انترناسیونال است نجات ِ انسان‌ها


صفحه یِ اصلی  |   نشریات  |   کتاب‌خانه  |   آرشیو  |   پیوندها  |   تماس

2007-11-13

مصاحبه با رهبر مائوئیست افغانستان
مطلب زیرگزیده مصاحبه ای است كه با صدر حزب كمونیست ( مائوئیست) افغانستان یكی از احزاب شركت كننده در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، در زمستان 2006 صورت گرفته است.
ج ب ف
سوال - افغانستان توسط اتحاد شوروی اشغال شد و احزاب حاکم که در آ ن زمان خود را " کمونیست " می نامیدند، حکومت ظالمانه ارتجاعی را بر مردم اعمال می کردند. چه چالش هائی را این مسئله در مقابل کمونیست های حقیقی قرار می دهد ؟
جواب - ادعاهای کمونیستی دروغین آ نها در ذات خود نیز زمینه ساز برداشت های غلط بسیاری از توده ها در مورد کمونیزم و کمونیست ها بود و هست. این وضعیت در همان ابتدای سربلند کردن مبارزات ضد رژیم مزدور و مقاومت های ضد سوسیال امپریالیزم شوروی، از لحاظ عینی و ذهنی، فشار های شدیدا مخرب و منفی بر جنبش چپ و مبارزات شان در افغانستان اعمال نمود و انحرافات مسلط بر آنها را بیشتر از پیش عمق و گسترش بخشید. عمق و گسترش این انحرافات به نوبه خود عامل دیگری شد در جهت تقویت هر چه بیشتر انتی کمونیزم در جامعه و باز گذاشته شدن هرچه بیشتر دست آن در منسوب کردن جنایات سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان به کمونیزم.
انتی کمونیزم به عنوان بخشی از یک تلاش بین المللی با تمام قوا سعی کرده و می کند که شکست سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان در افغانستان را شکست کمونیزم بنمایاند. البته انتی کمونیزم اسلامی، در دوران حاکمیت جهادی ها و طالبان، نتوانست چهره بهتری نسبت به حاکمیت کمونیزم دروغین سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان از خود نشان دهد. این امر تا حد معینی تاثیرات انتی کمونیزم را تضعیف کرده است. ولی عوامل عینی و ذهنی کشوری، منطقوی و بین المللی معینی کماکان در جهت تقویت آن عمل می کند. همچنان تاثیرات مخربی که ادعاهای کمونیستی دروغین بالای توده ها داشته است کماکان عمل می نماید. در نتیجه چالش هائی که این امر در مقابل کمونیست های حقیقی در افغانستان قرار داده و می دهد، در شرایط کنونی نیز خود نمائی می کند و پیشبرد مبارزات اصولی قاطع، حوصله مندانه و متداوم را طلب می نماید.
یکی از این چالش ها بر شکست سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان در افغانستان متکی است و توسط این امر تقویت می شود که جنبش چپ نیز در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی با شکست روبرو گردید. انتی کمونیست ها از این دو واقعیت این نتیجه گیری را که کمونیزم در افغانستان جای ندارد استخراج کرده و بر ذهنیت بخش هائی از توده ها جا انداخته اند. بطور مشخص انتی کمونیست های اسلامی این نتیجه گیری را شایع ساخته اند که جامعه افغانستان یک جامعه مذهبی اسلامی است و کمونیزم که مبتنی بر جهانبینی ماتریالیستی دیالکتیکی و ضدیت با مذهب است، در آن جای ندارد.
بخش های مهمی از جنبش چپ افغانستان در همان موقع مبارزه و مقاومت علیه سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان با سپر انداختن در مقابل این چالش، بر آمد و پوشش اسلامی را تئوریزه کردند و جزئی از برنامه شان ساختند. بخش های دیگری گرچه از لحاظ تئوریک بر آمد و پوشش اسلامی را برناموی نساختند ولی از لحاظ عملی وسیعا به این کار مبادرت ورزیدند.
تسلیم طلبان کنونی قبلا منسوب به چپ این موضوع را اینگونه جمعبندی می کنند که جامعه افغانستان یک جامعه نهایت عقبمانده است و تا زمانی که این عقب ماندگی رفع نگردد زمینه پیشبرد مبارزات انقلابی و کمونیستی در آن وجود ندارد.
یکی از چالش های دیگر شیوع برداشت نا درست از پیوند انترناسیونالیستی میان کمونیست ها است.
انتی کمونیزم شایع ساخته است که کمونیزم به عنوان یک " ایدئولوژی وارداتی " در جامعه افغانستان زمینه ندارد و فقط می تواند از طریق تحمیل توسط قدرت یا قدرت های خارجی کمونیستی بر مردمان افغانستان، درین جامعه جای پای متزلزلی داشته باشد.
وجه معینی از این چالش، اینگونه در مقابل کمونیست های حقیقی قرار می گیرد که آنها فعلا هیچ دولت حامی خارجی ندارند و لذا نمی توانند بدون چنین حمایتی در افغانستان جا باز نمایند و پا بگیرند.
یکی از چالش های دیگر، اتهام استبداد بر کمونیست ها است. طوری که می دانیم حاکمیت سوسیال امپریالیست های اشغالگر و مزدوران شان در افغانستان یک حاکمیت استبدادی و متکی بر سرکوب توده ها بود. ظاهر کمونیستی این استبداد و سرکوب در ذات خود نیز خواهی نخواهی دامنگیر کمونیست های حقیقی شده و می شود، کما اینکه انتی کمونیزم به شدت برای تعمیم آن بالای کمونیست های حقیقی کوشیده و کماکان می کوشد.
به این ترتیب، چالش هائی که تجربه حاکمیت اشغالگرانه و ظالمانه ارتجاعی سوسیال امپریالیست ها و مزدوران شان در افغانستان، در مقابل کمونیست های حقیقی قرار می دهد، بطور خلاصه در استنتاج غلط ذیل در مورد کمونیزم بیان شده می تواند :
کمونیزم در افغانستان زمینه ندارد و فقط با تکیه بر استبداد و سرکوب توده ها و یا تجاوز و اشغالگری خارجی می تواند بر مردمان این کشور تحمیل گردد، ولی در آن صورت نیز نمی
تواند بقای دراز مدت و دوامدار داشته باشد.
طوریکه روشن است این چالش ها بصورت مطلق ویژه شرایط و اوضاع افغانستان نبوده و صرفا دامنگیر کمونیست های حقیقی در این کشور نیست، بلکه تقریبا به عین شکل و یا با تفاوت های کم و بیش معین، دامنگیر کل جنبش بین المللی کمونیستی نیز هست. البته در شرایط کشوری مثل افغانستان که تطبیق گاه مستقیم کمونیزم دروغین سوسیال امپریالیست هاومزدوران رویزیونیست بومی شان بوده است، شدت و گستردگی این چالش ها نسبت به جاهای دیگر بیشتر و وسیع تر است.
یگانه راه پاسخ دهی درست و اصولی در مقابل این چالش ها، بردن اصولی و جرئتمندانه برنامه کمونیست های حقیقی ( مائوئیست ها ) و بصورت مشخص بردن برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در میان توده ها است تا آنها قادر گردند تفاوت میان این برنامه و برنامه سوسیال امپریالیست های شوروی و مزدوران شان را دریابند.
سوال - چگونه توده ها میتوانند تفاوت بین برنامه مائوئیست های واقعی و برنامه رویزیونیستها یا سوسیال امپریالیستها را ببینند ؟
جواب - درینجا سه موضوع کلیدی داریم و دو عرصه مبارزاتی :
سه موضوع کلیدی :
1 ) : تفاوت میان مارکسیزم – لنینیزم –
مائوئیزم و رویزیونیزم و تفاوت میان انترناسیونالیزم پرولتری و سوسیال امپریالیزم.
2 ) : تفاوت میان انقلاب دموکراتیک نوین و
آنچه سوسیال امپریالیست ها و رویزیونیست ها در افغانستان و همچنان جاهای دیگر بنام انقلاب ملی و دموکراتیک، انجام دادند ؛ تفاوت میان درک مائوئیستی انقلاب سوسیالیستی، انقلاب جهانی و حرکت بسوی کمونیزم و آنچه رویزیونیست ها و سوسیال امپریالیست ها درین موارد گفتند و انجام دادند.
3 ) : تفاوت میان استراتژی مبارزاتی جنگ خلق مائوئیستی که متکی بر توده ها است و استراتژی کودتا گرایانه و یا پارلمانتاریستی رویزیونیستی که متکی بر حمایت های سوسیال امپریالیستی بوده است.
ما نه تنها در عرصه مبارزاتی تئوریک باید تفاوت میان برنامه خود و برنامه سوسیال امپریالیست ها و رویزیونیست ها را برای توده ها روشن سازیم، بلکه این تفاوت را در پراتیک یعنی در تطبیقات عملی برنامه مان در جامعه نیز برای توده ها نشان دهیم. به عبارت دیگر ما باید اهمیت هر دو عرصه مبارزاتی تئوریکی و پراتیکی را در نظر بگیریم.
جنبش مائوئیستی افغانستان و جنبش دموکراتیک نوین مرتبط با آن، در دهه چهل خورشیدی، با مرزبندی نسبتا روشن علیه رویزیونیزم و سوسیال امپریالیزم شوروی پا به عرصه وجود گذاشت. این جنبش گرچه نتوانست به یک جنبش توده ئی در میان دهقانان مبدل گردد و بنا به گفته رفیق شهید اکرم یاری ، همین امر یکی از عوامل فروپاشی آن در دهه پنجاه خورشیدی شد، ولی توانست در میان روشنفکران، کارگران و خرده بورژوازی شهری جا باز نموده و به یک جنبش نسبتا وسیع توده ئی مبدل گردد.
در دوران مبارزه علیه رژیم کودتای هفت ثور (اردیبهشت) و مقاومت علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست، شعله ئی ها وسیعا در درون این مبارزه و مقاومت جای گرفتند و در مناطق بسیاری از کشور در میان توده های رزمنده و مقاومت کننده رفتند. متاسفانه این حرکت توده ئی تقریبا در مجموع به صورت اصولی و درست براه نیفتاد و پیش نرفت. اما با آنهم در طی چند سال اول این مبارزه و مقاومت که شعله ئی ها در آن به اشکال و صور گوناگون حضور فعال داشتند، توده های مناطق تحت فعالیت آنها، ولو بصورت مغشوش، ناقص و حتی در مواردی نادرست، تفاوت میان آنها و سوسیال امپریالیست ها و مزدوران رویزیونیست شان را هم در نظر و هم در عمل دیدند.
خاطرات این دوره های مبارزاتی هنوز در ذهن بخش های معینی از توده ها وجود دارد و می تواند بمثابه یک میدان قابل اتکای اولیه در فعالیت های توده ئی مورد استفاده قرار بگیرد و در واقع در حد معینی، علیرغم محدودیت ها و عدم گستردگی، بعد از بر آمد جنبش نوین کمونیستی در طی بیست سال گذشته مورد استفاده قرار گرفته است. در نتیجه بخش های معینی از توده ها، میان " شعله ئی ها " و " خلقی ها – پرچمی ها " تفاوت قائل اند و آنها را به یک نظر نمی بینند. به عبارت دیگر، چالش های ناشی از تطبیقات کمونیزم دروغین سوسیال امپریالیست ها و مزدوران رویزیونیست شان در افغانستان، برای کمونیست های حقیقی، گرچه عمیق و وسیع است اما یک امر مطلق نیست و بصورت نسبی یک میدان مبارزاتی آماده از قبل وجود دارد که در پیشبرد مبارزه برای ما یک قاعده قابل اتکاء فراهم کرده است. در واقع موجودیت حزب ما دلیل زنده و روشن این مدعا است.
علاوتا در شرایط فعلی نیز می توانیم بر محور فعالیت های مبارزاتی حزبی و تحت رهبری آن، از طریق ایجاد و فعال ساختن سازمان های دموکراتیک توده ئی در عرصه های مختلف، مثلا عرصه های زنان، جوانان و غیره و همچنان اتحادیه های صنفی، مثلا اتحادیه های اصناف مختلف کارگران، پیشه وران و غیره، برای ایجاد پیوند نسبتا وسیع با توده ها بکوشیم. ما می توانیم از طریق پیشبرد مخفی و نیمه مخفی این فعالیت ها، برنامه خود را، حد اقل از جوانب معینی، در میان توده ها ببریم و در این موارد به روشنگری بپردازیم و در پراتیک مبارزاتی روزمره تفاوت آنرا با برنامه سوسیال امپریالیست ها و رویزیونیست ها به توده ها نشان دهیم. در این موارد ضرور است که حتی امکانات فعالیت های نسبتا علنی، اعم از فعالیت های غیر قانونی و نیمه قانونی، را نیز مورد مطالعه قرار دهیم.
موضوع کلیدی این است که تحت هر گونه شرایطی و در پیشبرد هر شکلی از مبارزه باید قاطعانه توجه داشته باشیم که تدارک، برپائی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بمثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان، محور فعالیت های مبارزاتی ما را می سازد و باید تمامی اشکال مبارزاتی در خدمت این محور قرار داشته باشد و به آن خدمت نماید.
سوال - بعد از شوروی ها طالبان آمد... چه چیزی مردم را به اسلام جلب می کند؟ چگونه کمونیست ها می توانند توده ها را از طرف آنها به خود جلب کنند؟
جواب - اگر از " تحریک اسلامی " جدید حرف بزنیم باید بگوئیم که این تحریک در دهه چهل خورشیدی بر آمد آشکارش را نشان داد. در این دوره برای اولین بار در تاریخ افغانستان، نیروهای سیاسی گوناگون با گرایش ها و مواضع ایدیولوژیک – سیاسی و دیدگاه های معین طبقاتی و ملی در سطح نسبتا وسیعی پا به عرصه وجود نهادند. جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) زاده شد و جنبش دموکراتیک نوین قد بر افراشت، حزب رویزیونیست وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی ( حزب دموکراتیک خلق افغانستان ) در دو شاخه " خلق " و " پرچم " بوجود آمد، گروپ ها و دسته های بورژوا ناسیونالیست و دسته ها و گروپ های سیاسی دیگری پدیدار شدند. عکس العمل ارتجاع فئودالی و مذهبی در قبال این اوضاع، بصورت ظهور جنبش ارتجاعی مذهبی – سیاسی که از حمایت محافظه کاران دربار، پشتیبانی علنی ارتجاع منطقه و عرب و التفات امپریالیزم غرب برخوردار بود، تبارز نمود.
اما تسلط فرهنگ فئودالی بر جامعه، موجودیت ماسک دروغین دموکراسی و ترقی خواهی بر چهره رژیم مزدور و ادعاهای کمونیستی کاذب سوسیال امپریالیزم شوروی، موجودیت رژیم های ارتجاعی اسلامی در ایران و پاکستان و حمایت بی دریغ امپریالیست های غربی، رویزیونیست های چینی و ارتجاع عرب، آن عوامل مساعدی بودند که تسلط روز افزون نیروهای ارتجاعی اسلامی وابسته به غرب و ارتجاع منطقه را بر مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی در افغانستان باعث گردیدند. تسلط فرهنگ فئودالی بر جامعه باعث گردید که مبارزات و مقاومت های خود جوش توده های مردم علیه رژیم مزدور و اشغالگران سوسیال امپریالیست رنگ و بوی اسلامی داشته و حامل شعار های اسلامی باشد واین وضعیت خود بخود به نفع نیروهای ارتجاعی اسلامی بود و زمینه مساعد برای نفوذ روز افزون آ نها بر جبهات مقاومت خود بخودی بوجود آورد. درین میان دنباله روی کمونیست ها و نیروهای انقلابی و ملی از مبارزات و مقاومت های خود بخودی توده های مردم و حتی اتخاذ مواضع تسلیم طلبانه توسط آنها در قبال نیروهای ارتجاعی اسلامی، زمینه مساعد دیگری برای تسلط روز افزون اسلامی ها بر مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی بوجود آورد. به این ترتیب تسلط روز افزون احزاب ارتجاعی اسلامی بر مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی در افغانستان زمینه ساز حاکمیت آنها بر افغانستان بعد از فروپاشی رژیم نجیب گردید.
چنانچه دیدیم اسلام یگانه عامل این تسلط و حاکمیت نبوده است، بلکه در پهلوی عوامل اسلامی، عوامل نیرومند دیگری نیز دخیل بوده و بصورت جدی نقش بازی کرده اند.... پیشروی برق آسا و تبدیل شدن سریع طالبان از یک نیروی کوچک به یک نیروی بزرگ مدعی حاکمیت سرتاسری در واقع محصول تجمع سه عامل نیرومند امپریالیستی و ارتجاعی در چوکات این " تحریک " بود. امپریالیست های امریکائی و انگلیسی نه تنها در بنیانگزاری این " تحریک " ارتجاعی از پشت پرده سهم گرفتند، بلکه به حمایت های مستقیم و غیر مستقیم از آن پرداختند. به این ترتیب از میان سه عامل ایجاد کننده و پرورش دهنده طالبان، صرفا یکی از آنها عامل اسلامی بود. این عامل اسلامی نیز نه در تقابل با کمونیست ها و یا نیروی غیر اسلامی دیگری، بلکه علیه " فسق و فجور مجاهدین اسلامی " ( آن عملکرد های جهادی ها که به نظر طالبان خلاف شریعت اسلامی بود ) عمل کرد. به عبارت دیگر نقش این عامل آن بود که " جنگ بین المسلمین " را شرعی و رسمی ساخت.
به این ترتیب اگر ارتجاع اسلامی را در مجموع در نظر بگیریم می بینیم که بخش عمده آن در واقع در رژیم پوشالی یعنی " جمهوری اسلامی افغانستان " گرد آمده است که قدرت دست نشاندگی و حمایت اشغالگران امریکائی و متحدین امپریالیستی و ارتجاعی خارجی شان را با خود دارد. لذا طالبان امروزی ممثل اصلی اسلامیزم در افغانستان نیستند.
اگر موضوع را در سطح کل کشورهای اسلامی و حتی کل جهان در نظر بگیریم، نیز می بینیم که پان اسلامیزم ضد امریکائی ( تیپ اسلام القاعده ئی) نیروی عمده اسلامیست ها را نمی سازد.
یقینا جنایات بی شمار اسلامیست های " جهادی " و " طالبی " در دوران حاکمیت " دولت اسلامی " جهادی ها و " امارت اسلامی " طالبان، حنای اسلامیزم را تا حد زیادی در نزد توده ها کمرنگ ساخته و زمینه های مساعد برای جلب شدن آنها به سوی گرایش ها سیاسی غیر مذهبی به وجود آورده است. این زمینه ها برای کمونیست ها در جهت جلب توده ها بسوی خود شان بخوبی قابل استفاده است.
تسلط فرهنگ فئودالی بر جامعه بصورت خود بخودی زمینه های توده ئی آنها را تولید و باز تولید می نماید و عدم حضور نیرومند سیاست غیر مذهبی در جامعه، بطور مشخص سیاست کمونیست ها، بخش عظیمی از توده ها را به دور باطل سرگردانی میان جناح های مختلف اسلامیست و یا بی تفاوتی سیاسی می کشاند.
تا جائیکه به اسلامیزم رژیم دست نشانده که در قانون اساسی رژیم مسجل شده است، مربوط می باشد، این اسلامیزم مورد حمایت امپریالیست های اشغالگر و همچنان ارتجاع اسلامی حاکم بر کشور های منطقه و عرب که مزدوران گوش بفرمان امپریالیست ها هستند، قرار دارد. بخش عمده طبقات فئودال و بورژواکمپرادور حامیان اصلی طبقاتی این اسلامیزم هستند. طبعا تا زمانی که این سلطه مستعمراتی – نیمه فئودالی توسط جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی و پیشرفت های آن به مصاف طلبیده نشود، خواهی نخواهی پایه توده ئی خود را خواهد داشت.
اما تا جائیکه به اسلامیزم طالبانی کنونی در افغانستان و به کل اسلامیزم القاعده ئی در جهان مربوط است، در شرایط مشخص کنونی عوامل دیگری دخیل است. سرکوب این اسلامیزم بهانه مهمی برای کارزار جهانی تجاوزکارانه امپریالیست های امریکائی قرار داده شده است.
به عبارت روشن تر طالبان به مثابه بخشی از یک حرکت وسیع بین المللی می جنگند. طبعا این عامل نقش خود را در کشاندن بخش هائی از توده ها بسوی طالبان بازی می نماید. در واقع به دلیل نبود یک الترناتیو قدرتمند انقلابی کمونیستی و حتی ناسیونالیستی ضد امریکائی درکشور های اسلامی، منجمله افغانستان، است که امروز عقده ها و نفرت های ضد امپریالیستی و بطور مشخص ضد امریکائی توده ها در مسیر اسلامیستی جنون آمیز می افتد و شکل یک حرکت اجتماعی ارتجاعی واستبدادی مذهبی را بخود می گیرد که به یک معنی توجیه کننده کارزار جهانی "صدور ترقی و دموکراسی " توسط امپریالیست های امریکائی می شود. اگر الترناتیو قدرتمند انقلابی در افغانستان و سائر کشور های اسلامی وجود می داشت، در شرایطی که اسلامیزم عمدتا خادم و خدمتگار متجاوزین و اشغالگران امپریالیست است، مبارزه علیه آنها نمی توانست در قالب اسلامیستی طالبی و القاعده ئی بروز نماید و اگر بروز هم می کرد نمی توانست در حد کنونی نیرومند و گسترده باشد. مبارزه کمونیست های افغانستان، برای کشاندن توده هائی که با انگیزه های ضد امریکائی در رکاب طالبان می جنگند، بسوی خود شان، باید بمثابه بخشی از یک مبارزه بین المللی در نظر گرفته شود. این مبارزه باید در متن مبارزه و مقاومت علیه کارزار تجاوز کارانه و اشغالگرانه امپریالیست های امریکائی و متحدین و دست نشاندگان شان و با تکیه بر آن و بر محور آن، در سطح جهان، منطقه و افغانستان پیش برده شود. تا زمانی که ما نتوانیم نقش مان را در مقاومت علیه اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان به نحو قدرتمندی ایفا نمائیم، طالبان کماکان قادر خواهند بود احساسات ضد امریکائی توده ها را به نفع خود شان بسیج و سازماندهی نمایند.
اسلامیزم طالبان نقاط ضعف بسیار جدی دارد. طالبان در زمان قدرت شان، تحت نام " امارت اسلامی "، استبداد شدیدی را بالای توده های مردم اعمال نمودند که یکی از وجوهات آن اعمال شوونیزم غلیظ بالای ملیت های غیر پشتون بود. به همین جهت، اسلامیزم طالبان در میان توده های مربوط به ملیت های غیر پشتون طرفدار ندارد. عدم حضور اسلامیزم طالبان در میان توده های غیر پشتون زمینه های مساعد وسیعی برای ما در میان آنها بوجود می آورد که می توانیم مخالفت توده ها علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان را بسیج و سازماندهی نمائیم. قابل تذکر است که این گفته هرگز به این معنی نیست که در میان توده های پشتون هیچ زمینه ای برای بسیج و سازماندهی مخالفت ها و مقاومت های توده ها علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان نداریم. چنین زمینه ای وجود دارد زیرا که توده های پشتون نیز از استبداد خشن طالبان " بی بهره " نبوده اند.
کمونیست ها، در مبارزه علیه تئوکراسی اسلامی و کشاندن توده ها به سوی خود شان، آن زمانی زمینه های وسیع برای موفقیت بدست خواهند آورد که جنبش سیاسی سکولار تقویت و گسترش یابد. این مسئله بطور مشخص نیازمند پیشبرد مبارزات ایدئولوژِک در سطح جهان بینی یعنی مبارزه علیه ایده آلیزم و تبلیغ و ترویج ماتریالیزم دیالکتیک هستند. این مبارزه سطوح دیگر مبارزات ایدئولوژیک یعنی مبارزه علیه اصول بینشی اقتصادی و سیاسی اسلام و تبلیغ و ترویج برای اساسات اقتصادی و سیاسی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی را نیز دربر می گیرد. بدون پیشبرد موفقیت آمیز این مبارزه حزب کمونیست نمی تواند به یک حزب توده ئی مبدل گردد. یقینا خصلت دراز مدت این مبارزه را باید در نظر گرفت. اما این خصلت دلیلی برای بی توجهی به چنین مبارزه ای نمی تواند تلقی گردد.... مسئله اسلام در افغانستان و کشور های مشابه دیگر مثل ایران صرفا مسئله اعتقادات مذهبی توده ها نیست. ما با حاکمیت اسلامی روبروئیم وبطور مشخص با جمهوری اسلامی در حال مبارزه ایم. در شرایط ما سیاست دینی اسلامی حاکم شمشیر انتی کمونیزم را در دست دارد. کمونیست ها نمی توانند مبارزه همه جانبه علیه این دشمن شمشیر بدست را به فراموشی بسپارند.
سوال - امپریالیست های امریکائی شعار " دموکراسی " را علم کرده اند تا تجاوز شان بر افغانستان و بقیه جاها را توجیه کنند. این چگونه می تواند پاسخ داده شود؟
جواب - پاسخ ما این است که علم شدن شعار دموکراسی توسط امپریالیست های امریکائی بمثابه روپوشی در خدمت کارزار تجاوزکارانه آنها قرار دارد. حزب ما همیشه روی این نکته تاکید کرده است که حق تعیین سرنوشت مردمان یک کشور اشغال شده توسط قوت های متجاوز امپریالیستی و ارتجاعی خارجی در اساس پایمال شده و ازمیان رفته است و چنین مردمانی نمی توانند و قادر نیستند از حق داشتن دموکراسی، حتی به مفهوم نیمه مستعمراتی آن، بر خوردار شوند. از جانب دیگر قدرت های متجاوز و اشغالگر امپریالیستی و ارتجاعی خارجی ای که استقلال یک کشور و حق خود ارادیت مردمان آن کشور را مورد پایمالی وتجاوز قرار میدهند، نمیتوانند آورندگان دموکراسی برای چنین کشوری و مردمان آن باشند. آن به اصطلاح دموکراسی سر و دم بریده ای که امپریالیستهای امریکائی مثلا برای افغانستان آورده اند، خاصیت اصلی اش این است که برای مردمان یک کشور اشغال شده این توهم را بوجود آورد که آنها در تعیین سرنوشت خود و کشورشان دارای حق و اختیار هستند و تعیین و انتخاب حاکمیت بدست آنها است.
موضوع دیگر این است که باند حاکم فعلی در ایالات متحده امریکا، حتی در کشور خودش معیار های دموکراسی بورژوائی امپریالیستی را که سال های سال دراین کشور بر قرار بوده است، وسیعا پایمال می نماید و حقوق مدنی خود مردم امریکا را مورد تعدی های فراوان قرار می دهد. بهانه اش هم مبارزه علیه تروریزم است. این بهانه اگر در خود امریکا باعث زیر پا گذاشتن معیار های معمول دموکراسی بورژوا امپریالیستی گردد، در افغانستان و کشور های اشغال شده دیگر نمی تواند باعث تطبیق معیار های دموکراتیک گردد، چرا که تجاوز نظامی به یک کشور و اشغال آن از طریق زور، استبدادی ترین عملی است که در حق یک کشور و مردمان آن می تواند اجرا شود.
اما گذشته از این موضوعات کلی، آنچه را که امپریالیست های امریکائی و دست نشاندگان شان بنام دموکراسی تبلیغ می نمایند، بطور مشخص عبارت از چه چیزی است ؟ نمونه افغانستان را در نظر بگیریم. در چنین دولتی، مطابق به احکام قانون اساسی آن، فعالیت احزاب سیاسی، حق آزادی بیان و عقیده، آزادی مطبوعات و در یک کلام تمامی حقوق و آزادی های مدنی فردی و اجتماعی در چوکات اسلام و احکام اسلامی تعریف و تحدید می گردند و در بیرون از آن مجاز نبوده وغیر قانونی محسوب می گردند. تا اینجا فرق جمهوری اسلامی کنونی با امارت اسلامی طالبان صرفا در این است که آن امارت اسلامی نظام اسلامی یک حزبی بود و این جمهوری اسلامی نظام اسلامی چند حزبی یا چندین حزبی است. در چنین " جمهوری " ای احزاب، مطبوعات و باور های غیر اسلامی، اعم از کمونیست و غیر کمونیست، از فعالیت و موجودیت قانونی برخوردار نیستند. بعضی ها خوش دارند این نظام را " دموکراسی اسلامی " بنامند. اما " دموکراسی اسلامی " اسم بی مسما و بی مفهوم است، همانگونه که " جمهوری اسلامی " اسم بی مسما و بی مفهوم است. دموکراسی فقط با سکولاریزم و نظام لائیک می تواند تعریف گردد ومعنی و مفهوم پیدا نماید. بعضی از نظریه پردازان جمهوری اسلامی افغانستان صریحا می گویند که در افغانستان دموکراسی بمثابه یک روش مطرح است و نه به مثابه یک بینش. به عبارت دیگر، بینش همان بینش شرعی و اسلامی است که قواعد و احکام اساسی و اصلی آن توسط شارع تعیین وتثبیت گردیده و کسی در آن حق تعدیل و تغییر را ندارد. دموکراسی بمثابه یک روش در واقع استفاده ابزاری از به اصطلاح دموکراسی در داخل چوکات نظام ضد دموکراتیک دینی اسلامی برای آرایش و مدرن نمایاندن آن است.
به این ترتیب وظیفه ما افشای هر چه وسیع تر و پیگیر تر نیرنگ امپریالیست های اشغالگر است که تجاوز و اشغالگری شان را پوشش به اصطلاح دموکراسی داده اند. افشای هرچه وسیع تر و پیگیرتر دموکراسی قلابی اهدائی اشغالگران نیز در متن و بطن این وظیفه قرار دارد. این وظایف باید در راستای تدارک، برپائی و به پیش سوق دادن جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان پیش برده شوند.
اکثریت قاطع توده ها فریفته دموکراسی قلابی اهدائی امپریالیست های اشغالگر نشده و آن را نپذیرفته اند. گرچه انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده نیز یک انتخابات ناکام بود و اکثریت توده ها در آن شرکت نکردند. اما گستردگی ناکامی انتخابات پارلمانی و شوراهای ولایتی رژیم آنچنان روشن و آفتابی است که خود امپریالیست های اشغالگر و دست نشاندگان شان نیز معترف اند که اکثریت در آن شرکت نکرده اند.
ما باید مدل دموکراسی موردخواست خودمان را یعنی دموکراسی نوین رادرمقابل دموکراسی قلابی آنها مطرح نمائیم و در نظر و عمل برتری آنرا به توده ها نشان دهیم.
ما باید تطبیقات عملی گذشته دموکراسی نوین در انقلابات پیروزمند گذشته را با قدرت و قوت مطرح نمائیم و نشان دهیم که چگونه دموکراسی نوین توانست آزادی و بهروزی بی سابقه ای برای توده ها بوجود بیاورد. آزادی و بهروزی ای که حتی دموکراسی واقعی بورژوائی نتوانسته، و نمی تواند، در دسترس توده ها قرار دهد، چه رسد به دموکراسی قلابی مستعمراتی – نیمه فئودالی جمهوری اسلامی افغانستان.
یقینا این مبارزه صرفا به تبلیغ و ترویج برای دموکراسی نوین محدود نبوده و نمی تواند در همین حد نگاه داشته شود. دفاع از میراث پر بار انقلابات پیروزمند سوسیالیستی گذشته و آزادی های گسترده ای که برای توده ها به ارمغان آورده بودند و تبلیغ و ترویج پر قدرت آنها نیز در محراق این وظیفه قرار دارد. درین مبارزه ما باید بر برتری تطبیقات گذشته سوسیالیزم نسبت به نظام سرمایه داری و نظام نیمه فئودالی وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی در تمامی عرصه ها، منجمله در عرصه تامین دموکراسی توسط دیکتاتوری پرولتاریا برای توده های مردم، به ویژه عالی ترین دستاورد این تطبیقات یعنی انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی در چین تکیه نمائیم.
سوال - چرا کشش به « جبهه ایزم » – برای مدفون کردن نقش کمونیست ها در جبهه متحد – در کشور شما این همه قدرتمند بوده است ؟ چه درس هائی از شکست کمونیست ها در بر افراشتن پرچم مستقل در پروسه جنگ ضد شوروی می تواند گرفته شود ؟
جواب - سازمان جوانان مترقی به عنوان سازمان بنیانگزار جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) افغانستان دید نادرستی در مورد مخفی کاری داشت. این سازمان در نشست عمومی دوم خود ( در میزان سال 1346 ) فیصله به عمل آورد که یک نشریه دموکراتیک و یک نشریه کمونیستی – که در اسناد رسمی نشست تحت عنوان نشریه ای که زبان بی قید و بند انقلاب باشد یاد گردید – منتشر نماید. نشریه کمونیستی هیچ وقت منتشر نشد. اما نشریه دموکراتیک همان جریده شعله جاوید بود که اجازه نشر آن از اداره مطبوعات حکومت وقت گرفته شده بود و صرفا یازده شماره به نشر رسید و بعد از آن توسط حکومت توقیف گردید. سازمان برای انتشار این نشریه با دو محفل چپ بیرون از سازمان وارد همکاری گردید. اما به این صورت که موجودیت سازمان و برنامه آنرا از این محافل پنهان نمود و بر علاوه خود را برای آنها بصورت دو محفل مستقل از هم ( محفل یاری ها و محفل محمودی ها ) نمایاند. در حالیکه جریان دموکراتیک نوین به سرعت به یک جنبش وسیع در کشور مبدل گردید، سازمان جوانان مترقی تا آخر به شیوه جلب و جذب انفرادی و شدیدا محدود و معدود منسوبین این جنبش به سازمان ادامه داد. مسئله صرفا بر سر مخفی کردن سازمان و برنامه آن از جریان نبود، بلکه دامن زدن و شیوع این بینش غلط نیز بود که موجودیت سازمان و حزب و رهبری متشکل مورد ضرورت نیست و جنبش توده ئی کافی است. سازمان جوانان مترقی ضرورت مبارزه برای تشکیل حزب کمونیست را اصلا مطرح نکرد.
شعله ئی ها با اینچنین بینشی پرورش یافتند. در واقع همین بینش یعنی بینش بی توجهی و کم توجهی به کار متشکل و تحت رهبری متمرکز، که در واقع چیزی جز بی توجهی به رهبریت پرولتری و حزبیت کمونیستی نبود، در سطوح و درجات مختلف، منشاء تاریخی تمامی دنباله روی ها و جبهه گرائی های بعدی منسوبین پراگنده و متشتت جریان، بعد از کودتای ثور و تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی به افغانستان گردید.
« سرخا » اولین سازمان چپ بود که طرح اتحاد جبهوی تمام چپی ها را رسما به میان کشید. « سرخا » می گفت که تشکیل حزب بنا به موجودیت اختلافات عدیده به زودی ممکن نیست ولی مبارزه متحدانه علیه رژیم کودتا ضرورت عاجل دارد، بناءً می توان و باید تمام چپی ها را در یک جبهه، متحد نمود. این طرح در واقع مبتنی بر طفره رفتن از پیشبرد مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی برای ایجاد حزب کمونیست بمثابه یک وظیفه عاجل و حواله نمودن آن به یک آینده نا معلوم بود. این طرح به نتیجه نرسید و چنین جبهه ای اساسا تشکیل نگردید.
عمق و گسترش انحرافات در جبهه گرائی های رسمی و غیر رسمی بعدی به شدت افزایش یافت.
جبهه متحد ملی، مربوط به « ساما » و جبهه مبارزین مجاهد، مربوط به سازمان رهائی، با خواست جمهوری اسلامی بمیان آمدند. این خواست نه تنها دنباله روی از جنبش های خود بخودی توده ئی علیه رژیم کودتا که معمولا شکل مذهبی داشت، بود، بلکه تسلیم طلبی از احزاب اسلامی را نیز منعکس می کرد.
« ساما » سازمانی بود که اصلا بصورت رسمی و در اسناد سازمانی ادعاهای کمونیستی نداشت، دارای برنامه درونی دموکراتیک و برنامه بیرونی ( اعلام مواضع ) با خواست جمهوری اسلامی بود.
گروه انقلابی خلق های افغانستان، که پس از انتشار مشعل رهائی اسم سازمان رهائی بخود گرفت، بعد از خزان سال 1357 با رویزیونیست های حاکم برچین پیوند یافت و اکونومیزم آن به رویزیونیزم تکامل منفی یافت. گروه انقلابی و سازمان رهائی نه تنها خواست جمهوری اسلامی بلکه خواست انقلاب اسلامی را نیز در اسناد شان به میان کشیدند.
در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی « ساما » در چند نقطه و برای چند سال بنام خود جنگید، اما با علم کردن «برنامه بیرونی» و با خواست جمهوری اسلامی. ولی در جاهای بسیاری مستقیما تحت درفش احزاب اسلامی خزید. سازمان رهائی غیر از کودتای بالاحصار کابل که گویا از طرف « جبهه مبارزین مجاهد »، آنهم با خواست جمهوری اسلامی، براه افتاد، مجموعا در تمام نقاط افغانستان برای شرکت در جنگ مقاومت در زیر درفش احزاب اسلامی پوشش گرفت.
به این ترتیب این دو سازمان شرکت در جنگ مقاومت را به یک امر مطلق و غیر مشروط مبدل کردند و نظرا و عملا نه تنها مبارزات کمونیستی و دموکراتیک را منحل کردند، بلکه مبارزات ملی رانیز بصورت جنگیدن در زیر درفش اسلامیزم پیش بردند و از یک مبارزه ملی مبتنی بر ناسیونالیزم غیر مذهبی نیز انصراف کردند.
سائر سازمان های چپ با وجود اینکه در سطح اسناد سازمانی برای جمهوری اسلامی شعار ندادند و حتی بعضی های شان موضوع تشکیل حزب کمونیست افغانستان را ظاهرا بصورت جدی مطرح کردند، اما در عمل همه برای شرکت در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی در زیر پوشش احزاب اسلامی قرار گرفتند و نخواستند و نتوانستند بطورمستقلانه در این جنگ شرکت کنند.
به این ترتیب مجموع سازمان های چپ، همسوئی با احزاب اسلامی در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی را نه تنها به قیمت انصراف از نقش مستقل کمونیست ها در این جنگ، بلکه به قیمت انصراف از مبارزات دموکراتیک و حتی مبارزات ملی مبتنی بر ناسیونالیزم غیر مذهبی حفظ کردند.
نقش کمونیست ها در جبهه متحد نقش رهبری کننده است. طبیعی است که تامین این نقش در قدم اول مستلزم استقلال کمونیست ها در جبهه متحد است. بدون استقلال نقش رهبری کننده ای نمی تواند مطرح باشد، کما اینکه برای تامین نقش رهبری کننده کمونیست ها در جبهه متحد داشتن استقلال نیز به تنهائی کافی نیست. مادامی که نه تنها نقش رهبری کننده کمونیست ها در جبهه مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم مدفون گردد، بلکه نقش مستقل کمونیستی آنها و حتی نقش مستقل دموکراتیک و حتی ملی آنها نیز مدفون گردد، معلوم است که به قول رفیق آواکیان، این کمونیست ها، کمونیست نیستند و حتی می توان گفت دموکرات ها و ملیون استوار نیستند.
کمونیست هائی که کمونیست نبودند نمی توانستند در بر افراشتن درفش مستقل کمونیست ها در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی شکست نخورند. آنها اصلا در خط بر افراشتن درفش مستقل کمونیست ها در جنگ قرار نداشتند و اگر بعضا در حرف چیز هائی در این مورد بر زبان آوردند، در عمل روی آن استواری نشان ندادند. آنها شکست خوردند. وقتی از درون این شکست جنبش نوین کمونیستی در وجود حلقات و دسته های ضعیف سر بلند کرد، با مصروفیت در کار های ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی اولیه برای رفع ابهامات و سر درگمی ها، اساسا فرصت و توان آنرا نیافت که برای شرکت در جنگ مقاومت، و بطریق اولی برای تامین نقش مستقل کمونیست ها در این جنگ، عملا کاری انجام دهد.
امروز یکبار دیگر این ضرورت مبارزاتی در برابر ما قرار گرفته است که برای جنگیدن مستقل علیه متجاوزین و اشغالگران امپریالیست امریکائی، متحدین شان و رژیم دست نشانده شان تدارک ببینیم و هر چه زود تر این چالش را پاسخ مثبت دهیم. برای پاسخ مثبت دادن به این چالش ما چند زمینه مساعد داریم :
اول : تجربه جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی.
دوم : ما امروز حزب خود را داریم و بنا برین سلاح اساسی مبارزات کمونیست ها را که در دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی در اختیار نداشتیم، اکنون در اختیار داریم.
سوم : موجودیت حزب رزمنده ای مانند حزب کمونیست انقلابی امریکا در داخل دژ امپریالیزم متجاوز واشغالگر برای برپائی و پیشبرد مستقلانه جنگ مائوئیست هاِی افغانستان و توده های تحت رهبری آنها علیه اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان یک زمینه مساعد بسیار خوب است. چنین زمینه ای در زمان جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی در درون شوروی موجود نبود.
چهارم : اسلامیست های طالبی که امروز علیه امریکائی ها و رژیم کرزی می جنگند، دست پروردگان دیروزی خود امپریالیست های امریکائی اند. بر علاوه آنها در زمان حاکمیت شان جنایات بی شماری در حق توده های مردم مرتکب شده اند.
با توجه به این مطالب است که حزب ما شعار جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان را مطرح کرده است. این جنگ، جنگ مقاومت مستقلی است که باید مائوئیست ها و توده های تحت رهبری شان براه بیندازند و پیش ببرند. این جنگ، جنگ مقاومت است، یعنی جنگ مقاومت علیه متجاوزین و اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان در جهت تامین استقلال کشور و نه جهاد اسلامی. این جنگ، جنگ ملی و بخاطر آزادی ملی است، یعنی جنگ مذهبی و بطور مشخص جنگ اسلامی و جنگ مسلمانان علیه عیسویان نیست. این جنگ، جنگ مردمی است، یعنی جنگ طبقات مردمی است ونه جنگ طبقات استثمارگر فئودال و بورژوا کمپرادور. این جنگ، جنگ انقلابی است و نه جنگی برای حفظ نظام استثمارگرانه و ستمگرانه موجود. به عبارت دیگر این جنگ، جنگی است در راستای انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی.
ما در حال حاضر برای بر پائی و پیشبرد چنین جنگی تدارک می بینیم. امید واریم با پشت گرمی جنبش بین المللی کمونیستی، بطور مشخص پشت گرمی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، هر چه زود تر و موفقانه تر این مرحله مبارزاتی را پشت سر بگذاریم و در میدان کارزار افغانستان درفش جنگی مستقل مائوئیستی را بر افرازیم و به پیش رویم.