انترناسیونال است نجات ِ انسان‌ها


صفحه یِ اصلی  |   نشریات  |   کتاب‌خانه  |   آرشیو  |   پیوندها  |   تماس

2007-07-26

ع. چليپاوی

بخش فارسي تلويزيون VOA که هر شب از ماهواره‌ي HOT BIRD به زبان فارسي پخش مي‌شود، عزم خود را جزم کرده است که بر روي‌دادهاي جامعه‌ي ايران به نفع دولت خود اثر گذارد، و برخي از منتقدان حکومت ايران نيز سعي مي‌کنند از اين «تريبون» براي بازگو کردن مواضع‌شان استفاده کنند. از آن‌جا که تجربه نشان داده است که در شرايط معيني، اين‌گونه رسانه‌ها مي‌توانند در جهت دادن به جريان امور در داخل کشور موثر باشند، و نيز از آن‌جا که در «تريبون» بودن چنين رسانه‌هايي براي منتقدان اصولي شک بسيار وجود دارد، لازم است که چه‌گونگي برخورد درست به اين رسانه جست‌وجو شود:

سياست حاکم بر VOA:

در سايت اين رسانه آمده است: «صداي آمريکا، که از 1942به روي آنتن رفت، موسسه‌ي سخن‌پراکني چندرسانه‌يي است که با بودجه‌ي دولت آمريکا و از طريق «هيات مديره‌ي سخن‌پراکني» (BBG) تامين مالي مي‌شود. هر هفته بيش از هزار ساعت برنامه‌ي خبري، علمي و فرهنگي پخش مي‌کند و در حدود 115 ميليون شنونده در سراسر جهان دارد و بودجه‌ي سال 2006 آن 166 ميليون دلار بوده است.» و در بند 3 منشور آن آمده است که: «VOA سياست‌هاي ايالت‌هاي متحد آمريكا را به نحو روشن و قاطع ارايه مي‌کند؛ و نيز بر اساس اين سياست‌ها گفت‌وگو‌ها و ديدگاه‌ها را ارايه مي‌کند.» پس همه چيز روشن است. سياست‌هاي حاکم بر اين رسانه همان سياست‌هاي حکومت آمريکا است. پس کافي است که در مورد سياست‌هاي دولت آمريکا در مورد کشورمان و نيز حکومت جمهوري اسلامي به جمع‌بندي برسيم تا تکليف‌مان در مورد VOA هم روشن شود.

روش سياسي و فرهنگي دولت آمريکا براي دفاع از «منافع» خود به عنوان يک استراتژي نواستعماري در مناطق «توسعه‌نيافته» دو جنبه‌ي اصلي دارد:

1. هم‌كاري با حکومت‌هاي محلي و کنترل آن‌ها به جاي حضور مستقيم: با توجه به اين که دولت‌هاي سرمايه‌داري در سده‌هاي پيشين تا حد امکان تقسيم بندي‌هاي سياسي مناطق را برطبق منافع ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک خود تغيير داده‌اند و سير تحولات سياسي کشورها را در مناطق توسعه‌نيافته تا حد زيادي در حوزه‌ي کنترل خويش نگاه داشته‌اند، امکان هم‌كاري با قدرت‌هاي محلي به عنوان بخش مهمي از روش سياسي اين دولت‌ها به وجود آمده است. در اين چارچوب غلظت سياسي حکومت‌ها، که مي‌تواند از چپ‌گرا تا کاملا سنتي را در بر بگيرد، بر بخش کنترل اين روش تاثير مي‌گذارد و کنترل مي‌تواند از بمب‌گذاري در آب‌هاي کاراييب، سازمان‌دهي کنتراها و آتش زدن مزارع تحت حاکميت ساندينيستي، تا محدوديت‌هاي خفيف «بين‌المللي» از نظر سياسي و اقتصادي براي فلان حکومت ناآرام را در بر بگيرد. گسستي که گاهي با تهاجم مستقيم و اشغال يک کشور در اين هم‌كاري و کنترل از راه دور و تبديل آن به کنترل مستقيم پيش مي‌آيد، در عين حال ابزاري است براي از بين بردن اضطراري تناقض‌هاي عيني‌يي که در مسير اجراي سيستماتيک اين استراتژي ايجاد مي‌شود. يعني در واقع مفهوم کنترل در نهايت خود مي‌تواند منجر به اقدام براي تخليه يا تبديل (به بازخورد مثبت 1) انرژي منفي‌يي شود که به تدريج انباشته شده و گردش سيستم را کند و تداوم آن را با مخاطره مواجه كرده است. اين تعرض‌هاي مستقيم در واقع تناقضي با ماهيتا از راه دور بودن اين شيوه‌ي کنترل ندارد، و فقط جزيي از مکانيزم ايمني‌يي محسوب مي‌شود که تداوم آن را آسان مي‌کند. وجود صدها پادگان در مناطق جداگانه‌ي جهان و نيروهاي واکنش سريع با ماهيتا به اصطلاح بازدارنده، اجزاي اصلي اين مکانيزم خروج و تبديل هستند.

2. جنبه‌ي دوم اين استراتژي، که در واقع توجيه‌کننده و مبناي جنبه‌ي يكم نيز هست، مربوط به کيفيت رفتار سياسي جمعيت اين مناطق و کنترل آن است. در واقع حکومت‌هاي محلي، با هر کيفيتي، در صورت داشتن توانايي اداره‌ي جمعيت و مشروعيت اجتماعي، در وهله‌ي نخست از نقطه‌نظر منافع سيستم عمومي مثبت ارزيابي مي‌شوند؛ حتا اگر اين حکومت‌ها از آغاز در فاز کنترل و در درازمدت کانديداي سرنگوني باشند. حتا مطيع‌ترين هم‌بستگان محلي براي بقاي خود بايد اين استعداد را داشته باشند. مشروعيت اجتماعي ـ سياسي نسبي، به هر کيفيت، كم‌ترين شرط لازم براي حضور در سيستم است. وجود حکومت‌هايي در سيستم که از لحاظ تبعيت‌پذيري از مرکز نمره‌ي قبولي نگرفته‌اند، نمايان‌گر ظرفيت سيستم در تحمل درصد معيني ناخالصي به ازاي کمکي است که در نهايت همين حکومت‌ها به اداره‌ي سيستم مي‌کنند گرچه همين ناخالصي‌ها بخشي از آن انرژي منفي‌يي را مهيا سازند که گران‌روي2 سيستم را در دوره‌يي معين به درجه‌ي نامطلوبي مي‌رساند.

در واقع سيستم سرمايه‌داري جهاني با مرکزيت ايالت‌هاي متحد به اين جنبه از استراتژي خود اهميت فراوان مي‌دهد و هزينه‌هاي گزافي را براي آن صرف مي‌کند. عقب‌نشيني کشورهاي سرمايه‌داري از سياست‌هاي مستعمراتي قديم ضرورتي بود که بر اثر بيداري ملت‌هاي آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين به وجود آمده بود. اگرچه توسعه‌ي فني سرمايه‌داري و دو بار تقسيم جهان در خلال دو جنگ جهاني ميان مستعمره‌بگيران، که استحکام اطمينان‌بخش سيستم جهاني و استعداد کنترل غيرمستقيم اين مناطق را، با اتکا به وابستگي‌هاي فني و اقتصادي، به همراه داشت، امکان عقب‌نشيني سازمان‌يافته در مقابل اين ضرورت را فراهم کرده بود، از آن پس کنترل اين «بيداري» با خواب مصنوعي به يکي از بزرگ‌ترين مباني سياست‌هاي جهاني سرمايه‌داري تبديل شد. کنترل جمعيت، با کنترل فکر آن جمعيت رابطه‌يي اين‌هماني دارد؛ و کنترل بخش متفکر و احزاب و سازمان‌هاي روشنفکري آن جامعه نيز همين رابطه‌ي اين‌هماني را با کنترل فکري جمعيت دارد. بنابراين وجود نظام کاملي از ابزارها و لوازم کنترل افکار در کنار زنجيره‌ي پادگان‌هاي «بازدارنده» لازم است تا کار کنترل به فرجام رسد.

در پايان دهه‌ي 70 سده‌ي گذشته، سقوط حکومت‌هاي ديکتاتوري‌يي که قادر به حفظ خود نبودند به عنوان يک عقب‌نشيني استراتژيک متناسب با موقعيت سياسي جهان پذيرفته شده بود. در اين رهگذر حکومت‌هايي چون حكومت ايران و نيکاراگوآي ساندينيستي، به‌رغم تفاوت‌هاي ماهوي با يکديگر، پديده‌هايي بودند که تا اندازه‌ي زيادي مستقل و از حوزه‌ي کنترل سيستم خارج بودند، ولي در عين حال هنوز امکان فشار به اين حکومت‌ها از طريق محدوديت‌هاي اقتصادي و بازرگاني و در صورت لزوم نظامي وجود داشت. در عين حال حکومت‌هايي نيز که در شکاف ميان قدرت‌هاي امپرياليستي مسلط آن زمان، يعني شوروي و آمريکا، وخارج از پيمان‌ها و بلوک‌بندي‌هاي بزرگ توانسته بودند هر يک به فراخور اهميت و ويژگي‌هاي منطقه‌يي خود ميزاني از استقلال نسبي را حفظ کنند تا اندازه‌يي در کنار اين تيپ کشورهاي اخير قرار داشتند. عراق، سوريه و ونزوئلا از اين جمله‌اند.

حکومت ايالت‌هاي متحد آمريكا به عنوان مرکز قدرت سياسي و نظامي سرمايه، به‌طور اصولي با جنبه‌ي استقلال‌خواهانه‌ي رفتار هر حکومت ديگري در دنيا مخالف است، به ويژه دولت‌هايي که در رديف متحدان درجه يك آن نيستند. علت اين مخالفت و ماهيت آن استقلال‌خواهي هرچه باشد، روشن است که حکومت آمريکا قدرت و ابزارهاي زيادي براي سازمان‌دهي نيروهاي متنوع و فراوان براي سرکوبي اين گرايش‌ها دارد؛ از ابزار نظامي گرفته تا ابزار ايدئولوژيک، از سازمان‌دهي نيروهاي بلوک خودي گرفته تا طيف وسيعي از متحدان متزلزل و ناگزير و حتا بخشي از افکار عمومي جامعه‌ي هدف. شعار‌هاي ايدئولوژيکي اصلي اين حکومت، طي دوران اخير که بهانه‌ي سرزمين شيطان يا «بلوک شوروي» حذف شده است، ادعاي پاسداري از صلح، حقوق بشر و دمكراسي در سياره‌ي زمين است. هرجا که براي منافع اين حکومت، به نمايندگي گروه‌هاي انحصاري سرمايه‌ي آمريکايي، خطري احساس شود، قواي ايدئولوژيکي و نظامي آن به نام صلح جهاني، حقوق بشر و دمكراسي و به نام جامعه‌ي جهاني، با يا بدون مصوبه‌ي «سازمان ملل»، براي دفع خطر بسيج مي‌شوند.

داستان هم‌ذات‌پنداري حقوق بشر با حقوق مونوپول‌هاي عظيم، دمكراسي با آزادي چپاول و صلح جهاني با امنيت چپاول به قدري تکرار شده که براي بخش‌هايي از افکار عمومي غربي و کشورهاي «پيراموني» حمل بر صحت شده است؛ حال از سر ناآگاهي بر ماهيت امپرياليسم، از سر ساده لوحي و يا از سر اشتراک غيرمستقيم منافع. نيروهاي آمريکايي پس از سال‌ها اعمال فشار اقتصادي و سياسي‌، که منجر به اطاعت حزب بعث در عراق نشد، سرانجام سرزمين عراق را پس از بمباران‌هايي که به روايتي ساختار اقتصادي عراق را يک فرماسيون به عقب برد، اشغال کردند. همه شاهد بوديم که آن تحريم‌هاي اقتصادي، فقط فشاري را که بر دوش مردم عراق بود مضاعف کرد و ديگر هيچ. و اينک پس از اشغال نيز جهنمي که براي مردم عراق ساخته شده چهار سال تداوم يافته است و بر اساس چشم‌اندازهاي محتمل ـ در بهترين حالت ـ رژيمي بي‌يال و دم و اشکم به عنوان محصول مرکبي از نيروهاي سنتي و عقيم دوران قبل سرهم‌بندي خواهد شد که اين خود در بلندمدت به علت بي‌کفايتي آلترناتيوها‌ي موجود، منطقا با چيزي شبيه حزب بعث دوباره جاي‌گزين خواهد شد. شاهديم که از هم اکنون مذاکره با سران نظامي پيشين بعثي علني شده است.

پس در سمت مردم عراق فقط جنگ و محروميت و فشار بي‌کراني به‌دست آمده است که فقط اين خيال را به ذهن متبادر مي‌کند که: نکند اين مردم عراق بوده‌اند كه به خاطر استقلال‌خواهي‌شان قرار بوده است تنبيه شوند، نه حزب بعث. و راستي چرا که نه!

در سمت حکومت آمريکا و شرکت‌هاي انحصاري آمريکايي و کشورهاي متحدي چون انگليس، همه چيز به گونه‌ي ديگري است؛ کنترل منطقه به صورت کامل به‌دست آمده و منافع ژئوپلتيک و اقتصادي كه در حکومت نسبتا مستقل صدام زير سوال رفته بود (مثلا اشغال کويت نفت‌خيز) دوباره تثبيت شده است، و در نهايت آرايش جديدي به دست خواهد آمد که تا مدت‌ زيادي منافع سرمايه‌ي بزرگ را تامين مي‌کند. اين منافع با منافع «مردم» آمريکا يکسان انگاشته مي‌شود و مادام که افکار عمومي آمريکا با اين تلقي به آرامش مي‌رسد و سهم خويش را از اين چپاول مي‌خواهد، دمكراسي بنجل آمريکايي به توان دو مي‌رسد. وقتي لشکريان بزرگ‌ترين دمكراسي جهان به سرزميني در شرق هجوم مي‌آورند، در پس کله‌شان به اين شراکت پنهاني که در دمكراسي بنجل ارتجاعي کشورهاي سرمايه‌داري حاکم است، فکر مي‌کنند، وگرنه با ماري‌جوآنا و حشيش که نمي‌توان سفير سعادت و خوش‌بختي براي مردمي در آن سوي کره‌ي خاکي بود.

سير تحقق دمكراسي در مفهوم نوين‌اش براي مناطق توسعه‌نيافته، با اين شيوه‌ي تهاجم مستعمره‌داران پيشين به کلي متفاوت و دقيقا متضاد است. دمكراسي در اين سرزمين‌ها به شکل جدايي‌ناپذيري با عدالت اقتصادي آميخته است، و علت اين در هم آميختگي تا اندازه‌ي زيادي به همين سلطه‌ي بي‌چون و چراي کشورهاي سرمايه‌داري قديمي و دمكراسي بنجلي مربوط است که با تقسيم کار اجباري در سطح جهان راه پويش مستقل و همه جانبه‌ي اين مناطق را سد كرده، و توسعه‌نيافتگي را چون وجه خصلت‌نماي دايمي به آنان تحميل کرده است. همين سيستم جهاني سرمايه‌داري بوده که در دوران‌هاي مختلف با حمايت از متحدان ديکتاتوري که عمدتا نمايندگان فرماسيون‌هاي سنتي و در حال انحلال هر جامعه بوده‌اند، در برابر جنبش‌هاي آزادي‌خواهي ـ که به اجبار در ضديت با دمكراسي سنتي مرتجع شده‌ي غرب چون طلايه‌داران دمكراسي مردمي نوين براي آزادي خويش قيام کرده بودند ـ ايستاده و آن‌ها را سرکوب کرده است. از نيمه‌ي دوم سده‌ي بيستم ميلادي به اين سو، اين حکومت آمريکا بوده که رهبري سرکوب اين دمكراسي نوين را به عهده داشته است. بنابراين، اساس بي‌عدالتي اقتصادي که در بخش‌هاي توسعه‌نيافته‌ي جهان گريبان مردم را گرفته، محصول سيستم «دمكراتيك» اقتصادي‌يي است که مرکز آن آمريکا و اروپاي غربي است. هم‌چنين بي‌حقوقي سياسي‌يي که گريبان‌گير آنان است محصول حمايتي بوده که همين سرمايه‌دارهاي «دمكرات»، از«دمكرات»‌هايي چون آل‌سعود ـ که حتا اجازه نمي‌دهند زنان گواهي‌نامه‌ي رانندگي داشته باشند ـ مشرف، مارکوس فيليپيني، محمدرضا پهلوي، نوري ‌المالکي عراقي، چاموراي نيکاراگوآ‌يي و صد البته «دمكرات»، پينوشه‌ي شيليايي و ملاعمر افغانستاني و... کرده‌اند و مي‌کنند. از اين رو دمكراسي در اين سرزمين‌ها با عوض کردن فلان شخص با بهمان کس به‌دست نخواهد آمد؛ در اين تعويض‌هاي زورکي تنها چيزي که به‌دست مي‌آيد يک شخص يا حکومت مطيع يا مطيع‌تر براي سيستمي است که در آن استفاده از زور، همان‌طور که قبلا اشاره کردم، کارکردي سيستماتيک براي دفع يا تبديل انرژي منفي‌يي دارد که در گوشه‌يي از سيستم انباشه مي‌شود. بنابراين دمكراسي مورد نياز مردم در جهان توسعه‌نيافته‌ي امروز، دمكراسي ساده‌ي سياسي( يا همين زور دمكراتيك) نيست، بلکه دمكراسي کاملي است که هم‌زمان عدالت اقتصادي، يعني استقلال ماهوي از سيستم سرمايه‌داري را در بر دارد.

دولت آمريکا در قبال تحولات 57 ـ 56 ايران واکنش دوگانه‌يي دارد که در نهايت منجر به پذيرش با تاخير و مشروط نتايج آن شد. گزارش‌هاي ويليام ساليوان، سفيرکبير وقت ايالت‌هاي متحد در ايران به خوبي ماهيت مردد و سراسيمه‌ي سياست‌مداران آمريکا را نشان مي‌دهد3. اين حالت مشروط تا امروز بر روش آمريکا در قبال حکومت ايران سايه انداخته و در نتيجه جنبه‌ي کنترل بر جنبه‌ي هم‌كاري برتري دارد. جمهوري اسلامي در تحليلي کلي، محصول واکنش اجتماعي ـ سياسي جامعه‌ي ايران با اتکا به استعدادهاي تاريخي ـ فرهنگي خود، به حکومت پهلوي‌ها بود که از نقطه‌نظر شکل حکومت‌داري، ريشه در تاريخ کشور نداشتند و به عنوان شکلي من‌درآوردي، چون زايده‌يي بر دوره‌يي کوتاه از تاريخ جامعه‌ي ايران آويزان شده بودند. در واقع حکومت پهلوي‌ها از جمله نخستين سياه‌مشق‌هاي حکومت‌هاي امپرياليستي غربي براي ادغام کامل تمدن‌هاي باستاني شرق در سيستم سرمايه‌داري بود. تناقض‌هاي اين شکل سطحي ادغام و سنگيني جرم تاريخي ـ اجتماعي و فرهنگي اين تمدن‌ها بر نقاط پيوند با سيستم در سده‌ي گذشته به تغييرات مهمي انجاميد که به شکل‌هاي مختلف بروز کرد. چين در سده‌ي گذشته کاملا از سيستم جدا شد و در بازگشت، سهم مستقل خود را از جهان مي‌طلبد. تحولات ايران در ربع انتهايي سده‌ي پيش تا اندازه‌ي زيادي از همين مسير قابل توضيح است. و شايد بايد به انتظار تحولاتي مشابه، مثلا در کشوري چون مصر، ترکيه يا هند نيز باشيم.

يک روش ارزيابي

سخن به درازا رفت، VOA فارسي زبان يکي از ابزارهاي ايدئولوژيکي دولت آمريکا است براي به خط کردن جامعه‌ي ناراضي ايراني عليه حکومت آن. اگر به برنامه‌هاي «تفسير خبر»، «ميزگردي با شما» و «خبر‌ها و نظرها»، که ساير برنامه‌ها تنها به منظور ايجاد جاذبه‌ي لازم براي جا انداختن اين برنامه‌ها تهيه مي‌شوند، نگاهي بيندازيد، خواهيد ديد که بخش فارسي VOA تنها درباره‌ي مسايل ايران و بنابراين رسالت آن کنترل مسايل ايران است نه تلويزيوني براي ايرانيان. VOA به عنوان صداي دولت آمريکا، خواهان منحرف کردن افکار عمومی جامعه‌ي ايران و سازمان‌دهي و تخليه‌ي پتانسيل به‌دست آمده در مسير منکوب کردن جنبه‌ي استقلال‌طلبانه‌ي سياست حکومت ايران در برابر خود و متحدان‌اش است. يعني سوءاستفاده از نارضايتي مردم به نفع خود و تخليه‌ي پتانسيل خود آن‌ها در مسيري که نه تنها هيچ نفعي به حال‌شان ندارد، بلکه در نهايت عليه آن‌ها نيز هست. اين جوهر سياست حاکم بر تلويزيون «صداي آمريکا»ست.

نخستين و مهم‌ترين عاملي که امکان اين بهره‌برداري را فراهم مي‌کند، کوشش براي ايجاد فضايي فرهنگي‌ است که ناراضي ايراني نيز دچار توهم هم‌ذات‌پنداري‌يي شود که سرباز لژيونر آمريکايي بدان مبتلاست؛ منافع دولت آمريکا و منافع مردم جهان يکي است و جرج بوش و لژيونر آمريکايي رمبوي دمكراسي و ناجي ملت‌هاي‌اند. اين کوشش ابتدا به ساکن با هم‌ساني زباني و استفاده از آمريکايي‌هاي فارسي‌زباني انجام مي‌گيرد که در خدمت ابزار فريب دولت آمريکا قرار گرفته‌اند تا با استفاده از زبان و فرهنگ ايراني بهتر بتوانند در ايجاد اين توهم موثر باشند.

دوم تشديد ميزان نارضايتي به صورت غيرواقعي (کوک مخالف) و جلوگيري از توسعه‌ي آزادانه و دروني اين نارضايتي است که مي‌تواند منجر به شکل‌گيري نهادهاي اجتماعي‌يي شود که در نهايت توسعه‌ي اجتماعي کشور از طريق آن‌ها انجام گيرد و سر امپرياليسم خوش‌قلب آمريکا بي‌کلاه بماند! در اين زمينه به جز مجريان و کارمندان مستقيم تلويزيون که سطح فکري متوسطي دارند، از کارمندان متخصص‌تري نيز بهره مي‌گيرند که کاملا مطيع و هم‌آهنگ با سياست ايجاد توهم و بهره‌برداري از نارضايتي مردم هستند؛ افرادي مثل علي‌رضا نوري‌زاده و ناصر محمدي. کاراکتر اصلي نوري‌زاده اين است که خود را در ذهن مخاطب کسي معرفي کند که از کانال‌هاي خاص و مرموزي از قضاياي پشت پرده خبر دارد و فکر و ذکرش پيدا کردن ارتباط فاميلي حسن با حسين است. اين‌ها، به اصطلاح تحليل‌گر سياسي اين رسانه‌اند که مدام سعي مي‌کنند روي‌دادهاي روز را بر اساس سياست‌هاي دولت امريکا براي ايرانيان تفسير کنند و تقريبا يک شب در ميان حاضرند. هم‌چنين‌اند افراد خودفروخته‌يي چون محسن سازگارا و علي افشاري که اولي به عنوان مهمان دانشگاه هاروارد و دومي به عنوان پژوهش‌گر «بنياد ملي دمكراسي» واشنگتن در برنامه‌ها حاضر مي‌شوند (به اين کلمه‌ي ملي توجه کنيد انسان بي‌اختيار به ياد آن 75 ميليون دلار کذايي و اين 108 ميليون دلاري مي‌افتد که دولت آمريکا براي کمک به دمكراسي در ايران پارسال بودجه کرد و امسال پيشنهاد کرده است). اين قماش «کارشناسان» در واقع خاله‌مردك‌هايي هستند که ماموريت‌شان تفسير و توجيه يک بعدي مسايل و وقايع کشور ما و عملکرد حکومت ايران در راستاي سياست‌هاي کوتاه‌مدت دولت آمريکاست؛ از اين‌رو در همه‌ي موارد به هر دست‌آويزي متوسل مي‌شوند که مردم کشور ما را به هر نحوي که شده به حکومت بدبين کنند. (مثلا همين نوري‌زاده‌ي تحليل‌گر با آب و تاب، گراني موقتي گوجه‌فرنگي را در روزهاي پاياني سال گذشته ـ که روز به روز بر نرخ آن مي‌افزود و گمان‌ام آن را تا پنج، شش هزارتومان فروخت ـ علامت مهمي براي سرنگوني قريب‌الوقوع جمهوري اسلامي مي‌دانست. يا آقايي به نام سيامک شجاعي که رييس دانشکده‌ي بازرگاني جورجيان‌کورت است در يکي از روزهاي قبل از آغاز سال نو مي‌گفت اين روزها تورم در ايران اين‌قدر زياد است که مردم ايران يک چمدان (لعنت به چيز کم) پول مي‌برند و چند کيلو ميوه مي‌خرند. او اگر واقعا غصه‌ي ايراني‌ها را مي‌خورد لازم نبود دروغ بگويد. کافي بود مي‌دانست که بخشي از کارگران ايراني با حقوق ماهيانه‌ي 150 هزار تومان اصلا نمي‌توانند ميوه بخورند؛ کارگران بي‌کار که ديگر هيچ.)

سوم دعوت کردن گاه‌به‌گاه برخي از روشنفكران و فعالان سياسي ناراضي و خوش‌نام ايراني به عنوان مهمان برنامه که از وزنه‌ي شخصيتي و قابل قبول آن‌ها براي جذب مردم بيش‌تري بهره‌برداري کنند. اين در حالي است که چنين شخصيت‌هايي در هر حال حرف‌هايي مي‌زنند که ممکن است به مذاق مجريان رسانه خوش نيايد، گرچه از راه‌هاي گوناگون سعي مي‌کنند سخنان اين مدعوين گاه‌به‌گاهي را مخدوش کنند و پس از رفتن آن‌ها با استفاده از همان متخصصان وابسته رد آن سخنان را پاک کنند، اما درصد شخصيت‌هايي که به اين کيفيت دعوت مي‌شوند در کل آن‌قدر کم هست (در حدود يك درصد) که خود به خود خطر چنداني براي آن‌ها در بر نخواهد داشت.

آيا VOA مي‌تواند تريبوني براي مخالفان مردمي باشد؟

اگر به دليل استفاده از نيرو و امکانات معين، با يک نهاد، حزب، رسانه، نشريه و... که از نظر ماهوي با شما متضاد است هم‌كاري مي‌کنيد، بايد بدانيد که آن نهاد، حزب، رسانه و... نيز به همين دليل حاضر به هم‌كاري با شما شده است. پس بايد از آغاز ورود به اين هم‌كاري سياست خود و طرف مقابل را به درستي ارزيابي کرد. بنابراين، محاسبه‌ي صحيح سود و زيان اين داد و ستد مهم است. اولين و مهم‌ترين اتفاقي که نبايد بيفتد، اصول‌فروشي و اقدام عليه هدف اصلي خود در خلال هم‌كاري است. دوم محاسبه‌ي توازن قواست؛ يعني تاثير عملي اين هم‌كاري چه‌قدر به زيان هدف شما و چه‌قدر به سود آن است ـ در واقع شما اصول‌فروشي نکرده‌ايد و تماما در راستاي هدف خود عمل کرده‌ايد، ولي به دليل کميت نازل در توازن قوا، تمام کوشش شما چون قطعه‌يي مجزا فقط به درد تکميل پازل طرف مقابل هم‌كاري خورده است. بنابراين در اين جور هم‌کاري‌ها، به اصطلاح في‌سبيل‌اله حلوا بهر نمي‌شود. حسن‌نيت‌ها هم نقش بازي نمي‌کنند. سياست علم نابرابري است؛ نابرابري ملي، طبقاتي و گروهي. بنابراين خصلت اين‌گونه هم‌کاري‌ها و اتحاد عمل‌ها موقتي و مبناي آن‌ها محاسبه‌ي نيروست. متحد فعلي تو دشمن بالقوه‌ي آتي توست. در اين دوستي آن دشمني نهفته است. ماهيت متناقض اين تاکتيک، يعني مراقبت مستمر از متحد، ضرورتي روش‌مند است. همه مي‌دانند که در سال‌هاي حکومت جيمي کارتر بيش‌تر ليبرال‌هاي ايران عاشق سينه‌چاک سياست‌هاي حقوق بشري او شده بودند و آرزو مي‌کردند که با يد باکفايت او جناب آقاي شاه دست از حکومت کردن بردارد و فقط سلطنت کند (چه روزهايي بود!) اما چه شد؟ شاه رفت، حکومت و سلطنت‌اش رفت، و جيمي کارتر نگاه‌اش به دست حکومت ايران بود ـ که عمدتا با اتکا به مردم بر سر کار آمده بود ـ تا گروگان‌هاي سفارت‌خانه را به او تحويل دهد و او بتواند راي مردم آمريکا را براي انتخاب دوباره بخرد. اما جمهوري اسلامي اين امتياز را از او دريغ کرد و او نيز رفت. تازه خود اين آقايان ليبرال به دست همين حکومت بود که به نان و نوايي رسيدند و سرويس‌هاي آن موقع تبليغاتي، مثل BBC براي اين که از قافله عقب نمانند، به شدت از انقلاب و رهبران مذهبي آن طرف‌داري مي‌کردند. بنابراين اصل اتکا به خود، جوهر موفقيت است.

روز بيست و هفتم فروردين امسال، خانم مهرانگيز کار مهمان صداي آمريکا بود و بيننده‌يي از ايران از وي به‌درستي انتقاد کرد: «خود مجري صداي آمريکا گفته است که رسانه‌ي دولتي هستيم و سياست‌هاي دولت آمريکا را اجرا مي‌کنيم، و چون دولت آمريکا به استناد کودتا‌ي سال 32 و هدف قرار دادن هواپيماي ايرباس ايراني، نمي‌تواند مدافع حقوق بشر باشد، صداي آن هم تنها مدافع دروغين حقوق بشر مي‌تواند باشد و شما هم نبايد در آن حضور پيدا کنيد». ايشان که مدافع جدي مبارزه‌ي مسالمت‌آميز است، در پاسخ، ضمن تاييد گفته‌هاي بيننده‌ي منتقد در مورد آمريکا، بدون ذکر نام استدلال کرد که 22 سال در کشور بوده و تريبون‌هاي کوچکي داشته است، و چون آن‌ها را از او گرفته‌اند به ناچار به خارج رفته و از بعضي رسانه‌ها براي گفتن عقايدش استفاده مي‌کند؛ ضمن اين‌که ممکن است انتقادهايي هم به اين رسانه‌ها داشته باشد. ايشان حداکثر استدلال ممکن را براي توجيه صداي آمريکا به عنوان تريبون ناراضيان ايراني ارايه داد، اما يک چيز مهم را فراموش کرد، و بايد فراموش مي‌کرد چون خط قرمز «صداي آمريکا» است؛ او نگفت که انتقادهاي‌اش را در مورد دولت آمريکا بايد نزد خود نگه دارد چون دمكراسي VOA به او اجازه نمي‌دهد که از اين به اصطلاح تريبون عليه ولي‌نعمت‌اش خطابه خوانده شود. شما فقط اجازه داريد عليه دولت ايران باشيد و لاغير وهمین‌طور برعکس.

VOA صداي دولت امپرياليستي آمريکا است و رسانه‌يي، بي‌کم‌وکاست، در خدمت منافع آن. ويژگي اين دولت در لحظه‌ي فعلي اين است که در لباس ميش ظاهر مي‌شود و خود را، به اصطلاح، قاطي «گله» مي‌کند. اين آشناسازي اصولا استراتژي فريبنده‌يي براي کنترل سير تحولات سياسي در کشور ما به سود استراتژي عمومي آمريکا است. از سوي ديگر زوزه‌ي گرگ تا اندازه‌يي به گوش بخشي از جامعه‌ي ما که مشتاق آگاهي از سير تحولات داخلي هستند و احساس مي‌کنند که از اين لحاظ به‌قدر کافي از سوي رسانه‌هاي داخلي تامين نمي‌شوند، بع بع بز مادر آمده است! اين معادله منطق خود را دارد و گريزي از آن نيست، و هيچ موضع‌گيري غيرواقع‌بينانه‌يي نمي‌توان عليه آن کرد. اما لازم است و بايد ريشه‌هاي اين معادله را فاش کرد. شخصيت‌هاي ايراني‌يي که صلاح مي‌دانند در برنامه‌هاي چنين رسانه‌يي به عنوان مهمان شرکت کنند، از لحاظ توازن قوا نسبت به آدم‌هاي اين رسانه، در حدود يک درصد هستند، و خط قرمز اين رسانه، براساس منشورش، موضع‌گيري عليه سياست‌هاي دولت آمريکا است. پس همه‌ي دعوت‌شدگان ناچارند حقايق را در اين زمينه پنهان کنند. گفتن نيمي از حقيقت به معني پنهان کردن نيمه‌ي ديگر و تاييد غيرمستقيم ناحق است. در شرايطي که دولت آمريکا از نظر اهميت نقشي که در جهان و به ويژه در منطقه‌ي ما دارد خيلي بيش از نيمي از ماجرا است، اگر صلاح مي‌دانيد که از اين رسانه براي انتشار اهداف خود استفاده کنيد بايد از ايجاد هر توهمي که اين رسانه را مدافع دمكراسي نشان دهد بپرهيزيد و به شکل کاملا واضحي استقلال خويش را نشان دهيد. چنين استقلالي فقط از طريق بررسي همه جانبه‌ي مساله‌يي که مطرح مي‌شود، و نشان دادن علل تاريخي و اجتماعي بروز آن، ميزان نقش منفي يا احيانا مثبتي که حکومت ايران در ايجاد، تشديد و بقاي آن به عهده داشته است و نيز اعلام روش و راه‌حلي که از طريق آن مردم ايران خواهند توانست بر اين روي‌دادها به نفع توسعه‌ي اجتماعي کشور اثر بگذارند، به دست مي‌آيد. چون در تحليل هيچ مساله‌ي مهم داخلي و خارجي ايران شما نمي‌توانيد نقش اقتصادي، سياسي و نظامي دولتي چون آمريکا را پوشيده نگاه داريد و از آن‌جا که چنين کيفيتي از طرح و بررسي مسايل عميقا با کيفيت نازل، يک بعدي و «کوک مخالفي»4 که VOA ساز مي‌کند فرق دارد، اصولا شرکت شما يا منتفي خواهد شد و يا نقض غرض خواهد بود. حتا با چنين کيفيتي نيز هنوز تضميني وجود ندارد که خود شما توانسته باشيد در نزد مخاطبان، حتا در حدي اعتبار کسب کنيد که براي VOA به وجود آورده‌ايد. در واقع اين فرق عمده‌يي است که مي‌تواند ميان اين شخصيت‌هاي مردمي و آن «خاله‌مردک و خاله‌زنک»‌هايي باشد که درد جامعه‌ي ايران ندارند و فقط گاهي فارسي سخن مي‌گويند و زير نظر کارمندان مجري VOA (که کارمندان زياد ساده‌يي هم نبايد باشند) ايفاي نقش مي‌کنند. اگر فرض کنيم در چارچوب تضادي که ميان حکومت آمريکا با حکومت ايران وجود دارد، شما در جانب آمريکا مي‌توانيد بايستيد و به حکومت ايران انتقاد کنيد، اين برابر با همان اتفاقي است که روزانه در رسانه‌ي دولتي ايران عليه آمريکا مي‌افتد. در هر دو طرف سياست‌هاي دولت‌مدارانه حاکم است و خط قرمزهاي کاملا مشابه.

تحولاتي که دولت آمريکا در ايران به‌دنبال ايجاد آن‌هاست، همان تحولاتي نيست که مردم ايران به آن نياز دارند، و در نهايت اين دو گونه تحول درمقابل هم نيز خواهند بود. از کجا معلوم که بنياد مخالفت امریکا با ایجاد تکنولوژی هسته‌یی در ایران بر انحصار در استفاده از تکنولوژي هسته‌يي بنا نشده باشد. دوم اين‌كه در عراق اشغال شده، با وجود آن همه تبليغات، بمب هسته‌يي پيدا نشد، و در نهايت منجر به بازي «کي بود کي بود من نبودم» ميان رييسان جمهور دولت‌هاي فخيمه‌ي آمريکا و انگليس و سازمان‌هاي عريض و طويل اطلاعاتي آن‌ها و قضاياي پس از آن شد. البته در عوض، خدا را شکر، يک حقوق بشر اساسي و دمكراسي کامل به وجود آمد. روزي حدود 100 بشر حقوق‌شان به طور کامل کف دست‌شان گذاشته مي‌شود و راهي ديار باقي مي‌شوند تا بقيه‌ي حقوق‌شان را در آن‌جا پي‌گيري کنند. و رييس دولت دمكراسي، نوري المالکي، سراسيمه در مقابل کنگره‌ي ايالت‌هاي متحد مي‌ايستد و خواهان حداقل تعيين زمان خروج قواي اشغال‌گر از سرزمين مادري‌اش مي‌شود. در عين حال وقتي کنگره سراغ بيش از نيمي از بودجه‌ي 500 ميليارد دلاري‌ را، که تا حالا قرار بوده صرف بازسازي دمكراتيك عراق بعث زده بشوده، مي‌گيرد، پيمان‌کاران خارجي رشوه‌هايي را که مجبورند به اداره‌هاي عراقي بدهند، مقصر مي‌شمارند. فساد اداري (به عنوان يکي از شاخصه‌هاي کشورهاي غيردمكراتيك) سرانجام چهارسال دمكراسي ناب و تحت نظارت مطلق فرشتگان آزادي با سلاح‌هاي ليزري در عراق است. سوم اين‌كه کدام صلح جهاني در خطر مي‌افتد؟! مگر وقتي دو بار در ابعاد جهاني، جنگ‌هاي سهمگين رخ داد و ميليون‌ها انسان فقط در اروپاي متمدن قتل عام شدند، سلاح هسته‌يي وجود داشت؟ آيا جمهوري اسلامي يا کره‌ي شمالي در پايان جنگ دوم جهاني ناکازاکي و هيروشيما را بمباران هسته‌يي کردند؟ کدام حکومت در اغلب جنگ‌هاي محلي ولي خونين پس از جنگ جهاني دوم درگير بوده است؟ کره، ويتنام، کامبوج، لائوس، نيكاراگوآ (كونتراها)، افغانستان، عراق، مداخله‌ي نظامي در دومنيکن (1965)، گرانادا (1979)، پاناما ـ به بهانه‌ي واهي مبارزه با مواد مخدر و البته نه تسلط به کانال ـ دستگيري نوريگا و بردن وي به آمريکا و همين‌طور بيش‌تر کودتاهاي نظامي از جمله ايران (1953)، شيلي (1973)، قبرس (1974) و... کدام حکومت سايه‌ي جنگ سرد و مسابقه‌ي تسليحاتي را ساليان دراز بر سر مردم جهان برافراشته نگاه داشت و پس از حذف بهانه‌ي «اردوگاه سوسياليسم»، اين‌جا و آن‌جا حکومت‌هاي کوچکي را، چون هيولايي مخوف که منافع جهاني دمكراسي را تهديد مي‌کنند، وسيله‌ي تداوم نظامي‌گري کرده است؟

حقيقت اين است که جنگ يکي از جنبه‌هاي ماهوي نظام سرمايه‌داري است که از منشا مالکيت خصوصي بر نيرو‌هاي توليدي سرچشمه مي‌گيرد و از رقابت پيوسته براي گسترش مناطق نفوذ ميان بلوک‌هاي قدرت‌مند سرمايه و هم‌چنين گرايش به حفظ منافع موجود از طريق تغيير مداوم سازمان‌بندي‌هاي سياسي منطقه‌يي نيرو مي‌گيرد. صلح جهاني از ناحيه‌ي اين گرايش است که در خطر مي‌افتد، با سلاح هسته‌يي يا بي‌سلاح هسته‌يي. در واقع از منظر مرام نظام سرمايه‌داري، صلح دوره‌ي کوتاه تنفس ميان جنگ‌ها است.

در واقع اگر بخواهيم در جهت منافع دولت آمريکا حرف بزنيم، آن‌ها دوست ندارند تکنولوژي‌يي را که خودشان را کاشف و سازنده‌ي آن مي‌دانند (البته با استفاده از«دزديدن مغزها») همين‌طور آسان و مجاني در اختيار ديگران قرار دهند، چه رسد به اين‌که اين ديگران کمي تا قسمتي هم مستقل باشند. وگرنه پاکستان که مدافع صلح جهاني نيست که سلاح هسته‌يي داشته باشد! آن‌ها به عنوان تهيه‌کنندگان جنبش طالبان قطعا چنين تهمتي را به خود نخواهند پذيرفت. اين شايد مهار هند پرجمعيت است که ضرورت هسته‌يي شدن پاکستان را فراهم مي‌کند، همين‌طور که شايد مهار چين مدعي رهبري است که ضرورت هسته‌يي بودن هند را توجيه مي‌کند. کره‌ي شمالي شايد به خاطر کابوس «جنگ کره» و بازداشتن هم‌وطنان جنوبي خود که پادگان آمريکايي پشت پادگان آمريکايي مي‌سازند و با بدهي بسيار بزرگ مالي ضميمه‌ي نظام سرمايه‌داري‌اند به سلاح هسته‌يي پناه برده است. آخر روياي آمريکايي، «محاصره‌ي سوسياليسم»، گاهي تا حد محاصره‌ي هر کشور کمي مستقل نزول مي‌کند، چراکه ترم‌هايي چون «جمهوري دمكراتيك»، «سوسياليسم» و... به صرف نام‌شان، کابوس دمكراسي بنجل آمريکايي‌اند. سندروم سوسياليسم، بيماري خاص آمريکايي است.

مردم ايران اگر خواهان دمكراسي‌اند، خودشان از راه‌هاي اجتماعي و با امکانات بي‌کراني که از وابستگي ناگزير حکومت به آن‌ها سرچشمه مي‌گيرد، خواست خود را جلو مي‌برند. کارگران براي اثبات طبقاتي بودن هويت خود سازمان سراسري برای مبارزه‌ی اقتصادی مي‌خواهند، براي آن مبارزه مي‌کنند و در بستر اين مبارزه اهميت تاريخي ـ جهاني خود را باز هم به اثبات مي‌رسانند. کارگر ايراني، چه زن و چه مرد، دمكراسي را به اين شيوه‌ي اصيل و عميق مي‌خواهد. آنان مي‌دانند که نقش پيشروشان در جامعه تنها ناشي از اهميت جنبه‌ي اجتماعي حضور آنان است. کارگر منفرد هيچ نيست و سازمان صنفي مقدمه، بستر و شرط عيني ماندگاري سياسي اوست. زنان ايران خواهان لغو نابرابري‌هاي جنسي هستند، براي آن مبارزه مي‌کنند و به اتکاي حضور وسيع اجتماعي و اهميت انکارناپذير اين حضور در زمينه‌هاي کار و دانش، خواسته‌ي خود را به کرسي مي‌نشانند، و نيازي به «خاله‌زنک‌هايي» که دور از گود نشسته‌اند و پاي ثابت VOA هستند و براي زن ايراني اشک تمساح مي‌ريزند، ندارند. (حساب زنان برجسته‌يي چون مهرانگيز کار جداست). جوانان ايران دمكراسي را در حق داشتن کار و آزادي فردي بيش‌تر مي‌خواهند و براي آن تلاش مي‌کنند، مي‌نويسند، در عرصه‌ي هنر بروزش مي‌دهند و به تدريج انجمن‌هاي خاص خويش را مي‌سازند. اين دمكراسي اجتماعي است که جوان ايراني مي‌خواهد؛ نه آن‌گونه که کارشناس VOA با دفاع مزورانه از بعضي لگام‌گسيختگي‌هاي ضد اجتماعي برخي از جوانان در مراسم چهارشنبه‌سوري (که از يک جشن ساده‌ي سنتي به صورت يک روز هراس‌آور درآمده است و تا اندازه‌ي زيادي ناشي از سياست‌هاي ناشيانه در گذشته بوده)، گراي انحرافي مي‌دهند. معلمان ايراني از شرايط زندگي خود راضي نيستند؛ دمكراسي را با فشار آوردن به نمايندگان مجلس که به نام ملتي که معلمان بخش مهمي از آن هستند به مجلس رفته‌اند، اجرا مي‌کنند. اين دمكراسي مستقيم اجتماعي است.

پس اگر کسي محق باشد و بخواهد که با سياست‌هاي جمهوري اسلامي مخالفت بکند، مردم ايران‌اند و به نظر من دولت آمريکا و متحدان آن فقط به خاطر مخدوش کردن اين حق و «محق» جلوه دادن خود است که «داد و فرياد برآورده‌اند که مسلماني نيست». اگرنه هنوز تمبر دروغ‌هاي شاخ‌دار آن‌ها در عراق خشک نشده است. در عراق دمكراسي نيست و نخواهد بود. آلترناتيو بعدي، حکومتي در قواره‌هاي حزب بعث است. حکومت‌ها يک اتفاق ساده‌ي سياسي نيستند که با ضرب و جعل يک دولت خارجي بيايند و بروند. شکل‌گيري حکومت‌ها يک فراشد تاريخي ـ اجتماعي است و ظهور و سقوط آن‌ها حکمتي خارج از اراده‌ي عوامل بيروني دارد. عوامل بيروني تنها مي‌توانند گاهي نقش شتاب‌دهنده يا کندکننده داشته باشند. تجربه‌ي حکومت پهلوي‌ها در ايران درس خوبي است که نشان مي‌دهد پديده‌هايي که به ضرب دگنك به جامعه‌يي اماله شوند، در يک زمستان سرد با آخرين برف زمستاني ور مي‌پرند، و جامعه خود سّر کهني را در گوش خلق نجوا مي‌کند.

پي‌نوشت:
1. positive feedback
2. viscosity

3. گزارش هوش‌مندانه‌ي وي به نام «فکر کردن به آن‌چه فکر نکردني است» نمونه‌ي بسيار جالبي از فرهنگ سياسي حاکم بر محافل حکومتي ايالت‌هاي متحد در چاره‌يابي تغييرات ناخواسته در سيستم عمومي است.

4. الف ـ سه‌شنبه 7 بهمن85، در برنامه‌ي «تفسير خبر» در مورد دستگيري ملوانان انگليسي، کارشناسي به نام علي‌رضا حقيقي در پاسخ به پرسش مجري گفت: ايران اين عمل را در واکنش به دستگيري ديپلمات‌هاي خود در اربيل و بغداد انجام داده است. مجري بلافاصله حرف او را قطع کرد و گفت دستگيري آن افراد به اين موضوع ربطي ندارد و شما فقط درباره‌ي ملوانان انگليسي جواب دهيد. در حالي که در روز يکشنبه 19 فروردين 86 در برنامه‌ي «ميزگردي با شما»، تحليل‌گر امور خاورميانه در مرکز تخقيقات کنگره، کنت گتزمن، اعلام کرد که من در گزارش خود به کنگره اقدام ايران را واکنش به دستگيري‌هاي عراق دانسته‌ام. همين تحليل‌گر خاطرنشان کرد که VOA ابزار بلندمدت سياست آمريکاست و اگر بخواهد خود را محدود به مواضع وزارت امورخارجه‌ي آمريکا بکند هيچ شنونده‌يي نخواهد داشت.

ب ـ 29 اسفند85 مهمان غيرحضوري، سيما بينا، خواننده و محقق آهنگ‌هاي فولکلوريک بود. مجري (بهارلو) با حالت هم‌دردي و در حالي که دست‌اش را به نشانه‌ي تعجب و حيرت تکان مي‌داد، مي‌گفت: «واقعا اينم از اون حکايت‌هاست که شما بايد در اين‌جا (در غرب) باشيد و به فکر جمع‌آوري مواد فولکلور ايراني باشيد.» وي کنايه از اين داشت که خواننده‌ي محققي مثل سيما بينا مجبور است در خارج از ايران تحقيقات خود را دنبال کند، اما خانم بينا بلافاصله تذکر دادند که من تقريبا 9 ماه از سال را در ايران هستم و به روستاهاي مختلف مي‌روم و تحقيقات مي‌کنم، و اگر اين پيوند نبود که اصلا امکان نداشت من بتوانم ادامه‌ي کار بدهم! در اين‌جا فقط از امکانات فني استفاده مي‌کنم