انترناسیونال است نجات ِ انسانها
2007-11-13
در مورد اپیستمولوژی:
در باره شناخت وتغییر جهان!(1)
"هر چیز ی که حقیقت داشته باشد برای پرولتاریا خوبست؛ همه حقایق می توانند در رسید ن به کمونیسم به ما کمک کنند."
باب آواکیان
مقدمه ناشر: مقاله زیر بر پایه بحثهائی که باب آواکیان(صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا- ج ب ف) با عده ای از رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا، در مورد اپیستمولوژی داشت، تهیه و تنظیم شده است. اپیستمولوژی به تئوری شناخت اشاره دارد؛ اینکه انسان ها چگونه دانش کسب می کنند، ماهیت حقیقت چیست و مردم چگونه به آن دست می یابند. صحبت های باب آواکیان و بقیه رفقا در مورد اپیستمولوژی نظریاتی است که در طول یک جلسه بحث بیان شده اند و بر مبنای آمادگی قبلی نبوده است و متن زیر بر پایه یادداشتهائی که در جلسه برداشته شده تنظیم شده است.
باب آواکیان: چگونگی برخورد به روشنفکران سئوالات زیادی را بهمراه دارد. از زمان بحثهای فتح جهان (2) من تلاش کرده ام که با بسیاری از گذشته جنبش بین المللی کمونیستی از جمله چین و انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی گسستهای اپیستمولوژیکی را به پیش بگذارم. این گذشته بحثهایی را با خود داشت مبنی براینکه ما یک حقیقت پرولتری داریم و یک حقیقت بورژوایی، این مسئله در یک سند رهبری حزب کمونیست چین مطرح شده بود(3). در پلمیک هایی که ما در دوره کودتای چین می نوشتیم این مسئله را بدون برخوردی انتقادی انعکاس دادیم. سپس ما بخاطر این مسئله از خود انتقاد کردیم. این گسست در حقیقت با فتح جهان آغاز شد. فتح جهان در واقع یک گسست اپیستمولوژیک بود. که ما باید بدنبال حقیقت باشیم و نه اینکه حقیقت را پنهان کنیم. و با این شیوه ما کل تاریخ خود را مورد بازرسی دوباره قرار دادیم. به همین دلیل این مسئله از جانب برخی به مثابه هوای تازه در نظر گرفته شد و برخی از آن ابراز تنفر کردند. و می گفتند که این مبدل کردن تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی و پرچم کمونیسم به یک «پرچم مندرس» است، که به هیچ وجه چنین چیزی نبود. کتاب پایانی بر یک وحشت (4) نکته ای را مطرح می کند که چیزی به نام حقیقت طبقاتی نداریم اما متدولوژی وجود دارد که توسط آن می توان عمیقتر به حقیقت دست یافت. نامه های سرگشاده به ساگان و گولد ( و اسحاق آسیموف) این مسئله را به مصاف می طلبد(5). همچنین نکته ای بوده است که من بارها به آنها رجوع کرده با موافقت خود برآنها تاکید کرده ام ، مثل بحث جان استوارت میل در مورد برخورد با ایده ها- در باره اهمیت اینکه افراد بتوانند به بحثها گوش فرا دهند نه آنگونه که توسط مخالفین این بحثها بیان می شوند، بلکه آنگونه که توسط هواداران پروپا قرص و معتقد به آن بیان می شوند. من نمی گویم که مائو چنین سبک کاری نداشت، اما آنچه را که من به پیش می گذارم یک گسست اپیستمولوژیک است. هر چند که بسیاری از بحثهای فتح جهان استقبال کردند، از یک نظر تقسیم به دو می شود و این تقسیم با گذشت زمان حادتر شد. من فتح جهان را، هر جا که مرا می برد، دنبال میکردم، من یک درک آپریوریستی ( اشاره به نتیجه گیری قبل از تحقیق) ندارم. آنچه که من در فتح جهان دنبال آن بودم دارای منطق خاصی است که تو را به جای مشخصی می برد و اگر در مقابل آن مقاومت کنی آنگاه به جای دیگری می کشاند. آنچه که همراه این سبک کار قدیمی جنبش کمونیستی وجود داشته، چسبیدن به حقیقت طبقاتی بوده است که هنوز یک مشکل واقعی است.
برخورد به روشنفکران برمیگردد به مسئله فلسفی ای که قرار است ما چکار بکنیم و اینکه پرولتاریا چه چیزی را نمایندگی می کند. «موضع خداگونه پرولتاریا» همانگونه که من در مقاله « مسائل استراتژیک» به آن اشاره کردم چیست؟(6) از یک نظر شما بر قله ای نشسته اید و همراه با تکامل بشریت این پروسه ها را نظاره می کنید. برخی از آنها را تیره تر و برخی را واضحتر می بینید- شما شاهد چنین گذری هستید و در مقطع معینی گروهی بنام پرولتاریا از درون این مناسبات اجتماعی ظهور می کند، که می تواند آن پروسه را به جای خاصی ببرد، به دنیایی کاملا متفاوت. اما نباید پرولتاریا را reify (از سرشت خاصی) بدانیم: بلکه از مردم واقعی ساخته شده اند، اما مسئله تک به تک افراد پرولتاریا نه بلکه پرولتاریا به مثابه یک طبقه مطرح است و از این نقطه نظر که موقعیتش در جامعه و از بنیادی ترین لحاظ و به مثابه یک طبقه منافعش در کجا قرار می گیرد. اگر از یک چشم انداز تاریخی به مسئله بنگریم نقش روشنفکران را نیز می بینیم. آیا اینها اساسا برای ما مشکل آفرینند؟ برخی ها مسئله را اینطور می بینند. در تاریخ جنبش ما این مسئله یک گرایش معین و یک مشکل بوده است.
اگر مسئله را از یک چشم انداز تاریخی گسترده نگاه کنیم اینطور نمی بینیم. مثلا یک فیزیک دان به نام برایان گرین که کتابهائی را برای فراگیر و توده فهم کردن فیزیک نوشته، راجع به این تضاد بزرگ که فیز یکدان ها نمی توانند حل کنند صحبت می کند: تضاد بین نسبیت و مکانیک کوانتوم. سوالی که با آن مواجهند این است: چگونه می توان به سطح دیگری از سنتز رسید؟ خوب! ما کمونیستها در این مورد چه فکر میکنیم؟ آیا اینطور فکر میکنیم که اگر بطور تنگ نظرانه ای به هدف ما خدمت نکند تلف کردن وقت است؟ البته که باید با افرادی که در این زمینه ها (آزمون های علمی – مترجم) کار میکنند کلنجار رفت و مبارزه کرد اما با یک روش خوب باید اینکار را کرد. اگر در این عرصه ها ما با روش خوب کار می کردیم می توانستیم مبارزات خوب و جالب زیادی بحول انواع و اقسام سوالات با این افراد داشته باشیم منجمله بحول سوالاتی که از زمینه کاری خودشان سربلند می کند. اما برای این کار اول از همه باید در کاری که میکنند و با مسائلی که دست و پنجه نرم میکنند درگیر و آشنا شویم. ما باید اینکار را با روشی متفاوت از آنچه که در تاریخ جنبشمان بوده انجام دهیم. آیا اگر این فیز یکدان ها به درک و شناخت از جنبه های بیشتری از جهان نائل آیند به کار ما در رسید ن به اهدافمان کمک میکنند؟ بله. آیا باید به آنها «آزادی عمل» داد که به درک بالاتر از جهان برسند؟ بله. آیا لازم است که با آنها مبارزه هم بکنیم؟ بله. آیا لازم است که به آنها بگوئیم از اسب پآئین بیائید و از توده ها هم چیز ی بیاموزید ؟ بله. اما یک نکته را باید درک کرد و این نکته ایست که بیل مارتین در مقدمه کتابی که بزودی منتشر می شود (و شامل مکالمه ای میان من و اوست) اشاره کرده است: از یک طرف وقتی روشنفکران در برج عاج و دور از توده های مردم می نشینند مشکل بوجود می آید ولی از طرف دیگر آنها نیاز به جو و فضای مناسبی دارند که بتوانند کارشان را انجام دهند.(7)
بله باید از کوه پآئین بیائیم و با توده ها قاطی شویم اما باید به بالای کوه هم برویم چرا که در غیر اینصورت نمی توانیم کارمان را خوب انجام دهیم. در مورد اشتباهات استالین باید بگویم که برخی از اشتباهات استالین متعلق به خودش بود که به مقدار زیادی از اشکالات متدولوژیک خودش ناشی می شد اما برخی از آنها از دوره لنین موجود بود. من در این باره هم در «فتح جهان» صحبت کردم.
دید تنگ نظرانه در مورد روشنفکران در جنبش ما منجمله در انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی یک دید غالب بود. اما در چند دهه گذشته یک گرایش متفاوت هم موجود بود که من برایش جنگیده ام. آیا این را برسمیت می شناسید یا اینکه رد میکنید و می خواهید بطرف دیگری بروید ؟ خطها و راه های متفاوتی در این رابطه هست. یکی از رفقای رهبری در حزبمان به من گفت، یکی از مهمترین کارهای تو انجام همین کاری است که داری می کنی. من به او گفتم حداقل بهمان اندازه اهمیت دارد که تو نیز این کار را بکنی. ما باید یک هسته مستحکم که بدور یک خط صحیح متحد است داشته باشیم و اگر چنین چیز ی نداشته باشیم آنگاه ابتکار عمل های افراد مختلف خوب نخواهد بود. اگر افراد بدور این خط متحد شوند ما خیلی چیز ها می توانیم راه بیندازیم و هر کدام در جهات متفاوت خواهد رفت و برخی اوقات در جهات بسیار جالبی، اما مبارزه خواهیم کرد و بجائی خواهیم رسید .
ما باید چگونه به تاریخ بشر نگاه کنیم؟ مثلا در مورد خلقهای بومی که مذهبشان بخش حیاتی از هویتشان است چه می گوئید ؟ موضوع سختی است. اما بدون این نوع جهان بینی و متدولوژی که من طرح می کنم ما بجائی نمی رسیم. بدون این جهان بینی و متدولوژی، دنباله رو این گرایشا ت در میان مردم می شویم یا اینکه وقتی دید یم تبدیل به مانعی در مقابل ما شده است بیرحمانه سرکوبش می کنیم. مائو این مسئله را بهتر از شوروی ها می فهمید . او بشدت به سیاست شوروی ها انتقاد کرد که مردم مناطق مسلمان نشین را مجبور میکردند خوک پرورش دهند. اما ما باید فراتر از اینها برویم. مائو سی سال است که مرده و لنین 80 سال. اگر به ورای آنها نرویم پس چکار داریم می کنیم؟
این یک گسست اولیه، یک گسست اپیستمولوژیک بود که در «فتح جهان» منعکس شد. مسئله ما تغییر جهان است و برای اینکار باید واقعیت را بفهمیم و بشناسیم. داروین و نیوتون به درک بخشی از واقعیت کمک کردند. اما پس از گذشت زمان معلوم شد که تئوری های آنها دارای محدودیت است و در برخی زمینه ها هم غلط است. البته داروین در اساس درست بود و دفاع از اساس تئوری تکامل داروین بسیار مهم است. بخصوص در مقابل حملات بنیادگرایان مذهبی. اما درک از تئوری تکامل هم پیشرفت کرده و به ورای داروین رفته است. بله ما نمی خواهیم که روشنفکران در برج عاج بنشینند اما نکته بیل مارتین درست است که آنها برای اینکه کارشان را انجام دهند نیاز به یک فضای معینی دارند. این تضادی است که باید حل کنیم. ما باید این مشکل را در میان توده ها طرح کنیم. و اگر آن را درست حل نکنیم حتا پس از اینکه قدرت را گرفته ایم و داریم جامعه سوسیالیستی را هدایت می کنیم، مردم ما را سرنگون خواهند کرد یا اگر هم سرنگون نکنند وقتی که یک ارتش بزرگ حمله کند، خودشان را کنار میکشند. صدام یک نمونه است: او به مردم ستم میکرد و ستمگر بود؛ هر چند مردم او را سرنگون نکردند اما وقتی که یک ستمگر قوی تر (امپریالیسم آمریکا) برای سرنگون کردن او حمله کرد، برای دفاع از او برنخاستند. اگر ما در جامعه سوسیالیستی مشکلات واقعی (منجمله مشکلات روزمره توده ها ) را حل نکنیم ما هم به این سرنوشت دچار می شویم. اما ما باید توده ها را رهبری کنیم و حتا این تضادها را در مقابل اقشاری که پیشرو نیستند نیز بگذاریم و از این طریق با آنها مبارزه کنیم. بگوئیم که این است تضاد و این است راه حل ما، انتقاد شما نسبت به آن چیست؟ اینکاری است که باید بکنیم و نه اینکه ارتش را فرابخوانیم که آنان را سرکوب کند. من اید ه آلیست نیستم و می دانم که برخی اوقات به ارتش هم نیاز خواهیم داشت اما این نباید اولین ابزاری باشد که به آن دست می اندازیم. باید تضاد را طرح کنیم و بپرسیم: بنظر شما این را چطور باید حل کرد؟ مردم نیاز به علم پزشکی دارند؛ این تضاد را چطور باید حل کنیم که از یک طرف منجر به بازتولید همان نابرابری های عظیم که فقط عده معدودی می توانند در حیطه علوم درگیر شوند و از طرف دیگر مانع کار کارکنان بخش علوم و دانش نشویم. یا دولت سوسیالیستی به محاصره قدرتهای امپریالیستی در آمده است. راه حل شما چیست؟ تضادها این است، بیائید با آنها دست و پنجه نرم کنید . این تضادها را چطور باید حل کرد؟
نه اینکه مائو اصلا نمی کرد. چرا میکرد. اما آنطور که من دارم طرح میکنم کمی متفاوت است. ما به توده ها اعتماد داریم که اگر مشکلات را برایشا ن طرح کنیم، می توانیم باهاشان مبارزه کنیم، از آنها یاد بگیریم، رهبریشا ن کنیم و در این حین بخش بزرگی از آنها را جلب کنیم. من نمی خواهم در این راه تنها باشم؛ این اصلا چیز خوبی نیست. و ما را به چیز ی که می خواهیم نمی رساند. من می خواهم همراهان بیشتری داشته باشم که من را قادر به انجام کارم کنند و خودشان هم کار کنند. افرادی که در اینجا هستند و افراد حزب ما و بسیار کسان در بیرون حزب می توانند خدمات خود را به این فرایند بیفزایند. این فرایند خیلی خوبی است. در جواب به سخنرانی که تحت عنوان «انتخابات، دموکراسی و دیکتاتوری؛ مقاومت و انقلاب» کردم (8)پروفسوری به انتقادات من از استالین و متدولوژی استالین و اینکه من گفته بودم ما باید بهتر از او عمل کنیم، گفت اگر کسانی در اطراف استالین بودند که او را به چالش می طلبیدند اشکالات وی اینهمه مسئله بوجود نمی آورد. این پروفسور اضافه کرد که، «چالش من این است: چطور می توانید از شوروی دهه 1920 و 1930 و چین در دوره انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی بهتر عمل کنید »؟ او بیشتر توضیح داده و گفت:«من مشکل را اینطور می بینم: وقتی به قدرت برسید مردم علیه شما شروع به صحبت خواهند کرد و خیلی زود شما دست به استفاده از ارتش زده و سرکوب خواهید کرد.»
این نکته مهمی است. یک تضاد واقعی است. و باید با افرادی مانند این پروفسور یک دیالوگ ادامه دار داشته باشیم و بطور کلی بر سر این مسئله باید یک دیالوگ ادامه دار داشته باشیم. بنظر من میتوانیم یک راه حل خوب برای این تضاد پید ا کنیم اما راحت نخواهد بود و واقعا نیاز به کار و مبارزه خواهد داشت تا بتوانیم این تضاد را درست حل کنیم.
اینهم یک مشکل بزرگ دیگر است: وقتی که زمانش برسد، زمانی که یک اوضاع انقلابی ظهور کند، نیروی مادی ما باید بتواند مقابل امپریالیستها بایستد و آنرا شکست دهد؛ نیروی ما باید هسته مرکزی انجام این کار باشد بطوریکه بتوانیم هسته مرکزی را مستقر کنیم و سپس درها را باز کنیم. اگر مسئله پایه ای سوسیالیسم را به مسابقه انتخاباتی بگذارید کشتی را غرق خواهید کرد. ما باید آن نیروی مادی را تولید کنیم که دشمن را شکست دهد و شرایط و چارچوبه های جامعه جدید را تعیین کند. سپس باید آن کار دیگر را بکنیم یعنی «جامعه را باز کنیم» و در انطباق با آن توده ها را رهبری کنیم: اینجاست تمام نکته مربوط به فرایند حرکت «هسته مرکزی فشرده با انعطاف پذیری زیاد». {این نکته اشاره دارد به مقوله «هسته مرکزی فشرده با انعطاف پذیری زیاد» که صدر آواکیان بر آن تاکید کرده است؛ او میگوید این اصلی است که هم در جامعه سوسیالیستی و هم در جریان انقلاب باید آنرا عملی کرد و هدف را دست یابی به کمونیسم جهانی قرار داد. برای بحث بیشتر در این مورد به مقاله «دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم» (9) رجوع کنید . }
مسئله «هسته مرکزی فشرده همراه با انعطاف زیاد» چیز ی نیست که یکبار حل میشود و تمام میشود. هر چه هسته مرکزی ما بزرگتر شود، در تمام شرایط، در همه سطوح، انعطاف ما باید بیشتر شود. نمی توانیم یک هسته مرکزی داشته باشیم که در درونش هیچ انعطاف نیست. هسته نمی تواند آنقدر قوی باشد که مانند سیاه چاله ها تمام نور را بکشد.
انجام هر دو طرف مسئله خیلی مشکل است. بیائید به این جنبه نگاه کنیم که نیروی مادی ما دشمن را مغلوب میکند و چارچوب را تعیین میکند. این شبیه فیلم « تیتان ها را به خاطر آور» است. تصمیم گیری شد که دبیرستانی و تیم فوتبالی را در ویرجینیا ادغام کنند و قرار شد که مربی تیم فوتبال سیاه باشد. این تصمیم گیری شد و پس از آن همه چیز وابسته به مبارزه بود. این کار چارچوب بهتری را نسبت به اینکه صرفا گفته شود «آیا می خواهید ادغام صورت بگیرد یا نه» فراهم کرد. در آن صورت بسیاری از سفید پوستان می گفتند، «نمی خواهیم»! اگر نیرویش را دارید که چارچوب را تعیین کنید ، وضع برای حل درست مسئله بسیار مساعدتر است. ما باید بگوئیم « خیر، در جامعه سوسیالیستی نمی توانید در مدارس مذهب درس دهید ؛ اگر می خواهید می توانید با صرف وقت خودتان با فرزندانتان حرف بزنید . اما آنها وارد مدرسه شده و علم و تاریخ و یک برخورد حقیقتی نسبت به واقعیات خواهند آموخت.» این سیاست برای کاتولیک ها ( که فقط با وجود پاپ خوشحالند) چه معنا دارد؟ همانطور که می دانید بدون پاپ، کاتولیسمی موجود نیست. و این یک تضاد بزرگ خواهد بود. اینها تضادهای سختی است اما بدون اتخاذ سیاستی که می گویم هیچ شانس نخواهیم داشت. من در صحبت بر سر دیکتاتوری پرولتاریا صادقانه حرف زدم.(10) در ضمن ارائه برخی اید ه ها سعی نمی کنم جواب های کاملی به همه اینها بدهم و صرفا می خواهم به یک متد معین اشاره کنم. اما بنظر من این طوری باید جلو برویم و مسائل را حل کنیم. زیرا ما را به جائی که می خواهیم برویم می برد و هم اینکه در انطباق با هدف نهائی ما کمونیسم است.
کتاب«آنتی دورینگ» (نوشته انگلس) در مورد یک واقعیت خیلی روشن و صریح است: اینکه اغلب دانستنی های زمان، توسط دانستنی های پیشرفته تر کنار زده شده و جایگزین خواهد شد. این یک جهت گیری درست است؛ هم دیالکتیکی است و هم ماتریالیستی. مذهبی نیست. نظریه نیوتون یک سطح از حقیقت را روشن میکند اما واقعیت بزرگتری را درک نمی کند. این در مورد ما هم صادق است یعنی خیلی چیز ها هست که ما شناخت نداریم، بسیاری چیز ها هست که بعدا کشف خواهد شد که برخی از چیز هائی را که الان فکر میکنیم درست است کنار خواهد زد و جایگزین آن خواهد شد؛ اما برای رسید ن به آنها این راه را باید طی کنیم. این راهی است با مسیرهای از هم دور شونده زیاد. چگونه می توانید همه آنها را در یک جهت خوب نگه دارید بدون اینکه بطور تنگاتنگی در هماهنگی باشند؟ هر چه بیشتر درک کنیم که این صحیح است بیشتر می توانیم دارای هسته مرکزی باشیم که ما را قادر میکند دست به این کارها بزنیم. مسئله این است که آیا پروژه کمونیستی مابالندگی وجذابیت خواهدداشت، و در جنبه مثبت درهای دیگری را برای حل این تضادها باز میکند و راهی را برای دیگران ارائه می دهد.
اینها راه ها هستند و من مسئله را اینطور می بینم. آیا در این راه قرار خواهیم گرفت یا نه؟ آیا چیز ی که میگویم درست است؟ آیا خودمان را باید اینطور ببینیم؟ یا اینکه این غیر واقع بینانه و اید ه آلیستی است و ربطی به جهان واقعی ندارد و نباید دنبالش برویم و نباید سعی کنیم که به آنجا برویم. آیا راست میگویند که «شما میخواهید اینکار را بکنید ولی نمی توانید »؟ نه تنها می توانیم بلکه این تنها راهی است که می توانیم آن کاری را که لازم است انجام دهیم. شما نمی توانید تجربه { انقلاب پرولتری و جامعه سوسیالیستی} را تکرار کنید . نمی توانید دوباره کمون پاریس و اتحاد شوروی را تکرار کنید . خیلی چیز ها عوض شده است. حتا اگر تبلیغات بورژوازی هم نبود مسئله این است که تکرار همان چیز به مردم الهام نمی بخشد. مردم باید بفهمند که این تجارب در زمان و مکان خود عمدتا الهام بخش بودند. انقلاب چین بهتر از انقلابات پرولتری قبلی بود و بدون شک خیلی بهتر از آن چیز ی بود که الان در چین است. اما با این وجود تکرار همان برای الهام بخشید ن به مردم کافی نیست. مردم همان چیز را نمی خواهند و درست هم است که نخواهند. آیا من دارم حرفهای اید ه آلیستی می زنم؟ یا اینکه این تنها راه پیشروی است؟ حقیقت ماجرا چیست؟
حقیقت عینی و حقیقت جانبدار: به حقیقت دست یافتن
باب آواکیان: در کتاب Feigon در باره مائو(11)، نقل از مائو است که با خواهر زاده اش در باره خواندن انجیل صحبت میکند. دختر خواهر مائو از او می پرسد چگونه میتواند خودش را در مقابل انجیل «واکسینه» کند. مائو جواب میدهد: «برو عمیقا آن را بخوان، از آن طرفش روشن بیرون خواهی آمد.» این متد مائو بود. البته با چیز های دیگری هم مخلوط بود. اما مسلم است که یک بخش از متد او همین بود: یعنی نمی ترسید که در جستجوی حقیقت همه چیز را عمیقا بشکافد؛ شاید حتا بیشتر از این لنین این مشخصه را داشت اما در لنین هم مسئله «حقیقت سیاسی» یا «حقیقت طبقاتی» در مقابل این متد، ممانعت ایجاد میکرد. مائو بشدت مشغله توده ها را داشت اما این نیز با چیز های دیگر قاطی بود. در اینکه میگوید ، «نیازی به واکسن نداری! فقط برو بخوان و از آن طرفش روشن بیرون خواهی آمد» خیلی خوب است. اما مسئله «حقیقت طبقاتی پرولتاریا» هم در متدش قاطی بود که در این زمینه شبیه روش های تنگ نظرانه استالینی لیسنکوئی بود(12).
رفیق اول: در مورد اینکه بینش پرولتاریا یا بینش کمونیستی دارای دو جنبه «عینی بودن» و «جانبدار بودن» است چه؟
باب آواکیان: ما باید بهتر از هر کسی بتوانیم حقیقت را درک کنیم. جانبدار بودن را نباید به معنای ابزاری (مفید بودن) فهمید . ما بینش و متدی داریم که منطبق بر طبقه ای است که در مقطعی از تاریخ ظهور کرد و این طبقه نمی تواند از وضع فعلی اش بیرون آید مگر اینکه وضع تمام جامعه را عوض کند. پس این بینش منطبق بر منافع پرولتاریا است. اما نه به یک معنای تنگ نظرانه و محدود.
دارم کتابی در باره ایران و مصدق می خوانم. [همه مردان شاه نوشته استفن کینزر](13) در آن زمان اغلب روزنامه ها که تحت کنترل «سیا» بود و از آنها برای بسیج سیاسی علیه مصدق استفاده میشد که پر از حملات روزانه علیه او بودند. مصدق دست به سرکوب آنها نزد. موقعی که کتاب رامی خواندم پیش خودم گفتم: « ای بابا این مقوله هسته مرکزی فشرده با انعطاف زیاد ممکنست ما را به هچل بیندازد.» (خنده) به این دلیل است که نمی توان ازهسته مرکزی دست کشیدومابامصدق فرق داریم.
مثال برژینسکی را بزنم. او نوشته است که در جنبش کمونیستی روسیه سنت اتوکراسی موجود بود. من در کتاب «کمونیسم دروغین مرد زنده باد کمونیسم واقعی» جواب او را اینطور دادم که انقلاب روسیه سنت اتوکراسی را نفی کرده بود(14). اما بعدا بیشتر سر این مسئله فکر کردم و بنظرم آمد جواب کاملی نیست. در حرف او نکته ای است و ما باید قبول کنیم که آن سنت اتوکراسی در برخی جهات در درون جنبش کمونیستی نیز نفوذ کرد. در مقاله «دو مانع بزرگ»(15) به این نکته پرداختم.
وقتی من میگویم که باید در جامعه سوسیالیستی به مرتجعین اجازه نشر کتب شان را بدهیم، نمی خواهم «یک ابزار زیرکانه» ارائه دهم. مسئله این است که خوب است کسانی باشند که ما را زیر سوال بکشند زیرا موجب میشود که شناخت ما از واقعیت بالا رود. این جزئی لاینفک از مجموعه روش های ما برای آموختن است؛ بخشی از روشی است که ما خواهیم آموخت و توده ها خواهند آموخت. مسئله پیچید ه ای است. مثال بزنم : دانشگاه های آزادflying universites و هیپ هاپ ضد زن. {رفیق دیگری در این بحث گفته بود که هیپ هاپ از بین توده ها برخاست و دارای ماهیت متناقضی است. و مثال دانشگاه های آزاد را در لهستان دهه 70 زده بود که دارای خط ضد رژیمی بودند و سرکوب شدند}. ما (وقتی در قدرت هستیم – مترجم) نمی توانیم صرفا به این اتکاء کنیم که توده ها را برانگیز یم تا علیه این چیز ها حرکت کنند. این فرقی با سرکوب دولتی ندارد. فقط شکل دیگری از آن است. ما نمی توانیم اجازه دهیم که زن ستیز ی شکوفا شود و آن را به چالش نطلبیم و به طرق معینی سرکوبش نکنیم. اما از طرف دیگر سرکوب کردن همیشه راه حل درست نیست حتا اگر با اتکاء حرکتهای توده ای انجام شود. اینکار همیشه راه حل درست نیست. البته که ما باید بدانیم در این دانشگاه های آزاد چه می کنند و نمی توانیم مثل مصدق عمل کنیم. و نیاز به پلیس سیاسی خواهیم داشت زیرا باید از توطئه هائی که برای سرنگون کردن دولت سوسیالیستی شکل میگیرد با خبر شویم. اما نباید برای برخورد به هر مخالفتی از سرکوب دولتی استفاده کنیم. اصلا برخی اوقات نمی خواهیم که آدمهای ما داخل این دانشگاه ها شوند چون در آن صورت دیگر دانشگاه آزاد نیست و ورود افراد ما تاثیر منجمد کننده خواهد داشت. پس باید در مورد این چیز ها فکر کنیم. اما اگر عده زیادی را نداشته باشیم که دارای این بینش و متدولوژی باشند و آن را بکار بندند و عمیقا این نوع بینش، متد و برخورد را درونی کرده باشند، هرگز نخواهیم توانست این تضادها را درست حل کنیم. این چشم انداز، یک چشم انداز متفاوت است؛ حتا از بهترین جنبه انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین نیزمتفاوت است: یک بعد دیگر (غیرازانقلاب فرهنگی - مترجم) برای به غلیان و جوشش آوردن جامعه نیاز داریم که در باره اش صحبت کرده ام؛ یک بعد متفاوت در زمینه جوشش و غلیان در جامعه منجمله جوشش روشنفکری. این با مائو بیگانه نیست. اما او این تفکر را در سطح یک تفکر استراتژیک تکامل نداد.
در کتاب Feigon میگوید : مائو ازدرون مدل شوروی بیرون آمد و سپس گفت نه اینطور نمی شود و ما باید از این راه ساختمان سوسیالیسم گسست کنیم. مائو اولین تلاش در این زمینه بود. اما یک بعد استراتژیک دیگر در حل مسئله موجود است. این بعد دیگر، به ورای انقلاب فرهنگی می رود یعنی انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی را هم ادغام می کند. مدت مدید ی است که من برای این بعد می جنگم . عملی کردن چیز ی که من فراخوانش را می دهم خیلی سخت است اما تنها راهی است که واقعا می توانیم آن کار را انجام دهیم.در آینده دیگران در کلیه زمینه های مربوط به رسید ن به کمونیسم خیلی پیشتر از این خواهند رفت اما در حال حاضر این راه را طی کنیم.
هر چیز ی را (حتا بهترین جنبه های انقلاب کبیر فرهنگی پرولتارئی را) در مقابل این چشم انداز قرار دهیم به ضد خود بدل خواهد شد. انقلاب مرحله به مرحله تکامل می یابد و آدمها درجا می زنند و چیز های خوب هم به ضد خود بدل می شوند؛ وقتی ضروریات نوینی موجود است که باید به آن جواب دهیم، آن چه پیشرو بود دیگر پیشرو نمی ماند.
برای جا انداختن این روش مبارزات زیادی با توده ها لازم است. زمانی که داشتم در مورد سوال آن پروفسور حرف می زدم (سوالش این بود که آیا ما می توانیم بهتر از شوروی سوسیالیستی و چین سوسیالیستی عمل کنیم) گفتم: برای سالیان دراز توده ها تحت حکمرانی کسانی بودند که بیشتر از توده ها سرشان میشود و میدانند؛ و وقتی جامعه سوسیالیستی برقرار شود توده ها کسانی را که بخواهند بگویند جامعه نوین خوب نیست تحمل نخواهند کرد. در آن صحبت گفتم: اما من به این اعتقاد ندارم که به صرف اینکه توده ها ستمکشیده اند باید از آنها دنباله روی کنیم. توده ها جامعه را هدایت خواهند کرد و باید یاد بگیرند که اینکار را بدرستی انجام دهند. برای تحقق این امر باید با آنها مبارزه کرد که درستش را یاد بگیرند. آنها باید یاد بگیرند میان کسانی که عقاید ارتجاعی دارند و عقاید شان را بیان میکنند و آنهائی که پیگیرانه برای سرنگون کردن کلیت نظام سوسیالیستی فعالیت میکنند فرق بگذارند. حتا مهمتر از این باید بدانند که چرا تمایز گذاشتن میان این دو، مهم است. در مورد سوال آن پروفسور من در حد توانم صحبت کردم و مسئله را شکافتم. زیرا مسئله ایست که یک بعد استراتژیک کامل به نظریه ما اضافه میکند و نه تنها انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی را در بر می گیرد بلکه به ورای آن هم می رود.
ما از یک طرف باید همواره طرفدار حقیقت باشیم و آنرا بیان کنیم (و نه طرفدار«حقیقت سیاسی» یا «حقیقت طبقاتی» ) و از طرف دیگر باید بدون تضعیف هسته مرکزی، پروسه انقلاب و جامعه را رهبری کنیم. این تضاد پیچید ه ای است و حل صحیح آن کار ساده ای نیست. برای حل این تضاد برخی ها گرایش به سوسیال دموکراسی پیدا کرده اند و برخی دیگر حاضر نیستند قبول کنند که اشکالاتی موجود بوده و حتا حاضر نیستند انتقادی به استالین کنند. در چنین وضعی برخی خود را اینطور قانع میکنند که در انتقاد به استالین عده ای در دست چپ ما ایستاده اند و عده ای در دست راست، پس موضع ما باید صحیح باشد! خیر. صحیح بودن یا نبودن موضع ما بر پایه اینکه حقیقت است یا نه سنجید ه می شود.
عینی و جانبدار بودن یعنی این: اگر حقیقت دارد باید بخشی از پیشرفت کردن باشد و ما را بسوی هدف ما ببرد. اگر حقیقت نیست حتما در مقابل ما قرار خواهد گرفت. اگر حقیقت دارد، باید از آن استقبال کنیم حتا اگر زشت ترین جنبه های ما را آشکار میکند (مثلا اگر آن کتاب سیاه حقیقت داشت، ما باید می پرسیدیم چطور شد که اینطور شد و چگونه جلویش را بگیریم)؛ مسئله اصلی در این میان آن است که حقایق را ، حتا اگر مربوط به جوانب بد اعمال ما باشد، ما می توانیم جذب کرده وبخشی ازخودمان کنیم. {«کتاب سیاه » اشاره به کتابی است که ادعامیکند «داستان حقیقی کمونیسم» را بیان میکند ومی گویدکمونیسم یک جنایت هولناک بود. این کتاب سراسر دروغ و تهمت، برای درست نشان دادن ادعاهایش به برخی از اشتباهات واقعی که درتجربه جامعه سوسیالیستی رخ دادنیز اشاره می کند.(16)}
این است سنتز دو جنبه «عینی» و «جانبدار» بودن بینش کمونیستی. ما یا به اساسی ترین حقایق مربوط به سرمایه داری و کمونیسم باور داریم یا نداریم. که اگر نداریم کارما به ترس از حقیقت خواهد کشید . ما یا یک درک علمی مستحکم داریم که چرا کمونیسم باید و می تواند جایگزین سرمایه داری شود یا نداریم. اگر نداریم کارما به ترس از حقیقت خواهد کشید .
ما باید بیشتر از اینها از ابزارگرائی گسست کنیم. منظورم از ابزار گرائی، واقعیت را تبدیل به «ابزار» هدفها کردن و با قصد خدمت به اهداف آن را تحریف کردن است. مثلا آنچه به «حقیقت سیاسی» معروف شده است از این دست است. حقیقت و حتا «حقایقی که ما را به وحشت می اندازد» باید قوه محرکه پیشبرنده ما باشد. دینامیسم ما باید روی این سوار باشد. در اینصورت میدان را برای آن جوششی که صحبتش را کردم باز میکنیم تا بتوانیم واقعیت را بهتر بفهمیم. این عینی گرائی علمی و ماتریالیستی است. اگر شما عمیقا درک کنید که همین تضادهائی که در جامعه سوسیالیستی طرح هستند و حل آنها ما را به عصر دیگری می رساند آنگاه مشتاقانه محرکهائی را بکار خواهید انداخت که مردم کمبودهای شما را بیرون بکشند و نشان دهند. منظورم این نیست که همه و هر گونه اشتباهی را باید علم کرد طوریکه کارما را در خود غرق کند اما به یک معنای کلی و استراتژیک باید از این روش استقبال کنیم و تلاش نکنیم آن را خیلی کنترل شده انجام دهیم . یعنی باید اجازه دهیم که بر سر آن بحث و سوال و جواب شود. ما این را نیاز داریم. در اینترنت بهتان های زیاد و حتا چیز هائی که خیلی شبیه کار خوکها (پلیس سیاسی – مترجم) است علیه من راه افتاده است که به نفع کسانی که می خواهند کار مثبتی در دنیا کنند، نیست. اما همچنین بحثهای سیاسی در مورد نقش من بعنوان رهبر و بطورکلی رهبران کمونیست راه افتاده است. این بحثها عموما سطحشان پآئین است ولی حداقل محتوائی دارند. آیا داشتن چنین بحثهائی در حال حاضر و حتا در آینده در جامعه سوسیالیستی بد است؟ خیر بد نیست. خیلی هم خوبست. این خوبست چون هم باعث میشود که مردم چیز های بیشتری یاد بگیرند و هم باعث میشود ما چیز های بیشتری یاد بگیریم. ما هم می فهمیم که چه مسائلی طرح است؟ راه های پیشروی کدام است؟ بارهائی را که باید زمین بگذاریم کدام است؟ اگر کسی مسئله اش اپیستمولوژی باشد حتما از این بحثها استقبال میکند. این فقط یک تاکتیک نیست بلکه یک نظریه استراتژیک است که از این نظریه اپیستمولوژیک ما ناشی میشود که این فرایند چگونه باید باشد و اینکه چنین جوششی ما را به جائیکه میخواهیم برسیم میرساند. مسئله این نیست که باید در قبال آن بردبار باشیم بلکه باید مشتاق آن باشیم. منظورم بردباری در مقابل فحش نیست بلکه بطور کلی است. آیا ما فکر میکنیم چنین فرایندی را نه فقط امروز بلکه باید تحت دیکتاتوری پرولتاریا هم داشته باشیم؟ فکر میکنیم فرایند خوبی است؟ یا اینکه به راه های ظاهرا مطمئن که قبلا از سر گذرانده ایم اکتفا میکنیم؟
منظورم یک سنتز جدید است: یک اپیستمولوژی کاملا ماتریالیستی. لنین در کتاب «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» علیه چیز هائی مانند «حقیقت سیاسی» یا «حقیقت بعنوان یک اصل سازمانده» پلمیک کرد اما گاهی اوقات لنین عملی گرا در مقابل لنین متفکر فیلسوف قرار میگرفت. ضروریات عاجلی که پیش میآمد و خود را تحمیل میکرد باعث میشد که لنین برخی تضادها را به گونه ای حل کند که جوانبی از استالین را در خود داشت. مثالهای زیادی را می توان زد که در کتاب The Furies هست.{کتابی است در باره انقلاب فرانسه و روسیه نوشته آرنو مایر}(17) برخی اوقات، در برخی مناطق، بخصوص در دوران جنگ داخلی که بعد از انقلاب اکتبر 1917 شروع شد، بلشویکها مثل «مافیا» رفتار میکردند. در برخی موارد، وقتی مرتجعین توده ها را برای جنگ با بلشویکها متشکل میکردند، بلشویکها بطور گسترده و بیرحمانه تلافی میکردند. و افراد را نه بخاطر فرار از ارتش سرخ بلکه حتا بدلیل تزلزل در جنگ داخلی میکشتند. برخی اوقات در بحبوحه یک جنگ دست زدن به اقدامات اضطراری لازم است اما این نمی تواند سیاست عمومی و کلی در حل اینگونه تضادها باشد. در مقاله «دو مانع بزرگ» در مورد برخی از این مسائل صحبت کردم. حرفهای لنین را در این مورد خواندم و پیش خود فکر کردم که «این درست نیست». مسائل اپیستمولوژیک نیز با این مسائل مربوط است.
ما کمونیستها طرفدار حقیقت هستیم
ادامه بحثهای باب آواکیان: من دارم سعی می کنم چارچوبی را برای کلیت برخوردمان به پروژه مان طرح کنم. کی راست می گوید : من یا کسانی که می گویند حل مسائل به گونه ای که تا کنون حل شده اند، اجتناب ناپذیر است؟ برخی حتا میگویند: « من آرزو دارم که اینطور که تو میگویی بشود اما فکر نمی کنم بشود.» آیا نظری که من در رابطه با پروژه مان (کمونیسم و رسید ن به کمونیسم – مترجم) طرح میکنم ماتریالیستی هست یا نه؟ آیا برای رسیدن به هدف ما لازم است اینطور عمل کنیم یا نه؟ اگر بخواهم تشبیه کنم آیا این «از نیوتون به انیشتین» است یا اینکه یک مشت یاوه گویی است (بهرحال فیزیک نیوتون می تواند واقعیات حول و حوش ما را تشریح کند و شواهد امپریک هم آن را تائید میکند) آیا واقعا هیچ راه دیگری برای رسید ن به کمونیسم نیست؟ یا اینکه در واقع راه دیگری که من طرح میکنم واقعیت مسئله است؟
آیا بحثهایی که میکنم صرفا یکر شته نظریات جالب و افکار تحریک آمیز است یا اینکه واقعا آن راهی است که باید برای برخورد به امور اتخاذ کنیم؟ نظر من این است که واقعا آن راهی است که باید اتخاذ کنیم.
قبلا در مورد این که چرا برای کمونیستها اینقدر سخت است اشتباهاتشان را قبول کنند گفتم این مسئله ربط دارد به اینکه هیچکس دیگر نمی خواهد جهان را عوض کند. ولی اساسی تر از این آیا برای ما درک حقایق امور مهم نیست؟(18) یا اینکه ما فقط سیاستمدارانی هستیم که سعی میکنیم به یکسری اهداف سیاسی برسیم و همه حرفهای دیگر در مورد حقیقت یابی فقط یکسری یاوه های بورژوائی است زیرا ضرورت وجودی ما «رسید ن به قدرت» است؟ این یک مسئله اساسی است که دو راه را از هم متمایز میکند. یکی از سوالات بزرگ این است: آیا ما واقعا کسانی هستیم که سعی میکنیم به حقیقت دست یابیم یا اینکه فکر میکنیم «حقیقت یک اصل سازمانده است». لنین این فکر را که «حقیقت یک اصل سازمانده است» به لحاظ فلسفی نقد کرد. ما هم می توانیم برای نقد مذهب و اپورتونیسم آن را نقد کنیم چون این گرایشا ت مذهبی و اپورتونیستی به ضرر ما هستند. با این وجود، خودمان هم می توانیم آن را (حقیقت اصل سازمانده را – مترجم) به شکل دیگری تکرار کنیم. مائو گفت ما کمونیستها طرفدار حقیقت هستیم. او گفت ما باید علمی و صادق باشیم. آیا چنین چیزی باید مشغله ما باشد؟ یا اینکه فقط لازم است حقیقت را تا آن حد بدانیم که بتوانیم در این مقطع و آن مقطع به هدفمان (آنطور که در تصورمان است) برسیم؟ همان اندازه حقیقت که برای تحقق اهداف ما کافی باشد، برای ما کافی است! حتا ممکنست به این مسئله تنگ نظرانه هم برخورد نکنیم و بگوئیم به آن حد حقیقت نیاز داریم که ما را به «چهار کلیت» برساند. آیا همین اندازه می خواهیم؟ {«چهار کلیت» اشاره دارد به جمله مارکس که گفت دیکتاتوری پرولتاریا دوره گذار ضروری برای محو کلیه تمایز ات طبقاتی، محو کلیه روابط تولید ی که به این تمایز ات طبقاتی پا میدهد؛ محو کلیه روابط اجتماعی که منطبق بر این روابط تولید است؛ محو کلیه افکاری که منطبق بر این روابط است.}(19)
******
رفیق دوم: جواب اساسی این است که ما بخشی از واقعیت مادی هستیم و صحنه ای که ما روی آن عمل میکنیم ماده متحرک است و ما در حال دست و پنجه نرم کردن با این ماده متحرک هستیم. هیچ چیزی به نام طبیعت بشری عام موجود نیست. ما در حال دگرگون کردن همه چیز هستیم.
در مورد ابطال پذیری. این یک انتقاد بزرگ به مارکسیسم است که از بیرون مارکسیسم به آن میشود. میگویند که مارکسیسم واقعا یک علم نیست، مارکسیستها از متدهای علمی پیروی نمی کنند و متفکرین سخت گیر و تکامل یابنده ای نیستند. یکی از معیارهای علم واقعی این است که ذاتا ابطال پذیر است. در مورد معنای این (پذیرش باطل شدن – مترجم) گیجی زیادی موجود است. برای مثال کارل پوپر را نگاه کنید : میگوید مارکسیسم واقعا یک علم نیست بلکه یک ایمان است. استیون جی گولد میگوید «تکامل»(تئوری تکامل داروین- مترجم) یک فاکت است. آیا این به معنای آن است که تئوری تکامل ذاتا ابطال پذیر نیست؟ خیر. ابطال پذیر هست. اگر کسی بیاید چیز ی رو کند که چارچوبه کلی آن را به چالش بطلبد، این تئوری فرو می پاشد. ولی کسی نتوانسته اینکار را بکند. یکی از نقطه قوتهای تئوری تکامل آن است که برای مدتهای مدید ی در مقابل ابطال شدن باز بوده است اما هیچ کس نتوانسته اینکار را بکند.
ما کمونیستها دارای برخی نظریه های پایه ای در مورد تضاد اساسی سرمایه داری و غیره هستیم. این نظریه های پایه ای بطور مستحکمی ثابت شده اند اما این به معنای آن نیست که خیلی نظریه های دیگر آن نباید تغییر کند و تکامل یابد. شناخت بشر تکامل می یابد و ماده هرگز از حرکت نمی ایستد. اگر ما واقعا با ماده متحرک در تداخل هستیم آنگاه خیلی چیز ها هست که باید یاد بگیریم؛ از حیطه های مختلفی که مطالعه میکنیم. بین عرصه های مختلف علم و دانش مقدار زیادی تداخل وپیوند است. اگربه کمونیسم به مثابه یک علم (ونه یک ایمان مذهبی)نگاه کنیم می بینیم که حقیقت برای آن بسیار مهم است. برای تغییر جهان ما باید حقیقت آن را دریابیم. فقط در یک صورت لازم نیست حقیقت یاب باشیم و آنهم زمانی است که مذهبی شویم یا اینکه کمونیسم رابه یکسری آئین های اخلاقی تقلیل دهیم.
آیا اید ئولوژی ما علم است؟ بله خیلی متفاوت تر از یکر شته کد تحت نام توده ها است.
خیلی ها فکر میکنند علت اینکه ما سری مقالات تئوری تکامل(20) را نوشتیم بخاطر کارزاری است که فاشیستهای مسیحی علیه تئوری تکامل راه انداخته اند. البته این یک دلیلش است. اما از طرف دیگر مسئله آن است که کمونیستها و توده ها باید یک درک پایه ای در مورد اینکه زندگی روی این کره خاکی چگونه بوجود آمد و تکامل یافت داشته باشند.
کوته نظری در این مورد مرگ ماست. درک قوانین پایه ای ماده برای تغییر و دگرگون کردن آن حیاتی است.
باب آواکیان: من در مورد متدهای رهبری خیلی مبارزه کرده ام. بخش بزرگی از مبارزه من علیه این طرز تفکر بوده است که گویا این متدها در مقابل واقعیات کاربرد ندارد و کارها را بهم می ریز د؛ آشفتگی به بار می آورد؛ باز کردن دروازه ها به روی حقیقت، درها را بروی کوسه ها نیز باز میکند. و غیره. خوب، ما انتقادات خود را راجع به استالین داریم و دیگران هم انتقادات خودشان را دارند و این هم واقعیتی است که بقول لنین برخی اوقات برای جواب دادن به یک جمله اپورتونیستی لازم است ده صفحه چیز بنویسیم. در این جهان تا مدتهای مدید ی اوضاع بهمین منوال خواهد بود. ما همیشه آنقدر وقت نداریم که ده صفحه برای جواب به یک جمله مزخرف اختصاص دهیم. ما در موقعیت ممتاز و دست بالا نیستیم. در چین در جریان «جهش بزرگ به پیش» مردم گرسنه بودند و حتا از گرسنگی مردند، اما تصویر بزرگتر چه بود؟ دشمنان ما نیازی ندارند که ماتریالیست باشند و بطور دیالکتیکی نگاه کنند و عمیقا در واقعیت مسائل کنکاش کنند و تضادها و ضرورتهائی را که مقابل رفقای ما در چین بود، درک کنند. این ما هستیم که باید این متد را در پیش بگیریم: یعنی عمیقا به آن تجربه نگاه کنیم، شرایط را بفهمیم و ببینیم آنها (انقلابیون چین – مترجم) با چه مسائلی مواجه بودند و سپس سعی کنیم بفهمیم که اگر ما در آن شرایط قرار بگیریم چطور می توانیم بهتر از آنها عمل کنیم. همانطور که گفتم، کسان دیگر این متد را بکار نمی برند و نخواهند برد، زیرا هر کس طبق تفکر طبقاتی اش به مسئله برخورد میکند؛ اغلب اظهار نظراتشان مخلوطی است از تفرعن و جهل در مورد موضوع. کسان دیگر هم دستور کار و «حقیقت سیاسی» خود را دارند. آری درست است که «شکستن آب بندها کوسه ها را به داخل دریا راه میدهد و وضع را آشفته میکند.» بله آشوب بوجود میآید . اما سوال اینجاست: آیا این طور بهتر است یا پشت آب بند شنا کردن، دست ها را داخل قایق نگاه داشتن و صاف بطرف ساحل راندن چون کوسه ها مترصد نشسته اند؟ کدام بهتر است؟
به لحاظ متدولوژیک، اپیستمولوژیک و ایدئولوژیک این آن مسئله ایست که من برایش می جنگم؛ من مخالف این طرز تفکر هستم که میگوید : «نمی توانیم مسئله را اینطور پیش ببریم؛ این کار ما نیست و نمی توانیم اینکار را بکنیم.» سوال من این است: آیا ما یک مشت ابزارگرا هستیم؟ آیا فقط به آن حد از حقیقت نیاز داریم که بتوانیم در آب باریکه هائی شنا کنیم و فکر کنیم داریم به جائی می رویم که باید برویم؟ پس بگذارید بگویم: ما را به جای غلطی خواهد برد. زیرا مسیر غلط، قایق را در جهت خلاف می چرخاند. اتفاقا به لحاظ فلسفی این طرز برخورد ما را به مقصدمان نمی رساند. واقعیت اینطور که تصویر میشود، نیست. اینطوری نمی توان در دریای واقعیت کشتی رانی کرد و به مقصد رسید. واقعیات این طرفی نیست. اینطوری نمی توانیم به مقصد برسیم و «مقصد» آنجائی که با این روش می روید ، نیست. کمونیسم یک دنیای هارمونی بزرگ نیست بلکه پر آشوب است. بهمین دلیل من برای این روش مبارزه میکنم. اگر این را درک نکنید آنوقت براهی می روید که خیلی ها در جنبش ما رفته اند: «حالا چرا باید این چیز ها مشغله ما باشد؟»
علت اینکه این جنبه از مسئله را طرح میکنم این استکه مربوط به کلیشه ای است که ما کمونیستها شبیه اش بوده ایم ( فقط هم کلیشه نبود). هم اکنون دارم «تئوری عدالت» نوشته Rawl را میخوانم و با آن دست و پنجه نرم میکنم. او مصرانه میگوید نمیتوان امور را بر این پایه که به یک امر خیر اجتماعی بزرگتر خدمت میکند توجیه کرد و گفت اگر به آن امر خیر بزرگتر خدمت میکند پس عیب ندارد که نیازها و حقوق افراد زیر پا گذاشته شود. او میگوید ادامه این منطق به توتالیتاریسم می رسید.
بنظر من این غلط است. شالوده اش اید ه آلیسم است و نه یک درک ماتریالیستی واقعی از جامعه. اما ما باید روی آن فکر کنیم و برایش جواب داشته باشیم. همانطور که در مقاله GO&GS در مورد فرد و جمع صحبت کردم.(21) در مورد این موضوع (به صرف منافع جامعه در کل نباید فرد را لگد مال کرد) باید بیشتر کار کرد.
در جواب به آنهائی که به مائو حمله میکنند که چرا روشنفکران را به روستاها فرستاد یک نکته درست طرح میشود: «مگر در چین کسی از دهقانان پرسید که آیا می خواهند در روستا باشند یا نه؟» این نکته بسیار مهمی است اما اگر مطلب را بهمین جا ختم کنیم آنوقت دوباره می شویم آن چیزی که (در تاریخ جنبش کمونیستی – مترجم) بیش از اندازه آنطور بودیم. چون بنوعی ربط پیدا میکند به این سوال که آیا حقیقت برای ما مهم است یا نه؟ (اشاره به آن مبحث میانباب آواکیان و پل مارتین استکه روشنفکران در عین اینکه باید با توده ها پیوند بخورند اما کار فکری هم باید بکنند که مستلزم فضای خاص خود است – مترجم)
رفیق سوم: در رابطه با مسئله متد و برخورد و کوسه ها در آبهای متلاطم. مقدار زیادی دانستنی ها در جهان است که هنوز در شناخت ما ادغام نشده است. اغلب بنظر میآید که ربطی به ما ندارد، منحرف کردن توجه ما از مسائل دیگر است، یا اینکه در رد درک ماست. و در اینجا به لحاظ اپیستمولوژیک یک مسئله اساسی مربوط به جهت گیری ما مطرح است. اینکه به این مسائل چگونه می نگریم. و نظریه تو (باب آواکیان) این است که بسیاری از موانع مقابل آن را باید بزنیم پآئین بیاوریم. من به این خوشامد میگویم. به تحلیلهای دهه 1980 نگاه کنیم {منظور تحلیلهای ار سی پی در مورد اوضاع جهانی استکه میگفت اگر در بخشهای بزرگی از جهان انقلاب نشود حتما میان دو بلوک امپریالیستی برهبری آمریکا و دیگری بسرکردگی شوروی جنگ جهانی درگیر میشود}. تو می گوئی ما باید آنچه را که کرده ایم بررسی کنیم یا انتقاد از خودی که تو کردی و گفتی که ما به «انقلاب تکنولوژی اطلاعاتی» کم بها دادیم و نقشی را که بازی می کرد ندیدیم. {منظور انتقادی است که صدر آواکیان از کتاب خودش به نام «برای دروی اژدها» کرده است}. هر چند این بنظر بی ربط میآمد اما بخشی از واقعیت بود و هر سطح از واقعیت بخشی از کلیت واقعیت را تشکیل میدهد. اگر چشم بر آنها فرو بندیم جائی یقه(یخن) ما را میگیرد. در مقابل این نوع برخورد مقاومت زیادی می شود اما توده ها باید جهان را در همه جوانب متعددش بشناسند. بشریت آگاهانه خود را تغییر میدهد. این مرتبط است با تغییر دادن تمام واقعیت مادی..... کمونیسم چیست؟ و از اینجا به آنجا چگونه می رسیم؟ درک واقعیت به این مسئله مربوط است. یک درک ماتریالیستی از جهان و رابطه انسان با آن. ما نمی توانیم با گزینش برخی از واقعیات که بنظر میآید بدرد کارمان می خورد، به مقصد برسیم. اگر روی یک خط رویزیونیستی و اکونومیستی راه برویم، جوانب دیگر حقایق بنظر مزاحم می آیند. اگر میخواهیم یک کمونیست و یک ماتریالیست باشیم باید واقعیت مادی را بشناسیم. باید اقتصاد مارکسیستی را درک کنیم، باید جهان کنونی را بشناسیم و واقعیت مادی را درست بازتاب دهیم.
رفیق چهارم: در باره این مسئله کوسه ها نکته ای دارم. قلب مسئله این است که آیا ما می توانیم از پس کوسه ها برآئیم یا نه؟ بخاطر می آورم بحثهای «پایان یک مرحله، آغاز یک استراتژی نوین» (22)را. در آنجا یک گرایش دیگر غالب بود و آن اینکه ما چقدر از استالین را می توانیم نگاه داریم؟ تحت رهبری استالین خیلی چیز های بد اتفاق افتاد و در انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی هم برخی مشکلات بود. ما باید نگاهی به آنها بیندازیم. برای اینکه بتوانیم اینکار را بکنیم باید «در جایگاه خداگونه پرولتاریا» بنشینیم. اگر ایمان مذهبی داشته باشیم نمی توانیم به این مسائل نگاه کنیم و آنها را بررسی کنیم. به جایگاه Nat Turner رسیدم: این برده ها هستند که دارند تاریخ را می سازند. باید در پرتو آن به این مسائل نگاه کنیم. برده ها باید بردگی را تمام کنند. برای برخی ها سخت است که به این مسائل بازگردیم و نگاهی به آنها بیندازیم. اما باید بیندازیم .... اگر امروز این مسائل را حل نکنیم چطور می توانیم زمانی که قدرت دولتی را کسب کرده ایم آنها را حل کنیم؟
در سلسله مقالات «پرواز بدون تور حفاظ» در قسمت آخر گفته میشود دو کار است که ما نمی دانیم چطور انجام دهیم.(23) ما هنوز در عمل نمی دانیم چگونه دشمن را مغلوب کنیم و قدرت را کسب کنیم و نمی دانیم چگونه با خفقان سختی که در راه است مقابله کنیم و درهم نشکنیم. این حرف سنگینی است. آیا اینطور که ما داریم عمل می کنیم راه درست حل این مسائل است؟ این ایده داده می شود که ما باید این را جلوی توده ها بگذاریم. آیا این راهش است؟ یعنی دیالکتیک «هسته مرکزی فشرده با انعطاف بسیار زیاد»؟ آیا می توانیم در مقابل تمام این مشکلات بایستیم؟ مردم در عمل کارهائی خواهند کرد که تحت کنترل ما نخواهد بود. این راه یاد گرفتن در مورد دگرگون کردن جهان است؟ چرا آنطور که صدر آواکیان میگوید ، ما نیاز به یک روحیه شاعرانه داریم؟ چرا نداشتن یک روحیه شاعرانه خطرناک است واین چه ربطی دارد به اشتیاق سیری ناپذیر برای فهمیدن و تغییر جهان؟ آیا ما چشم انداز «خداگونه پرولتاریا» را لازم داریم که از بالا به مارش بشریت نظر اندازیم؟ اگر اینکار را نکنیم آنگاه احساسات قلابی در مقابل درک این واقعیت قرار خواهد گرفت که آنچه این نظام در اسارت خود گرفته است پتانسیل توده های مردم است.
من همیشه برایم سوال بود که در کتاب «برای دروی اژدها» (نوشته باب آواکیان) در انتهای کتاب یک پاراگراف مانده به آخر مطلب زیر را نوشته: «بقول انگلس، در تحلیل نهائی پرولتاریا باید رهائی اش را در میدان نبرد بدست آورد و پیروز شود. اما مسئله «پیروزی» به یک معنای وسیع تر هم مطرح است. دشمن حتا وقتی که مغلوب می شود و شکست می خورد به روشهای موذیانه سعی می کند از انقلاب انتقام بگیرد و بذرهائی بپاشد تا رشته ها را پنبه کند. برای همین ما نه تنها باید در سنگر با دشمن روبرو شویم و در بحبوحه نابودیهای دهشتناک وی را شکست دهیم بلکه در همان حین باید مانع از آن شویم که تفاوت اساسی میان ما و دشمن پاک شود و از بین برود. در اینجا الگوی مارکس بسیار روشنگر است: او در عین حال که از نزدیک با ایدئولوژیستها و مشاطه گران بورژوازی جنگید اما در این جنگ، هرگز از بینش آنان استفاده نکرد و با استفاده از بینش آنان جنگ خود را پیش نبرد؛ همانقدر که هدف مارکس الهام بخش است، متدی روح بخش است. ما باید هم بر روی اصولمان استوار باشیم و هم انعطاف داشته باشیم؛ ما باید هم ماتریالیسم و هم دیالکتیک خود را حفظ کنیم، واقع بین و در عین حال رومانتیست باشیم؛ در تعقیب اهداف مان جدی باشیم اما روحیه شاد و سرزنده را نیز حفظ کنیم.»(24)
این الگوئی است که صدر به ما ارائه میدهد. این یک مسئله کناری و حاشیه ای نیست بلکه جزئی لاینفک از کار ماست.
در بر می گیرد اما جایگزین نمی شود: مسئله کوسه ها و ماهی های بی دندان
باب آواکیان: داشتم مصاحبه نوآم چامسکی با بارسامیان را می خواندم. یک جائی بارسامیان به چامسکی می گوید ، ازت نخواهم پرسید که ربط خط مشی سیاسی ات به کار زبان شناسی ات چیست؟ و چامسکی می گوید : متشکرم! او این دو را کاملا متفاوت می بیند و تفکر ابزارگرا به او حمله کرده و گفته است: « این دو باید بهم ربط داشته باشند». این یک برخورد مکانیکی است. شک نیست که بین این دو ربطی هست. اما این ربط در یک سطح و رده کاملا متفاوت است و نه به یک معنای مکانیکی تقلیل گرایانه و یک به یک.
در جای دیگری که چامسکی در مورد قابلیتهای بشر در زمینه زبان صحبت میکند، یک سوال میکند. می پرسد: آیا می توانیم نتیجه بگیریم که توانائی زبانی انسان یکی از محصولات تکامل است؟ او جواب میدهد بله اما بطور دقیق نمی توانیم بگوئیم که چگونه. خوب، واضح است که نمی گوید همین هست که هست بلکه می گوید هنوز علم باید شناخت بیشتری در این زمینه پیدا کند. حالا سوال من این است: آیا فعالیت دانشمندان در این زمینه که انسان چگونه شناخت کسب میکند برای ما مهم است؟ بله.
اینجا هم کمابیش همان مسائلی که در زمینه آفریدن آثار هنری مطرح بود طرح است. در اینجا نیز می توانیم بگوئیم سه الگو است:
اول، الگوی کلاسیک حزب کمونیست، یعنی خط اکونومیستی تردیونیونیستی که هنرمندان را به سر صف اعتصاب بیاورید(25) .
دوم، بگذارید هنرمندان پیچ و مهره های ماشین انقلاب شوند یا هنری بیافرینند که به انقلاب خدمت کند. سوم، بله هنرمندان باید آثاری بیافرینند که به انقلاب خدمت کند. اما علاوه بر آفریدن آثار نمونه (که در دوران انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین آفریدند و ما نیز باید به آن توجه کنیم و حتا بهتر عمل کنیم) ما به یک الگو یا برخورد سوم نیز نیاز داریم: هنرمندان همچنین باید فعالیتی را داشته باشند که بطور محدود و یک به یک خدمت به چیز ی نیست.
برای هنرمندی این تضاد را طرح کردم: در جامعه نوین، هنرمندان چطور باید آثار هنری بیافرینند و در عین حال ارتباطشان را با هنرمندان دیگر و با توده های مردم از دست ندهند. در جواب، او این فکر را مطرح کرد که در جامعه آینده هنرمندان می توانند در تعاونی های خودشان زندگی و فعالیت کنند و علاوه بر هنرشان نیز فعالیتهایی کنند که بطریقی غیر از هنرشان به جامعه خدمت می کند. ما باید بعنوان یک جنبه از امور به این مسائل فکر کنیم. و البته در جامعه نوین برای هنرمندان بودجه اختصاص داده خواهد شد و باید بودجه ترکیبی باشد از بودجه برای کارهائی که مستقیما به انقلاب خدمت میکند و کارهائی که مستقیما به آن خدمت نمی کند.
برخی وقتی در مسیری قدم می گذارند که لزوما معلوم نیست به کجا خواهند رسید. برای این دسته هم باید نقشی قائل شد. ما به هنری نیاز داریم که مستقیما به مبارزه ربط دارد. مانند آثار نمونه در چین، و به هنری هم احتیاج داریم که در آن هنرمندان احساسات خود را دنبال می کنند. این جنبه هم در هنر موجود است هم در علم. وقتی آنان اید ه کلی شان را مطرح می کنند، باید برای تحقق اید ه های شان به تامین مالی آنان هم رسیدگی کرد. و اگر هم به جائی نرسید نباید نتیجه گیری کنیم که منابع تلف شد. در واقع این بر می گردد به درک گسترده از نکته لنین که کمونیسم از هر پرز جامعه بیرون می آید.
درست است یک رفیق جوان که دانشجوی علوم است باید در گیر مبارزه در رابطه با فلسفه علم شود و برای م ل م مبارزه کند، از جمله به عنوان ابزاری برای دستیابی همه جانبه تر به حقیقت. ولی این هم واقعیتی است که اگر کسی کشف کند روز قبل از بیگ بنگ چه اتفاقی افتاد الف) دانستن اش جالب است و ب ) اگر تنگ نظرانه نگاه نکنیم، این دانش بخشی از روند انقلاب و مبارزه طبقاتی می شود. طبقات مختلف مسائل را متفاوت تبیین میکنند و سعی میکنند مسائل را به اشکال مختلف محدود کنند. (این فقط پرولتاریا نیست که سعی کردعلم رابه دلایل ایدئولوژیک سیاسی محدود کند. نگاه کنید ببینید بوش و شرکا این روزها دارند چه می کنند!)
ببینید جهان بخشی از ماده متحرک است. و ماتریالیسم و دیالکتیک بر واقعیت جهان منطبق است و به ما کمک میکند که اعماق آن را کنکاش کرده و بفهمیم. بنابراین، هر چه واقعیت بیشتر کشف شود، ماتریالیسم دیالکتیک بیشتر تقویت میشود. و وقتی طبقات مختلف درگیر مبارزه بر سر این کشفیات میشوند، تبدیل به مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژی میشود. تشویق دانش را نباید به این تقلیل داد که کشفیاتی انجام شود که در عرصه اید ئولوژی دست به مبارزه بزنیم. اصلا اینطور نیست. مسئله این است که با کشفیات بیشتر بر آگاهی ما نسبت به واقعیت افزوده میشود و اگر ماتریالیسم دیالکتیک را درست فهمیده باشید آنگاه هر حقیقتی که کشف شود ماتریالیسم دیالکتیک را تقویت و غنی میکند و الزاما به بخشی از مبارزه طبقاتی بدل میشود. و حتا تحت کمونیسم به بخشی از مبارزه ایدئولوژیک تبدیل میشود.
آره درست است این تا حدی برای آن رفیق جوان پیشبرد مبارزه طبقاتی در قلمرو علم و فلسفه علم است. ولی نه به آن محدود می شود و نه بدان قابل تقلیل است.
رفیق دوم: این مسئله برمی گردد به اینکه ما افراد را چطور تربیت می کنیم. ما چطور می خواهیم خود را شایسته حکومت کردن کنیم و چه نوع تعلیمی باید برایش ببینیم. ما صحبت از آن میکنیم که توده ها در جستجوی فلسفه هستند. اما آیا خودمان در جستجوی فلسفه هستیم؟ صدر دارد سعی میکند محدوده ها را بشکند. برخورد مقابل این است که «ما جعبه ابزار خود را داریم» و سعی نکنید اوضاع را آشفته کنید . ما به سوالات گوناگون روشنفکران مختلف در مورد اینکه آیا خواهیم توانست قدرت دولتی را اینطور بکار گیریم چگونه جواب خواهیم گفت؟ تضادهای مختلف را چگونه حل خواهیم کرد؟ خیلی وقتها کمونیستها جوابهای سهل به این سوالات می دهند. بجای حل مسائل، این مسائل را باطل اعلام میکنند و این موجب بوجود آمدن ارول ها می شود. (منظور جورج ارول نویسنده کتابهای قلعه حیوانات و 1984 است. – مترجم) این درست که برخی سوالات از انگیزه های غلط بلند میشود اما ما نمی توانیم این را بر مبنای ذهنیات و پیشا پیش تعیین کنیم. بله آبهای متلاطم کوسه دارد اما خیلی از آنها ماهی های گاپی بی دندان هستند(ماهی هایی که معمولا توسط بچه های در خانه نگاه داشته می شود-ج ب ف). ما باید افراد را طوری تعلیم دهیم که تضادهای میان مردم را درست حل کنند. طرز نگرش «در بر میگیرد و جایگزین آن نمی شود» یک طرز نگرش باز و گسترده است و به معنای آن است که ما از هر حیطه علم باید چیز یاد بگیریم {«در بر میگیرد اما جایگزین آن نمی شود» اشاره به اصلی است که توسط مائوتسه دون فرموله شد. او گفت مارکسیسم تئوری های فیزیک و هنر و غیره را در بر میگیرد اما جایگزین آنها نمی شود. باب آواکیان این اصل را بیشتر بکار برده و تکامل داده است. (26)} در عرصه علم، بر سر اینکه تغییر و تحول جهان مادی و تکامل آن چگونه است، مبارزه ای با این مضمون وجود دارد که آیا بطور تدریجی تکامل می یابد یا از طریق نقاط عطف جهشی؟ آیا این مبارزه در عرصه علم، و جوابهائی که داده میشود، برای ما مهم است؟ کهکشان چگونه است؟ فهم این مسائل برای فهمیدن اینکه ماده چگونه حرکت میکند، مهم است. ما خودمان بخشی از ماده هستیم. برخی اصول هستند که شالوده تمام ماده متحرک هستند. و ما باید برخورد درستی به یادگیری این ها از طریق علوم و هنر داشته باشیم و این چیز ها را بی خود و باطل اعلام نکنیم. در اتحاد شوروی به غلط برخی افراد را در رابطه با این مسائل سرکوب کردند. یک نکته دیگر در رابطه با این ماهی های بی دندان بگویم. این درست است اما تا زمانی که ما تلاش نکنیم که حقیقت امور را بفهمیم نمی توانیم بفهمیم که کدام کوسه است و کدام ماهی بی دندان. حقیقت، بدلایل زیادی برای ما اهمیت دارد. صدر یک نکته گفت که خیلی ها از آن شوک شده اند: اینکه تاریخاً نه فقط در حزب ما بلکه درکل جنبش کمونیستی، خیلی وقتها کمونیستها واقعا کمونیست نبوده اند و اگر ما با برخی ازعادات و متدهای گذشته گسست نکنیم نخواهیم توانست قدرت سیاسی را کسب کنیم. چرا رفقا از این حرف شوکه شده اند؟ اگر ما عمیقا ماتریالیست باشیم از این حرف شوکه نمی شویم و می توانیم آن را بفهمیم و حل کنیم. حقیقت را نمی توان کنترل و اداره کرد. حقیقت از ماده سرریز می شود. از حقیقت نباید ترسید.
باب آواکیان: همه این حرفها بسیار مهم است. از سوی دیگر اگر ما درست درک نکنیم که با این متد و برخوردی که من پیش می گذارم چه مسئله ای را می خواهیم حل کنیم و با چه چیز ی مبارزه کنیم، اگر اصول مربوط به «هسته مرکزی فشرده با مقدار زیادی انعطاف» و مسائل مربوطه دیگر را درک نکنیم، آنگاه غرق شده و تکه تکه خواهیم شد. اینکار بسیار پرآشوب و مشکل خواهد بود. گل آلود خواهد بود. اما روح انگیز و انرژی زا هم خواهد بود. میخواهم روشن کنم که اگر خط دیگری تقویت شود و حاکم باشد و افرادی با آن خط به قدرت برسند، خیلی بد خواهد شد. بله این کار ما به لحاظ استراتژیک ترسناک نیست. من با حقیقت پایه ای نهفته در حرفهای شما موافقم اما بعنوان یک جنبه درجه دوم بگذارید بگویم که یک کمی ترسناک است. ما نباید به مشکلات این کار بهای کمی دهیم. در این جریان تلاطمات زیادی خواهد بود. استدلالی که آورده می شود که «مانمی توانیم کاری راکه صدرمیگویدبکنیم و از پس آن برآئیم» روی هوا نیست و پایه در واقعیت مادی دارد.
اما واقعیت مادی پرقدرت تر آن است که این کار را می توان کرد. متد و برخورد «هسته مرکزی فشرده با انعطاف زیاد» به آن صورت که من تشریح کرده و برایش جنگیده ام را می توان عملی کرد. و در واقع تنها راه است. تنها راهی است که می تواند ما را به کمونیسم برساند. ■
پاورقی ها:
1- این مقاله از کتاب مشاهداتی در مورد هنر، فرهنگ، علم و فلسفه نوشته باب آواکیان است که توسطه انتشارات اینسایت Insight، شیکاگو، در سال 2005 منتشر شده است. این مقابله برای اولین بار در نشریه کارگر انقلابی شماره 1262 بتاریخ 19 دسامبر 2004 منتشر شد.
2- باب آواکیان، «فتح جهان؟ آنچه که پرولتاریای انترناسیونالیست میخواهد و نیاز دارد بداند.» مجله انقلاب شماره 50، دسامبر 1981
3- «سند کمیته مرکزی حزب کمونیست چین»، 16 مه 1966، از اسناد مهم انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی در چین، انتشارات زبان خارجی، چین 1970
4- باب آواکیان، پایانی وحشتناک، یا پایانی بر یک وحشت؟، انتشارات آر سی پی، شیکاگو، 1984
5- « سئوالاتی از کارل ساگان و استفن گولد و اسحاق آسیموف» از مقاله و نکات آواکیان بنام: انعکاسات، ترسیمات و تحریکات، 1981-1987، انتشارات آر سی پی، شیکاگو، 1990.
6- «مسایل استراتژیک» سخنرانی دیگری از باب آواکیان است که بخش مربوط به بحث «موقعیت خداگونه پرولتاریا» منتشر نشده است. اما مفهوم آن در بخش «جنگیدن نه برای انتقام بلکه برای رهایی انسان» از مقاله «اهداف بزرگ و استراتژی بزرگ» در کارگر انقلابی 1140، ( 24 فوریه 2002 ) چاپ شده است. همان مفاهیم نیز در بخش « استوار بودن بر اصول پایه ای اما مقید نشدن به میثاق ها یا خرافات» از مقاله « انقلاب را دریابید، تولید را به پیش برید: مسایل نگرشی و سبک کاری ، نکاتی در مورد اوضاع نوین» آمده که در کارگر انقلابی 1186 ( 9 فوریه 2003) منتشر شده است، این مقاله بر روی سایت www.revcom.us. موجود است. این مسئله همچنین در مقاله دیگری بنام « موقعیت خداگونه پرولتاریا»، بررسی تاریخ ، که گزیده هایی از مسایل استراتژیک است در کارگر انقلابی شماره های 884-893 (نوامبر 1996 تا فوریه 1997) و در کارگر انقلابی شماره های 1176-78 ( از 24 نوامبر تا 8 دسامبر 2002) منتشر شده اند. این مقاله ها در سایت www.revcom.us. موجود می باشند.
7- بیل مارتین یک تئوریسین مسایل اجتماعی و پرفسور فلسفه در دانشگاه دی پل شیکاگو میباشد. از جمله کتابهای متعددش می توان به سیاست در بن بست سال 1996، پروژه رادیکال: تحقیقات استارتین سال 2001 و آوان راک 2002اشاره کرد:
(politics in the Impasse 1996) , The Radical Projet: Sartrean Investigations(2001), and Avan Rock(2002),
کتاب «مارکسیسم و فراخوانی برای آینده: مباحثه ای در مورد اخلاق، تاریخ و سیاست» اثر باب آواکیان و بیل مارتین، که توسط انتشارات اوپن کورت Open Court شیکاگو 2005، متشر شده است در زمان این بحث ها هنوز انتشار نیافته بود.
8 - فایلهای صوتی این بحث در سایت www.bobavakian.net موجود است.
9- برای مطالعه بیشتر در این مورد به، سخنرانی باب آواکیان در مورد دیکتاتوری و دمکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم رجوع کنید. متن کامل این سخنرانی در سایت www.revcom.us موجود است. و گزیده های این سخنرانی در کارگر انقلابی شماره های 1250-1252، 1254-1255،1257-1258 و 1260 به نشر رسیده است.
10- این مسئله اشاره ای است به سخنرانی«دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم» که در بالا نیز به آن اشاره شد.
11- لی فیگون Lee Feigon ، مائو: تعبییری دوباره Mao,a Reinterpretation ، شیکاگو، 2002.
12- رجوع شود به «مبارزه در عرصه ایده ها» از «دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم»، نشریه کارگر انقلابی 1250( 22 اوت 2004). [لی سنکو یک آگرونومیست (آگرونومی علم مربوط به خاک شناسی و تولید محصولات کشاورزی است) اهل شوروی بود که نظریه ای را به پیش گذاشت که بنظر می رسید بصورت پراگماتیستی تولید محصولات کشاورزی را بصورت قابل توجهی افزایش می داد، این نظریه بر پایه دیدگاه غلطی از علم ژنتیک بود، مثل بدست آوردن خصلتهای موروٍِثی، این نظریه توجه استالین را بخود جلب کرد. تاثیرات منفی آن نه تنها بر اتحاد شوروی بلکه دامن جنبش بین المللی کمونیستی را هم نیز در برگرفت.- ج ب ف]
13-استفن کینزر، همه مردان شاه: یک کودتای آمریکایی و ریشه ترور در خاورمیانه، جان ویلی و پسران، نیوجرسی،2003. مصدق نخست وزیر حکومت مردمی و منتخب مردم در ایران بود،که در سال 1953 در یک کودتا تحت رهبری سیا، سرنگون شد. سیا از طریق همکاری با نیروهای مرتجع، شاه را دوباره به قدرت برگرداند. حکومت شاه تحت حمایت و در خدمت امپریالیسم آمریکا باعث مخالفت های مردمی شد، اما همچنین باعث قدرت یابی نیروهای بنیادگرای اسلامی در ایران شد. در اواخر 1970 شاه از طریق یک جنبش مردمی سرنگون شد اما متاسفانه همین بنیادگرایان مذهبی مرتجع به قدرت رسیدند.
14-باب آواکیان، کمونیسم قلابی مرد... زنده باد کمونیسم! چاپ دوم، انتشارات آر سی پی، شیکاگو، 1994، صفحات 55-74
15-غلبه بر دو مانع بزرگ: تفکرات بیشتری در مورد فتح جهان، سخنرانی است که توسط باب آواکیان در اواخر سالهای 1990صورت گرفت. گزیده های این سخنرانی در نشریه کارگر انقلابی منتشر شد و در سایت www.revcom.us موجود است. سلسله مقالات «در مورد دمکراسی پرولتری و دیکتاتوری پرولتری – نظراتی بنیادا متفاوت برای رهبری جامعه» در نشریه کارگر انقلابی شمارهای 1214 تا 1226( از 5اکتبر 2003 تا 25 ژانویه 2004) منتشر شدند. سلسله مقالات«غلبه بر دو مانع بزرگ» در کارگر انقلابی شماره های 927، 930، 932 و 936-940(12 اکتبر، 2 نوامبر، 16 نوامبر و از 14 دسامبر 1997 تا 18 ژانویه 1998) منتشر شدند. دو گزیده دیگر از این سخنرانی « ماتریالیسم و رمانتیسم : آیا ما می توانیم بدون رویا پردازی به پیش رویم،» در کارگر انقلابی 1211(24 اوت 2003) و « بازخوانی جرج جکسون» در کارگر انقلابی (9 اوت 1998) نیز به چاپ رسیدند. همه این مقالات در سایت www.revcom.us موجود می باشند.
16-استفان کورتواز و آل، Stephane Courtois et al، کتاب سیاه کمونیسم: جنایات، ترور، اختناق، انتشارات دانشگاه هاروارد، 1999.
17-آرنو. جِی. مایر Arno J. Mayer ، خشمها : خشونتها و ترور درانقلابهای فرانسه و روسیه The Furies: Violence and Terror in the French and Russian Revolutions ، انتشارات دانشگاه پرینستون، ان جِی، 2000.
18-به مقاله «پیش بسوی کمونیسم» کارگر انقلابی، 1260(نوامبر 2004) از «دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم» رجوع کنید. متن کامل آن در سایت www.revcom.us موجود است.
19-برای بحث کاملتری در این مورد به سخنرانی باب آواکیان، «دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم» رجوع کنید.
20-سلسله مقالاتی از آردیا اسکایبریک «علم تکامل» که در کارگر انقلابی شماره های 1157، 1159-1160،1163-1164، 1170، 1179-1183، و 1215-1223( 30 ژوئن، 21-28ژوئیه، 18-25 اوت،6 اکتبر، 15 دسامبر 2001 تا 19 ژانویه 2003 و 12 اکتبر تا 21 دسامبر 2004) انتشار یافتند.
21-اهداف بزرگ و استراتژی بزرگ (GO&GS) سخنرانی است که توسط باب آواکیان در اواخرسالهای 1990 ایراد شد؛ بخشهایی از آن در کارگر انقلابی در شماره های 1127-1142( از نوامبر 2001تا 10 مارچ 2002) منتشر شده است که در سایت www.revcom.us نیز موجود اند.
22-باب آواکیان، « پایان یک مرحله – آغاز یک استراتژی نوین» اواخر 1989 منتشره در مجله انقلاب شماره 60، (پاییز 1990).
23-« جمعبندی: مصاف هایی که باید به چالش بطلبیم» ، کارگر انقلابی 1210(17 اوت 2003). این از سلسله سخنرانی هایست که بنام «رسیدن به اوج و پرواز بدون تور حفاظ» توسط باب آواکیان در اواخر 2002 ایراد شدند؛ گزیده هایی از آن در کارگر انقلابی 1195-1210 (از 20 آوریل تا 17 اوت 2003) انتشار یافت، و همچنین در سایت www.revcom.us موجود است.
24-باب آواکیان، برای دروی اژدها: در مورد «بحران مارکسیسم» و قدرت مارکسیسم – بیش از هر زمانی دیگر، انتشارات آر سی پی، شیکاگو، 1983، صفحه 152.
25-این بیان بصورت خلاصه جهت گیری حزب کمونیست آمریکا (در دهه های اواسط قرن 20-مترجم) را توضیح دهد، که سودمند بودن و ابزاری بودن هنر را مرجع قرار می دهد- و بطریق تنگ نظرانه ای توجه هنرمندان را بر جنبش کارگری تمرکز می دهد. ریفیکشن (افسانه ای کردن- و سرشت ویژه ساختن از) پرولتاریا در هنر، و این نظر در مورد هنر و واقعیت هرگز نتوانست از دمکراسی رادیکال ببرد تا دو گسست رادیکالی را که مارکس تشریح کرده بود، درک کرده و به اجرا بگذارد.
26-برای مثال رجوع کنید به بحث او در مورد «دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم»