب (تجارب پيروزي‌ها و بخصوص تجارب شکست‌ها) به آنان امکان می‌دهد تا‬ ‫آنچه را که ذاتی مجموع جنگ است، يعنی قانونمندي‌های آن جنگ مشخص را دريابند، استراتژی‬ ‫و تاکتيک آن را بفهمند و بدين ترتيب جنگ را با اطمينان هدايت کنند. در اين هنگام اگر‬ ‫فرماندهی بدست يک شخص بی تجربه بيافتد، او فقط پس از آنکه دچار يک سری شکست شد،‬ (تجربه يافت) می‌تواند قانونمندي‌های واقعی جنگ را دريابد.‬ ‫اغلب رفقايی که در قبول يک کار معين تأمل می‌کنند، می‌شنويم که می‌گويند:«من مطمئن‬ ‫به انجام اين کار نيستم.» چرا آن‌ها به خود اطمينان ندارند؟ زيرا که آن‌ها فاقد فهم سيستماتيک از‬ ‫مضمون و شرايط آن کار می‌باشند، و يا هيچ گاه و يا خيلی به ندرت با کاری شبيه آن سر و‬ ‫کار داشته اند، و از اين روست که درک قوانين آن کار خارج از حيطه توانايی آن‌ها قرار می‌‫گيرد. ولی بعد از تحقيق دقيق در وضع و شرايط آن کار اندکی به خود اطمينان يافته و تمايل ‫خود را برای انجام آن کار اعلام می‌نمايند. اگر آن‌ها مدتی مشغول اين کار باشند و تجربه پيدا‬ ‫کنند و هر گاه وضع موجود را بدون پيشداوری مورد بررسی قرار دهند، نه اينکه آن را ذهنی،‬ ‫يکجانبه و سطحی ملاحظه نمايند، آنگاه شخصا در مورد طرز انجام آن کار به نتيجه خواهند ‬‫رسيد و اطمينانشان به کار بمراتب بيشتر خواهد شد. تنها کسانی که با مسائل بطور ذهنی،‬‬ ‫يکجانبه و سطحی برخورد می‌نمايند، پس از رسيدن به محل جديدی بدون اطلاع از وضع‬ ‫محل، بدون ملاحظه کار در مجموع (گذشته آن و مجموع وضع فعلی آن) و بدون رفتن به بطن ‫و ماهيت کار (خصلت و روابط درونی آن با کارهای ديگر)، بلافاصله با فخرفروشی شروع به ‫صدور دستورات و فرامين می‌کنند – چنين اشخاصی محکوم به سقوط و لغزش اند.‬ ‫بنابراين می‌توان ملاحظه کرد که نخستين گام در پروسه شناخت، تماس با پديده‌های‬ ‫خارجيست – مرحله احساس‌ها. گام دوم ، سنتز داده‌های ناشی از احساس‌ها و تنظيم و تغيير ‫آن‌هاست – مرحله مفاهيم ، احکام و نتيجه گيري‌ها. تنها وقتی داده‌های ناشی از احساس‌ها بطور‬ ‫فراوان (نه بريده بريده و ناقص) در دست باشند و با واقعيت تطبيق کنند (نه اينکه خيالی باشند)،‬ می‌توان بر اساس آن داده‌ها ، مفاهيم صحيح ساخت و نتايج منطقی گرفت.‬ ‫در اينجا بايد دو نکته مهم را بويژه خاطرنشان ساخت. به نکته اول در بالا اشاره شد، ولی‬ ‫اينجا دوباره لازم به تکرار است – و آن مسئله وابستگی شناخت تعقلی به شناخت حسی است.‬ ‫هر کس بر اين نظر باشد که شناخت تعقلی لازم نيست از شناخت حسی ناشی شود، ايده آليست‬ ‫است. در تاريخ فلسفه مکتبی وجود دارد موسوم به مکتب «راسيوناليسم» که فقط واقعيت عقل‬ ‫را قبول دارد و واقعيت تجربه را نفی می‌کند و بر اين عقيده است که تنها عقل قابل اعتماد‬ ‫است، تجربه حسی قابل اعتماد نيست؛ اشتباه اين مکتب در اينست که حقايق را وارونه جلوه می‬ ‫دهد. اعتبار شناخت تعقلی درست بدين جهت است که از ادراک حسی سرچشمه می‌گيرد، در ‫غير اين صورت شناخت تعقلی جويباری بدون چشمه ، درختی بدون ريشه و فقط مخلوقی ذهنی‬ ‫و غيرقابل اعتماد خواهد بود. از نظر سير توالی در پروسه شناخت تجربه حسی تقدم می‌يابد؛‬ ‫ما اهميت پراتيک اجتماعی را در پروسه شناخت درست به اين جهت تأکيد می‌کنيم که تنها‬ ‫پراتيک اجتماعی است که می‌تواند موجب گردد بشر شروع به معرفت يابی کند و از دنيای‬ ‫خارجی عينی تجربه حسی بگيرد. اگر شخصی چشم و گوش خود را ببندد و خويشتن را از‬ ‫جهان خارجی عينی کاملا جدا سازد، ديگر برايش صحبتی از شناخت نمی‌تواند در ميان باشد. شناخت با تجربه آغاز می‌شود – اينست ماترياليسم تئوری شناخت. ‫نکته دوم لزوم تعميق شناخت، يعنی لزوم رشد مرحله حسی شناخت به مرحله تعقلی شناخت‬ ‫است – اينست ديالکتيک تئوری شناخت (۴). تصور اينکه شناخت می‌تواند در مرحله دانی ‫يعنی مرحله شناخت حسی بماند و فقط شناخت حسی قابل اعتماد و شـناخت تعقلی غيرقابل‬ ‫اعتماد است، به معنای تکرار اشتباهات مکرر مکتب «امپيريسم» در تاريخ می‌باشد.‬ ‫اشتباهات اين نظريه در عدم درک اين مطلب است که گرچه داده‌های ادراک حسی بازتاب ‫برخی از واقعيات جهان خارجی عينی هستند (من در اينجا به مبحث امپيريسم ايده آليستی که‬ ‫تجربه را فقط به اصطلاح معاينه نفس برمی‌گرداند، وارد نمی‌شوم) معهذا فقط يکجانبه و‬ ‫سطحی می‌باشند؛ چنين بازتابی ناکامل است، بازتاب ماهيت اشياء و پديده‌ها نيست. برای‬ ‫انعکاس کامل اشياء و پديده‌ها، برای انعکاس ماهيت و قانونمندي‌های درونی آن‌ها بايد با تعمق ‫درباره آن‌ها به تغيير داده‌های فراوان ادراک حسی پرداخت، يعنی کاه را از گندم جدا ساخت،‬ ‫آنچه را که نادرست است حذف و آنچه را که درست است حفظ نمود، از يکی به ديگری حرکت‬ ‫کرد و از برون به درون نفوذ نمود و بدين ترتيب سيستمی از مفاهيم و تئوري‌ها بوجود آورد – ‫يعنی بايد جهشی از شناخت حسی به شناخت تعقلی انجام داد. شناختی که چنين ساخته و پرداخته‬ ‫شده باشد، ديگر بيشتر ميان تهی و غيرقابل اعتماد نخواهد بود، بلکه برعکس هر آنچه که در‬ ‫پروسه شناخت برپايه پراتيک بطور علمی ساخته و پرداخته شده باشد، به گفته لنين واقعيت‬ ‫عينی را ژرفتر، درست تر و کاملتر منعکس می‌سازد. درست همين حقيقت را پراتيسين‌های‬ ‫عامی درک نمی‌کنند؛ آن‌ها به تجربه پربها می‌دهند، ولی به تئوری توجه نمی‌کنند و از اينرو‬ ‫قادر نيستند يک پروسه عينی کامل را از آغاز تا انتها در نظر بگيرند. آن‌ها سمت گيری روشن و‬ ‫افق ديد وسيع ندارند و از موفقيت‌های اتفاقی خود و درک گوشه ای از حقيقت نشئه می‌شوند. اگر‬ چنين اشخاصی انقلاب را رهبری کنند، انقلاب را به بن بست خواهند کشانيد.‬ ‫شناخت تعقلی به شناخت حسی وابسته است، شناخت حسی بايد به شناخت تعقلی تکامل يابد –‬ ‫اينست تئوری شناخت ماترياليسم ديالکتيک. در فلسفه ، و نه «راسيوناليسم» و نه «امپيريسم»‬ هيچکدام خصلتی تاريخی يا ديالکتيکی شناخت را نمی‌فهمند، و گرچه هر يک از اين مکاتب‬ ‫دربرگيرنده جانبی از حقيقت است (در اينجا از راسيوناليسم و امپيريسم ماترياليستی گفتگو می‬ ‫کنيم ، نه از راسيوناليسم و امپيريسم ايده آليستی)، معهذا از لحاظ تئوری شناخت در مجموع ،‬ ‫هر دو نادرستند. حرکت ماترياليستی – ديالکتيکی شناخت از حسی به تعقلی هم در مورد يک‬ ‫پروسه کوچک شناخت (فی المثل شناخت شيئی يا کاری) صادق است و هم در مورد يک‬ پروسه بزرگ شناخت (مثلا شناخت يک جامعه يا يک انقلاب).‬ ‫ولی حرکت شناخت به اينجا پايان نمی‌يابد. اگر حرکت ماترياليستی ديالکتيکی شناخت در ‫شناخت تعقلی بازمی‌ايستاد، فقط نيمی از مسئله حل می‌شد که از نظرگاه فلسفه مارکسيستی به‬ ‫هيچ وجه نيم مهمتر نيست. فلسفه مارکسيستی بر آنست که مهم ترين مسئله درک قانونمندي‌های‬ ‫جهان عينی برای توضيح جهان نيست، بلکه استفاده از شناخت اين قانونمندي‌های عينی برای‬ ‫تغيير فعال جهان است. از نظر ديدگاه مارکسيسم تئوری دارای اهميت است و اهميت آن در اين ‫تز لنينی کاملا بيان يافته است:«بدون تئوری انقلابی هيچ جنبش انقلابی نمی‌تواند وجود داشته ‫باشد.» (۵) اما مارکسيسم اهميت تئوری را درست و فقط باين علت تأکيد می‌کند که تئوری می‌‫تواند رهنمای عمل باشد. اگر ما تئوری صحيحی داشته باشيم، ولی فقط درباره آن پرحرفی کنيم،‬ ‫آنرا در قفس حبس نماييم و بعمل درنياوريم، آنگاه اين تئوری هر اندازه هم که خوب باشد، بی‬ ‫اهميت خواهد شد. شناخت با پراتيک آغاز می‌گردد، و شناخت تئوريک از طريق پراتيک کسب ‫می‌شود و بايد دوباره به پراتيک بازگردد. نقش فعال شناخت نه فقط در جهش فعال از شناخت ‫حسی به شناخت تعقلی بيان می‌يابد بلکه – و اين مهم تر است – بايد در جهش از شناخت تعقلی ‫به پراتيک انقلابی نيز بيان يابد. پس از آنکه انسان قانونمندي‌های جهان را شناخت، اين شناخت ‫بايد دوباره به پراتيک تغيير جهان بازگردد، دوباره در پراتيک توليد، در پراتيک مبارزه‬ ‫طبقاتی انقلابی و مبارزه ملی انقلابی و در پراتيک آزمون‌های علمی بکار برده شود – اينست‬ ‫پروسه آزمايش و تکامل تئوری، ادامه تمام پروسه شناخت. اين مسئله که آيا تئوری با واقعيت‬ ‫عينی می‌خواند يا نه ، در حرکت شناخت از حسی به تعقلی – که ما در بالا از آن سخن رانديم‬ ‫– کاملا حل نمی‌شود و نيز نمی‌تواند کاملا حل شود. يگانه راه حل کامل اين مسئله اين است که‬ ‫شناخت تعقلی را به پراتيک اجتماعی بازگردانيم ، تئوری را در پراتيک بکار بنديم و ببينيم‬ ‫که آيا اين تئوری ما را به هدف مورد نظر می‌رساند يا نه. درستی بسياری از تئوري‌های علوم‬ ‫طبيعی نه فقط در زمان تدوين آن‌ها از طرف دانشمندان علوم طبيعی به ثبوت رسيد، بلکه صحت‬ ‫اين تئوري‌ها بعدها نيز در پراتيک علمی تصديق گشت. به همين ترتيب مارکسيسم – لنينيسم نه ‫فقط در زمانی که از طرف مارکس، انگلس، لنين و استالين به طريق علمی آورده شد، به عنوان‬ ‫يک حقيقت شناخته شد، بلکه در پراتيک بعدی مبارزه طبقاتی انقلابی و مبارزه ملی انقلابی نيز ‫صحت آن به ثبوت رسيد. ماترياليسم ديالکتيک حقيقت عام است، چه هيچ پراتيک انسانی قادر ‫به گريختن از حوزه آن نيست. تاريخ شناخت بشر به ما نشان می‌دهد که صحت بسياری از‬ ‫تئوري‌ها ابتدا ناکامل است، اما اين ناکاملی بعدا از طريق آزمايش در پراتيک از بين می‌رود. ‫بسياری از تئوري‌ها اشتباه اند، اما از طريق آزمايش در پراتيک اشتباه آن‌ها اصلاح می‌شود.‬ ‫درست به همين علت است که پراتيک معيار سنجش حقيقت و «نظرگاه زندگی و پراتيک بايد‬ ‫اولين و اساسی ترين نظرگاه تئوری شناخت باشد.» (۶) استالين خيلی بجا می‌گويد:«... تئوری‬ ‫هر گاه با پراتيک انقلابی توأم نگردد، چيز بی موضوعی خواهد شد، همانطور که پراتيک نيز‬ اگر راه خويشتن را با پرتو تئوری انقلابی روشن نسازد، کور و نابينا می‌گردد.» (۷)‬ ‫آيا حرکت شناخت را می‌توان تا اينجا پايان يافته تلقی کرد؟ ما جواب می‌دهيم : حرکت‬ ‫شناخت هم پايان يافته و هم پايان نيافته است. وقتی که افراد جامعه به پراتيک تغيير پروسه عينی‬ ‫(چه پراتيک تغيير پروسه طبيعی و چه پراتيک تغيير پروسه اجتماعی) در مرحله معينی از‬ ‫تکامل آن دست زنند، می‌توانند در نتيجه انعکاس پروسه عينی در مغز خود و فعاليت ذهنی‬ ‫خويش شناخت خود را از حسی به تعقلی تکامل دهند، و ايده‌ها، تئوري‌ها، نقشه‌ها و يا پروژه‬‌هايی بيافرينند که بطور کلی با قانونمندي‌های اين پروسه عينی مطابقت کند. سپس آن‌ها اين ايده‬‌ها، تئوري‌ها، نقشه‌ها و يا پروژه‌ها را در پراتيک همين پروسه عينی بکار می‌بندند و اگر به‬ ‫هدف مورد نظر خود دست يابند، يعنی اگر ايده‌ها، تئوري‌ها، نقشه‌ها و يا پروژه‌هايی که قبلا‬ ‫تهيه شده اند، در پراتيک همين پروسه به عمل درآيند و يا بطور کلی تحقق يابند، حرکت شناخت‬ ‫اين پروسه مشخص را می‌توان پايان يافته تلقی کرد. در پروسه تغيير طبيعت مثلا تحقق يک‬ ‫نقشه مهندسی، اثبات يک فرضيه علمی، خلق يک مکانيسم، محصول يک کولتور کشاورزی، يا‬ ‫در پروسه تغيير جامعه مثلا موفقيت در يک اعتصاب، پيروزی در يک جنگ يا اجرای يک‬ ‫نقشه آموزشی – همه اين‌ها را می‌توان بمثابه نيل به هدف مورد نظر تلقی کرد. اما بطور کلی،‬ ‫چه در پراتيک تغيير طبيعت و چه در پراتيک تغيير جامعه، به ندرت پيش می‌آيد که ايده‌ها،‬ ‫تئوري‌ها، نقشه‌ها و يا پروژه‌هايی که در اصل توسط انسان‌ها تهيه شده اند، بدون کوچکترين‬ ‫تغييری تحقق يابند. زيرا انسان‌هايی که به تغيير واقعيت می‌پردازند، اغلب در معرض محدوديت‬‌های بسياری قرار می‌گيرند؛ آن‌ها نه فقط بوسيله شرايط علمی و تکنيکی موجود، بلکه به وسيله‬ ‫تکامل خود پروسه عينی و درجه بيان آن (جوانب مختلف و ماهيت پروسه عينی هنوز بطور‬ ‫کافی آشکار نشده است) نيز محدود می‌شوند. در چنين وضعی، از آنجا که در جريان پراتيک‬ ‫موارد پيش بينی نشده ای پيش می‌آيند، معمولا ايده‌ها ، تئوري‌ها ، نقشه‌ها و يا پروژه‌ها بايستی‬ ‫بطور جزئی و حتی در مواردی بطور کلی عوض شوند. به بيان ديگر گاهی اتفاق می‌افتد که‬ ‫آن ايده‌ها، تئوري‌ها، نقشه‌ها و يا پروژه‌ها بطور جزئی يا کامل با واقعيت عينی تطبيق نمی‌کنند‬ ‫بدين معنی که قسمتی يا همه آن‌ها نادرست می‌باشند. در بسياری موارد انسان ابتدا پس از تکرار‬ ‫چندين باره ناکامي‌ها موفق می‌شود شناخت اشتباه آميز خود را تصحيح کند و به انطباق با‬ ‫قانونمندي‌های پروسه عينی دست يابد و به اين ترتيب ذهنی را به عينی مبدل سازد، به سخن‬ ‫ديگر، در پراتيک به نتيجه پيش بينی شده نايل آيد. در هر حال در اين لحظه حرکت شناخت بشر‬ را از يک پروسه عينی معين در مرحله معينی از تکاملش می‌توان پايان يافته تلقی کرد.‬ ‫ولی درباره پيشرفت پروسه بايد گفت که حرکت شناخت بشر پايان نيافته است. هر پروسه، چه‬ ‫در طبيعت و چه در جامعه ، به علت تضادهای درونی و مبارزه درونی پيش می‌رود و تکامل‬ ‫می‌يابد و حرکت شناخت بشر نيز بايد در امتداد آن پيش رود و تکامل يابد. آنچه مربوط به‬ ‫حرکت جامعه می‌شود، اين است که رهبران واقعی انقلابی همانطور که در بالا گفته شد، نه‬ ‫تنها بايد قادر باشند اشتباهاتی را که احتمالا در ايده‌ها ، تئوري‌ها ، نقشه‌ها و يا پروژه‌ها رخ می‬ ‫دهد، تصحيح کنند، بلکه بايد بتوانند هنگامی که يک پروسه عينی معين از يک مرحله تکامل‬ ‫به مرحله تکامل ديگر پيشرفت و تغيير می‌کند، شناخت ذهنی خود و کليه شرکت کنندگان در‬ ‫انقلاب را همپای آن پيشرفت و تغيير دهند، به عبارت ديگر، آن‌ها بايد وظايف جديد انقلابی و‬ ‫برنامه جديد کار را مطابق با تغييرات نوين اوضاع مطرح کنند. در يک دوره انقلابی وضعيت‬ ‫خيلی سريع تغيير می‌يابد؛ اگر شناخت انقلابيون با اين تغييرات سريع همگام نگردد، آن‌ها‬ نخواهند توانست انقلاب را به پيروزی رسانند.‬ ‫معهذا اغلب پيش می‌آيد که فکر از واقعيت عقب می‌ماند؛ اين ناشی از آن است که شناخت‬ ‫انسان در اثر شرايط مختلف اجتماعی محدود می‌شود. ما در صفوف انقلابی خودعليه محافظه‬ ‫کاران افراطی مبارزه می‌کنيم ، زيرا فکر آن‌ها نمی‌تواند همگام با وضع عينی تغيير يافته پيش‬ ‫رود؛ اين در تاريخ بمثابه اپورتونيسم راست تظاهر کرده است. اين افراد نمی‌بينند که مبارزه‬ ‫تضادهای پروسه عينی را به پيش رانده است، در حاليکه شناخت آن‌ها در همان مرحله قديمی‬ ‫ثابت مانده است. اين يکی از ويژگي‌های تفکر همه محافظه کاران افراطی است. فکر آن‌ها از‬ ‫پراتيک اجتماعی جدا شده است آن‌ها نمی‌توانند در پيشاپيش ارابه جامعه حرکت کنند و هدايتش‬ ‫نمايند، بلکه فقط به دنبال آن می‌دوند و از اينکه اينقدر سريع به پيش می‌رود، غرغر می‌کنند و‬ می‌کوشند آنرا به عقب بکشانند و در جهت عکس منحرف سازند.‬ ‫ما عليه قافيه بافان «چپ» نيز مبارزه می‌کنيم. فکر آن‌ها از روی مراحل معين تکامل پروسه‌های عينی می‌جهد؛ برخی از آن‌ها تصورات واهی خود را حقيقت می‌پندارند و برخی ديگر‬ ‫تلاش می‌کنند تا قبل از موقع به آرمان‌هائی تحقق بخشند که فقط در آينده می‌توانند تحقق يابند.‬ ‫آن‌ها خود را از پراتيک جاری اکثريت مردم و از واقعيات روز جدا می‌کنند و بدين ترتيب در‬ عمل به ماجراجويی می‌گرايند.‬ ‫صفت مشخصه ايده آليسم و ماترياليسم مکانيکی، اپورتونيسم و آوانتوريسم شکاف بين عين و‬ ‫ذهن، جدائی شناخت از پراتيک است. تئوری شناخت مارکسيستی لنينيستی که صفت مشخصه‬ ‫آن پراتيک اجتماعی علمی است، بايد با قاطعيت تمام عليه اينگونه نظرات نادرست مبارزه کند.‬ ‫مارکسيست‌ها معترفند که در پروسه مطلق و عمومی تکامل عالم ، تکامل هر پروسه مشخص‬ ‫نسبی است و از اين رو در سير لايزال حقيقت مطلق، شناخت انسان از هر پروسه مشخص در‬ ‫مراحل معين تکاملش فقط حقايق نسبی را دربر می‌گيرد. حاصل جمع عقايد نسبی بيشمار‬ حقيقت مطلق را می‌سازد (۸). تکامل يک پروسه عينی تکاملی پر از تضاد و مبارزه است؛‬ ‫تکامل حرکت شناخت انسان نيز تکاملی پر از تضاد و مبارزه است. هر حرکت ديالکتيکی جهان‬ عينی قادر است دير يا زود در شناخت انسان انعکاس يابد. پروسه پيدايش، تکامل و زوال در‬ ‫پراتيک اجتماعی پروسه ای است بی پايان؛ پروسه پيدايش، تکامل و زوال در شناخت انسان نيز‬ ‫پروسه ای است بی پايان. از آنجا که پراتيک انسان که واقعيت عينی را طبق ايده‌ها، تئوري‌ها،‬ ‫نقشه‌ها و يا پروژه‌های معين تغيير می‌دهد، پيوسته گام به گام پيشرفت می‌کند، شناخت بشر‬ ‫از واقعيت عينی نيز بدينسان همواره عميقتر و عميقتر می‌شود. حرکت تغيير جهان واقعی عينی‬ ‫هرگز پايان ندارد، شناخت انسان از حقيقت در جريان پراتيک نيز بی پايان است. مارکسيسم –‬ ‫لنينيسم به هيچ وجه به حقيقت پايان نداده است، بلکه برعکس در جريان پراتيک برای شناخت‬ ‫حقيقت لاينقطع راه‌های تازه ای می‌گشايد. نتيجه گيری ما وحدت مشخص تاريخی ذهن و عين،‬ ‫تئوری و پراتيک، دانستن و عمل کردن، و همچنين مبارزه با همه نظرات نادرست «چپ» يا‬ راست جدا شده از تاريخ مشخص می‌باشد.‬ ‫در دوران کنونی تکامل جامعه، تاريخ مسئوليت شناخت درست جهان و تغيير آنرا بر عهده‬ ‫پرولتاريا و حزب آن نهاده است. اين پروسه، پروسه پراتيک تغيير جهان که به وسيله شناخت‬ ‫عينی تعيين شده است، اکنون در چين و سراسر جهان به لحظه ای تاريخی رسيده – لحظه بسيار‬ ‫مهمی که تاريخ تاکنون به خود نديده است، بدين معنی که تاريکی بطور کلی از جهان و چين‬ ‫رخت خواهد بست و اين جهان به جهانی تابناک که هيچ گاه تاکنون نظيرش نبوده است، مبدل‬ ‫خواهد شد. مبارزه پرولتاريا و خلق‌های انقلابی برای تغيير جهان، وظايف زير را بر عهده‬ ‫دارد: تغيير جهان عينی و در عين حال تغيير جهان ذهنی خود – تغيير استعداد معرفت جوی‬ ‫خود، تغيير مناسبات جهان ذهنی و عينی. هم اکنون در قسمت‌هايی از کره زمين – در اتحاد‬ ‫شوروی – اين گونه تغييرات در جريان است و انسان‌ها در آنجا پروسه اين تغييرات را تسريع‬ ‫می‌نمايند. هم اکنون خلق چين و خلق‌های سراسر جهان يا چنين پروسه ای را طی می‌کنند و يا‬ ‫در آينده طی خواهند کرد. جهان عينی که بايد تغيير يابد و در اينجا از آن سخن می‌رود، همه‬ ‫مخالفان اين تغييرات را نيز دربر می‌گيرد. آن‌ها قبل از آنکه بتوانند به مرحله تغيير آگاهانه قدم‬ ‫گذارند، بايد يک دوران تغيير اجباری را طی کنند. عصر کمونيسم زمانی در سراسر جهان فراخواهد رسيد که بشريت خود و جهان را آگاهانه تغيير دهد.‬ ‫به وسيله پراتيک حقيقت را کشف کردن و باز در پراتيک حقيقت را اثبات کردن و تکامل‬ ‫دادن؛ فعالانه از شناخت حسی به شناخت تعقلی رسيدن و سپس از شناخت تعقلی به هدايت فعال‬ ‫پراتيک انقلابی برای تغيير جهان ذهنی و عينی روی آوردن؛ پراتيک، شناخت، بازپراتيک و‬ ‫بازشناخت – اين شکل در گردش مارپيچی بی پايانی تکرار می‌شود و هر بار محتوی مارپيچ‬‌های پراتيک و شناخت به سطح بالاتری ارتقاء می‌يابد. اينست تمام تئوری شناخت ماترياليسم ‫ديالکتيک، اينست تئوری ماترياليستی – ديالکتيکی وحدت دانستن و عمل کردن.‬ ‫۱ – لنين : «خلاصه از «علم منطق» هگل».‬ ‫۲ – مراجعه شود به مارکس : «تزهائی درباره فوئرباخ» و لنين «ماترياليسم و امپيريوکريتيسيم» فصل ۲، بخش ۶. ۳ – لنين : «خلاصه از «علم منطق» هگل».‬ ۴ – مراجعه شود به لنين : «خلاصه از «علم منطق» هگل» که می‌گويد: «بمنظور درک‬ کردن بايد درک و مطالعه را بطور تجربی آغاز نمود، از تجربی به عاميت ارتقاء يافت.»‬ ‫۵ – لنين : «چه بايد کرد؟» فصل اول ، بخش ۴. ‫۶ – لنين : «ماترياليسم و امپيريوکريتيسيم» فصل ۲، بخش ۶.‬ ‫۷ – استالين : «درباره اصول لنينيسم» قسمت ۳.‬ ‫۸ – مراجعه شود به لنين : «ماترياليسم و امپيريوکريتيسيم» فصل ۲، بخش ۵.