انترناسیونال است نجات ِ انسان‌ها


صفحه یِ اصلی  |   نشریات  |   کتاب‌خانه  |   آرشیو  |   پیوندها  |   تماس

2007-12-14

در باره اوضاع جهانی

در برنامه حزب بیان گردیده است که:
" ماتریالیزم تاریخی بالای نقش اساسی دو چیز تکیه مینماید:
1 - تولید و تضاد اساسي آن يعني تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي.
2 - رابطه متقابل ميان توليد و روبناي ايديولوژيک و سياسي جامعه .واقعيت اين است که پيدايش زندگي اجتماعي با پروسه توليد توام بوده و بقايش به آن وابسته است. اما نيروهاي مولده فقط مي توانند از طريق ورود انسان ها به مناسبات توليدي معين وجود داشته و تکامل نمايند . تضاد ميان نيروهاي مولده ومناسبات توليدي در مرحله معيني از تکامل نيروهاي مولده آشکارا انتاگونسيتي مي شود. ضرورت رشد بيشتر نيروهاي مولده اين الزام را به وجود مي آورد که بايد يک تغيير ريشه يي وانقلابي در جامعه رخداده و مناسبات توليدي نويني جايگزين مناسبات توليدي کهن گردد .
اين تغيير ريشه اي و انقلابي در جامعه در روبناي ايديولوژيک و سياسي براه مي افتد و حول مبارزه طبقاتي برا ي قدرت سياسي متمرکز مي شود. در صورتيکه شرايط مادي لازم فراهم نباشد ، ايديولوژي و سياست نمي توانند انقلاب به وجود آورند . اما همينکه شرايط مادي لازم به وجود آمد ، روبنا ( ايديولوژي و سياست ) بصورت عرصه تعيين کننده نبرد طبقات و نيرو هاي مختلف سياسي در مي آيد و ايجاد تحول کيفي در روبنا به ضرورت عمده تکامل جامعه مبدل مي شود ."
به عبارت روشن ، تا زمانيکه تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي در چهار چوب يک مناسبات توليدي خاص به مرحله آنتاگونيستي آشکار نرسيده باشد ، نیروهای مولده در چهارچوب مناسبات تولیدی موجود عمدتا به رشد خود ادامه می دهند. در چنین شرایطی، تضاد ميان نيروي کار و ابزار توليد و همچنان تضاد ميان نيروي کار و محمول يا موضوع توليد وتضاد ميان ابزار توليد و موضوع توليد و تضاد دروني هريکي از اين بخش هاي مختلف نيروهاي مولده ، عمدتا کار کردي در جهت رشد و تکامل نيروهاي مولده دارند ، چرا که تضاد ميان نيروها ي مولده و مناسبات توليدي در حدي نيست که عمدتا از اين رشد و تکامل جلوگيري کند . اما موقعي که تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي به مرحله آنتاگونيستي آشکار رسيد ، مناسبات تولیدی موجود، عمدتا به مانع سر راه رشد نیروهای مولده مبدل می شود و در عین حال تضاد هاي دروني نيروهاي مولده کارکرد خود را در جهت رشد و تکامل نيروها ي مولده عمدتا از دست ميدهند .
شيوه توليد سرمايه داري را در نظر می گيريم. از وقتي که اين شيوه توليد به مرحله امپرياليزم وارد گرديد، طفيلي، گنديده و مردني شد، يعني وقتي سرمايه داري به مرحله امپرياليزم رسيد، تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي سرمايه داري اساسا به مرحله آنتاگونيستي آشکار پا گزاشت و موجوديت مناسبات توليدي سرمايه داري عمدتا به سدي درمقابل رشد و تکامل نيروهاي مولده مبدل شده وانقلابات پرولتري در دستور روز قرار گرفتند. بدين سبب است که ما عصر را صرفا عصر امپرياليزم نمي خوانيم ، بلکه عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري ميدانيم .
اين مرض اساسي سرمايه داري ديگر در چارچوب مناسبات تولیدی موجود قابل تداوي نيست .ادواري بودن بحرانات در نظام سرمايه داري امپرياليستي به اين معني نيست که بحران اساسي سرمايه داري امپرياليستي ( رسيدن تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي به مرحله آشکارا آنتاگونيستي ) گاهي حاضر است و گاهي غايب . يقينا بحرانات و شگوفايي ها – در اشکال گوناگون جهاني ، منطقوي و کشوري - بصورت متناوب يکي پس از ديگري مي آيند و مي روند ، ولي همه اين بحرانات و شگوفايي ها در متن بحران اساسي سرمايه داري امپرياليستي جريان مي يابد و صرفا بيان کننده حالات شديد و ضعيف همان بحران اساسي است ونه بيان کننده موجوديت وعد م موجوديت آن .به همين سبب است که مناسبات توليدي سرمايه داري امپرياليستي حاکم بر جهان، نه تنها در جريان بحرانات ادواري بلکه در جريان شگوفايي هاي ادواري اش نيز عمدتا به مثابه مانعي درمقابل رشد و تکامل نيروهاي مولده عمل مي نمايد . از اينجا است که در هر حالتي پیشبرد مبارزه برای پیروزی انقلاب به مثابه وظيفه اساسي نیروهای انقلابی باقي مي ماند .
در رابطه با موضوع رشد علم و تکنالوژي و در کل رشد نيروهاي مولده در درون مناسبات توليدي سرمايه داري امپرياليستي کنونی حاکم بر جهان ما باید به این امر توجه داشته باشیم. يقينا پيشرفت هاي علمي و توليدي يک قرن گذشته در داخل چوکات شيوه توليدي سرمايه داري امپرياليستي در در یک مقايسه مطلق با پيشرفت هاي گذشته جامعه بشري ، محيرالعقول و خارق العاده بوده اند . ولي اگر ظرفيت و توانمندي فکري وعملي تاريخا بدست آمده کنوني کل جامعه بشري و امکانات باالقوه براي پيشرفت را با آنچه در عمل و بصورت باالفعل در داخل نظام سرمايه داري امپرياليستي صورت گرفته و مي گيرد با هم مقايسه کنيم ، به وضوح مشاهده مي نمائيم که مناسبات توليدي سرمايه داري امپرياليستي در هر حالتي عمدتا به مثابه مانع در مقابل رشد و تکامل نيروهاي مولده عمل مي نمايد . " ديناميزم امپرياليزم " مي تواند مرض اساسي اين نظام را تسکين دهد ولي نمي تواند آن را بصورت اساسي تداوي نمايد .
تضاد اساسی شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان تولید جمعی و تملک خصوصی است. این تضاد در دو شکل بزرگ ( اصلی ) تبارز می یابد:
1 – تضاد میان سرمایه و نیروی کار.
2 – تضاد میان انارشی در سطح کل جامعه و سازماندهی در موسسات جداگانه.
تضاد میان سرمایه و نیروی کار در مرحله سرمایه داری رقابت آزاد صرفا به تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی محدود باقی می ماند، ولی در مرحله سرمایه داری امپریالیستی، علاوه از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی، تضاد میان امپریالیزم و خلق ها و ملل تحت ستم را نیز در بر می گیرد. همچنان تضاد میان سازماندهی و انارشی در مرحله سرمایه داری امپریالیستی ابعاد جهانی به خود می گیرد وعمدتا به شکل تضاد میان قدرت های امپریالیستی و بلوک های امپریالیستی مختلف بروز می نماید.
به این ترتیب در مرحله سرمایه داری امپریالیستی سه تضاد بزرگ که ریشه در تضاد اساسی سرمایه داری دارند، در عرصه جهانی موجود هستند که عبارت اند :
1 – تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی.
2 – تضاد میان امپریالیزم و خلق ها و ملل تحت ستم.
3 – تضاد میان قدرت ها و بلوک های امپریالیستی مختلف.
اما عصر امپریالیزم در عین حال عصر انقلابات پرولتری نیز هست. به عبارت دیگر " امپریالیزم آستانه انقلاب پرولتری است. " به همین جهت در این عصر تضاد های بزرگ جهانی صرفا به تضاد هایی که ریشه در تضاد اساسی سرمایه داری دارند محدود نمیگردند، بلکه تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم به مثابه تضاد میان دو سیستم نیز در عرصه جهانی تبارز می نماید. با در نظر داشت این تضاد، چهار تضاد بزرگ در عرصه جهانی می تواند وجود داشته باشد:
1 – تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی.
2 – تضاد میان خلق ها و ملل تحت ستم و امپریالیزم.
3 – تضاد میان قدرت ها و بلوک های امپریالیستی مختلف.
4 – تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم.
تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم را نباید بمثابه تضاد میان کمونیزم و امپریالیزم تلقی نمود. سوسیالیزم دوره گذار از سرمایه داری به کمونیزم است. به عبارت دیگر دوره سوسیالیزم یک دوره گذاری و عبوری است و می تواند هم قابلیت پیشروی به سوی کمونیزم را داشته باشد و هم قابلیت بر گشت مجدد به سرمایه داری را. در مقاطعی از عصر امپریالیزم که یا اصلا انقلاب سوسیالیستی پیروزمند هنوز به وجود نیامده باشد، مثل مقطع قبل از انقلاب اکتوبر در قرن بیست، و یا چنین انقلاباتی با شکست مواجه شده و برگشت مجدد به سرمایه داری صورت گرفته باشد، مثل مقطع کنونی از زمان شکست انقلاب در چین تا حال، تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم به مثابه یکی از تضاد های بزرگ جهانی وجود ندارد.
به این ترتیب در حال حاضر صرفا می توانیم از سه تضاد بزرگ، که ریشه در تضاد اساسی سرمایه داری دارند، در عرصه جهانی صحبت نمائیم.
ولی اگر در شرایط فعلی نمی توانیم از موجودیت تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم به مثابه تضاد میان دو سیستم صحبت نمائیم، آیا از موجودیت تضاد میان فئودالیزم، یا نیمه فئودالیزم، و امپریالیزم به مثابه تضاد میان دو سیستم نیز نمی توانیم صحبت به عمل آوریم؟ در حالیکه فئودالیزم، در قالب نیمه فئودالیزم و البته نه فئودالیزم خالص، عملا موجودیت عینی اقتصادی – اجتماعی دارد و بر علاوه نیرو ها و قدرت های ایدئولوژیک و سیاسی خود را نیز دارد.
ما در عصر حاضر نمی توانیم از تضاد میان فئودالیزم و امپریالیزم به مثابه تضاد میان دو سیستم در عرصه جهانی صحبت نمائیم، چرا که فئودالیزم به مثابه یک سیستم مستقل دیگر اصلا موجودیت خارجی ندارد. درست از همان زماني که سرمايه داري به مرحله امپرياليزم رسيد و فيوداليزم کهن از میان رفت و به نيمه فيوداليزم استحاله گرديد، ديگر فيوداليزم به مثابه یک سیستم مستقل وجود ندارد بلکه به زائيده امپرياليزم مبدل گرديده است. استالين در دهه بيست قرن گذشته ، وقتي از تضاد هاي بزرگ جهاني بحث مي کند چهار تضاد را مشخص مي سازد :
1 ) تضاد ميان سوسياليزم و امپرياليزم .
( 2 تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي .
( 3 تضاد ميان ملل تحت ستم وامپرياليزم .
( 4 تضاد ميان قدرت هاي امپرياليستي .
به عبارت روشن تر ، استالين تقريبا هشتاد سال قبل تضاد ميان امپرياليزم و فيوداليزم را يکي از تضاد هاي بزرگ جهاني نمي داند . حالا پس از همه فراز ونشيب هاي انقلابي و ضد انقلابي واقع شده درعرصه جهاني و در زمانه سلطه گلوبلايزيشن سرمايه داري امپرياليستي ، فيوداليزم، و به بیان دقیق تر نیمه فئودالیزم که نسبت به دهه بيست قرن گذشته ، عمدتا نيرو و توان خود را در سطح جهان از دست داده است، به طریق اولی نمی تواند، دیگر آنچنان زور و قوتي داشته باشد که به مثابه یک سیستم جهانی در مقابل امپرياليزم قرار بگيرد.
البته فئودالیزم به عنوان یک شیوه تولید غیر از شیوه تولید سرمایه داری نمی تواند با سرمایه داری، و در عصر حاضر با سرمایه داری امپریالیستی، تضاد نداشته باشد، اما این تضاد نه می تواند به مثابه یک تضاد مستقل تبارز نماید و نه به مثابه یک تضاد جهانی، بلکه صرفا به مثابه یک تضاد ضمیمه یی و غیر جهانی می تواند تبارزاتی داشته باشد. به عبارت دیگر این تضاد به مثابه زائیده ای از تضاد اساسی سرمایه داری، و به صورت مشخص به مثابه زائیده ای از تضاد میان انارشی و سازماندهی و یا به بیان دیگر به مثابه زائیده تضاد میان قدرت ها و بلوک های امپریالیستی مختلف امپریالیستی با همدیگر، تبارز می نماید.
قدر مسلم است که تضاد میان فئودالیزم و امپریالیزم به مثابه یک تضاد ضمیمه یی و غیر جهانی، و به بیان دیگر به مثابه یک تضاد غیر مستقل و غیر اصلی ( فرعی ) یا محدود، در عصر حاضر نمی تواند به مثابه تضاد عمده جهانی عملکرد داشته باشد.
در یک پدیده یا پروسه دارای تضاد های متعدد و دارای مراحل مختلف تکامل، مثل جهان بشری، ، تضاد عمده از ابتدا تا انتهای موجودیت آن پدیده یا پروسه ثابت نمی ماند بلکه به مثابه تضاد رهبری کننده و تعیین کننده هر مرحله مشخص تکامل آن پدیده یا پروسه، با اختتام هر مرحله و آغاز مرحله جدید، تغییر می نماید و یک تضاد عمده جدید جای تضاد عمده قبلی را می گیرد.
درینمورد دو موضوع مهم قابل مکث است:
1 – هر تضادی در یک پدیده یا پروسه دارای تضاد های گوناگون نمی تواند به مثابه تضاد عمده تبارز نماید. بطور عموم می توانیم تضاد های گوناگون یک پدیده یا پروسه بغرنج و پیچیده را به تضاد های بزرگ ( اصلی ) و تضاد های کوچک ( فرعی ) تقسیم نمائیم. در واقع تضاد عمده در هر مرحله ای از تکامل اینچنین پدیده یا پروسه ای یکی از تضاد های اصلی ( بزرگ ) آن خواهد بود و نه یکی از تضاد های فرعی یا کوچک آن. مثلا در شرایط حاضر جهانی که سه تضاد بزرگ یا اصلی جهانی وجود دارد، صرفا یکی از همین تضاد ها می تواند به مثابه تضاد عمده جهانی عمل نماید و نه کدام تضاد دیگر.
نتیجه اینکه تضاد های کوچک و غیر اصلی موجود در جهان نمی توانند به مثابه تضاد های بزرگ و اصلی جهانی عمل نمایند. همانطور نیز نمی توانند در موقعیت تضاد عمده جهانی قرار بگیرند
2 – جاگزین شدن یک تضاد عمده بجای تضاد عمده دیگر، به مفهوم حل نهایی تضاد عمده قبلی نیست، بلکه به مفهوم جابجا شدن موقعیت آن تضاد از موقعیت تضاد عمده به موقعیت تضاد غیر عمده است. مثلا اگر در یک مرحله مشخص، تضاد میان امپریالیست ها به مثابه تضاد عمده جهانی عمل نماید؛ ولی در مرحله دیگری تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپریالیزم به مثابه تضاد عمده جهانی تبارز نماید؛ این جابجایی موقعیت تضاد عمده، به مفهوم حل نهایی تضاد میان امپریالیست ها نیست. در مرحله جدید با وجودی که تضاد میان امپریالیست ها دیگر تضاد عمده جهانی نیست، اما کماکان به مثابه یک تضاد بزرگ ( اصلی ) جهانی عمل می نماید. به عبارت دیگر با وجودی که تضاد مذکور دیگر در موقعیت تضاد عمده جهانی قرار ندارد، اما نه تنها به عنوان یک تضاد به موجودیت خود ادامه می دهد بلکه موقعیت اصلی ( بزرگ ) خود را نیز از دست نمی دهد.
البته موضوع مشخصی که باعث میگردد یک تضاد در موقعیت تضاد عمده قرار بگیرد باید به نحوی حل و فصل گردد تا آن تضاد موقعیت خود را به عنوان تضاد عمده از دست بدهد. مثلا موضوع مشخصی که باعث می گردد تضاد میان امپریالیست ها به مثابه تضاد عمده جهانی عمل نماید، ورود عملی قدرت های مختلف امپریالیستی به جنگ میان هم و یا لااقل قرار گرفتن آنها در آستانه ورود به چنین جنگی است. فقط موقعی که چنین موقعیت هایی از بین برود، تضاد میان امپریالیست ها می تواند دیگر تضاد عمده جهانی نباشد، در حالیکه به مثابه یک تضاد بزرگ ( اصلی ) جهانی همچنان وجود خواهد داشت.
به این ترتیب یک تضاد بزرگ یا اصلی جهانی علیرغم اینکه در موقعیت تضاد عمده جهانی قرار نداشته باشد، به مثابه یک تضاد بزرگ یا اصلی جهانی وجود دارد و عمل می نماید.
3 – یک پدیده بغرنج و پیچیده و دارای تضاد های گوناگون و مراحل مختلف تکامل، مثل جامعه بشری، در واقع بخاطری اینچنین است که تضاد اساسی آن دارای تبارزات گوناگون و مختلف است. همین تبارزات گوناگون و مختلف تضاد اساسی است که تضاد های بزرگ یا اصلی پدیده مذکور را تشکیل می دهند و هر یکی از آنها در مراحل مختلف تکامل پدیده بحیث تضاد عمده همان مرحله عمل می نماید. از این جهت در چنین پدیده هایی، که تضاد اساسی در هر مرحله عمدتا از طریق یک تضاد یعنی تضاد عمده عمل می نماید، بدون شناخت و تشخیص تضاد عمده نمی توان سمت و جهت حرکت پدیده را مشخص و معین نمود. مثلا ما باید بخاطر شناخت درست از اوضاع کنونی جهان باید نهایت سعی در پیدا کردن تضاد عمده جهانی به عمل آوریم، چرا که بدون درک و تشخیص روشن تضاد عمده جهانی، از چگونگی سمت و حرکت تضاد اساسی جهان و به بیان روشن تر از چگونگی سمت و حرکت جهان بصورت مشخص عاجز خواهیم ماند. کاملا نادرست است که بگوئیم در شرایط کنونی جهانی اصلا تضاد عمده جهانی وجود ندارد. همچنان کاملا غلط است اگر بگوئیم که اوضاع کنونی جهان قسمی است که نمی توانیم تضاد عمده جهانی را مشخص نممائیم. بنابرین کاملا ضروری است که ببینیم از میان سه تضاد بزرگ یا اصلی کنونی جهانی، کدام یکی از آنها تضاد عمده جهانی را میسازد؟
تضاد میان امپریالیست ها : گرچه تضاد ميان امپرياليست ها کماکان به مثابه یک تضاد بزرگ یا اصلی جهانی وجود دارد، اما دورنماي جنگ جهانی امپرياليستي حد اقل درهمين نزديکي ها در چشمرس قرار ندارد. گرچه رقابت ها و برخورد ها میان امپریالیست ها وجود دارند، اما این رقابت ها و برخورد ها جنبه عمده مناسبات میان آنها را نمی سازند. در شرایط کنونی جهانی واضحا تبانی و سازش میان امپریالیست ها جنبه عمده مناسبات میان آنها را تشکیل می دهند. نيتجه مسلم اين واقعيت های عيني اين است که تضاد ميان قدرت هاي امپرياليستي در شرايط کنوني تضاد عمده جهان نيست.
البته تضاد ميان امپرياليست ها کماکان زمينه عيني روند جنگ جهانی امپرياليستي را تشکليل مي دهد که درصورت حدت يابي و رسيدن به مرحله آنتاگونيستي آشکار ، به بروز چنین جنگی منجر خواهد گردید.
گرچه جنگ های جهانی امپریالیستی در خدمت به باز سازی ساختاری کل نظام اقتصادی – اجتماعی امپریالیستی براه می افتند، اما در عین حال تجربه دوجنگ جهاني نشانداد که چنين جنگ هايي از يکجانب به شدت تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي و تضاد ميان خلق ها و ملل تحت ستم و امپرياليزم را حدت مي بخشد و از جانب ديگر از جنبه هاي معيني باعث تضعيف امپرياليست ها مي گردد و اين وضعيت شرايط عيني و ذهني مناسبي براي انقلابات پرولتري به وجود مي آورد . از اینجهت امپریالیست ها آگاهانه تلاش می نمایند که از بروز یک جنگ جهانی دیگر در میان شان جلوگیری نمایند و این تلاش به نوبه خود می تواند – و توانسته است – در پهلوی عوامل عینی، در رابطه با جتگ جهانی امپریالیستی نقش بازدارنده بازی نماید.
تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشور های سرمایه داری: این تضاد نیز کماکان به مثابه یک تضاد اصلی یا بزرگ جهانی وجود دارد. با گسترش بیشتر سرمایه داری در جهان نه تنها گستره عمل این تضاد به عنوان یک تضاد بزرگ یا اصلی جهانی بیشتر از پیش وسیع تر شده است بلکه با توجه به حرکت هر دم افزون تر گلوبلایزیشن سرمایه داری، در آینده نیز در حال وسعت خواهد بود.
در حال حاضر جنبش ضد گلوبلایزیشن و جنبش ضد جنگ در کشور های امپریالیستی، که جنبش های توده یی وسیع و نیرومندی هستند، تبارز عملی سیاسی این تضاد را نمایندگی می کنند. این جنبش ها از یکجانب نیرو و توان مبارزاتی خود را از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی، می گیرند و از جانب دیگر از تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپریالیزم و مسائل مرتبط با این تضاد. ولی اگر به دقت ارزیابی نمائیم می بینیم که این جنبش ها عمدتا از تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپریالیزم و مسائل مرتبط با این تضاد متاثر می گردند و تاثیر پذیری آنها از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشور های امپریالیستی، در مجموع نسبتا غیر عمده است. این موضوع نشان می دهد که تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در شرایط کنونی جهانی نمی تواند تضاد عمده جهانی محسوب گردد.
تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپریالیزم – طبیعی است که وقتی هیچ یک از دو تضاد نامبرده قبلی تضاد عمده جهانی نباشد، تضاد سوم یعنی تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپریالیزم باید تضاد عمده جهانی باشد.
مشروط کردن تضاد ميان خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم به عنوان تضاد عمده جهاني به موجوديت کشور يا کشور هاي سوسياليستي در جهان نادرست است . در جلسه گسترده سال 2000 ، همه مشمولين جنبش انقلابي انترناسيوناليستي مي دانستند که کشور يا کشور هاي سوسياليستي درجهان وجود ندارند . اما همين جلسه تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم را به عنوان تضاد عمده جهاني مورد پذيرش قرار داد. از آن گذشته همانطوریکه در زمان تدوين و انتشار " پيشنهاديه در مورد خط مشي اصلي جنبش بين المللي کمونيستي " کشور هاي سوسياليستي وجود داشتند، اما علیرغم آن تضاد میان امپریالیزم و ملل تحت ستم به عنوان تضاد عمده جهان دانسته شد و نه تضاد ميان سوسياليزم و امپرياليزم؛ اکنون نیز صرفا عدم موجوديت تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم نمی تواند نقش عمده يابد و فقط همین امر باعث گردد که تضاد میان امپریالیزم و خلق ها و ملل تحت ستم تضاد عمده جهانی نباشد.
نبود کشور يا کشور هاي سوسياليستي در جهان در شرايط کنوني به اين معني است که از ميان چهار تضاد بزرگ در عرصه جهاني ، يکي از آنها موقتا از صحنه جهان غايب شده است. اما از میان سه تضاد بزرگ جهانی موجود، نظر به اینکه کدام یکی از این سه تضاد، نقش عمده در شکلدهی مجموع اوضاع جهان بازی می نماید، هر یکی از آنها می تواند تضاد عمده جهان باشد.
برای اینکه تضاد عمده کنونی جهان را مشخص کنیم، باید ببینیم که کدام مسئله نقش محوری در شکلدهی اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جهان بازی می نماید و رابطه این مسئله با تضاد های بزرگ یا اصلی جهانی چگونه است؟
این موضوع روشن و واضح است که مسئله محوری در جهان کنونی که نقش آن در شکلدهی اوضاع جهان تعیین کننده است، کارزار جهانی امپریالیستی تحت رهبری امپریالیست های امریکایی از یکطرف و مخالفت ها و مبارزاتی که علیه آن صورت می گیرد از طرف دیگر، است. این مسئله یقینا در ارتباط با هر سه تضاد بزرگ یا اصلی جهانی قرار دارد. این کارزار نه تنها به تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشور های امپریالیستی مرتبط است و آنرا بیشتر از پیش دامن می زند، بلکه در ارتباط با تضاد میان امپریالیست ها نیز قرار دارد و در سطوح مختلف آنرا متاثر میسازد. اما عرصه تطبیق یا میدان اجرای مستقیم این کارزار، از هر دو جهت، کشور های تحت سلطه است، بار عمده و مستقیم فشار و تضئیقات آن بر دوش خلق ها و ملل تحت ستم سنگینی می کند، عالی ترین شکل مبارزه یعنی جنگ در همین کشور ها به وقوع می پیوندد و بالای همین خلق ها و ملل تحمیل می گردد. به همین جهت است که تضاد عمده کنونی جهان عبارت است از تضاد میان امپریالیزم و خلق ها و ملل تحت ستم جهان .
به عبارت دیگر، مقام آنتاگونیستی تضاد میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی در شرایط کنونی جهان عمدتا از طریق عملکرد تضاد میان امپریالیزم و خلق ها و ملل تحت ستم جهان بیان می گردد. به همین جهت ضرورت انقلاب در جهان عمدتا در کشور های تحت سلطه و در میان خلق ها و ملل تحت ستم جهان مطرح می گردد. به بیان دیگر شرایط عینی مساعد برای انقلاب و پیشبرد مبارزات انقلابی عمدتا در کشور های تحت سلطه و در میان خلق ها و ملل تحت ستم جهان فراهم است. یقینا ضرورت انقلاب و شرایط مساعد برای انقلاب از لحاظ اوضاع عینی در کشور های امپریالیستی نیز مطرح است، اما از لحاظ مجموع اوضاع جهان و در مقایسه با کشور های تحت سلطه، در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
به این ترتیب تا جائیکه به شرایط عینی یعنی به تولید و تضاد اساسي آن يعني تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات تولیدی در جهان مربوط است، شرایط برای راه اندازی و پیشبرد مبارزات انقلابی مساعد است. اما در شرایط کنونی، رابطه متقابل ميان توليد و روبناي ايديولوژيک و سياسي جامعه یک رابطه موزون نیست. به عبارت دیگر شرایط ذهنی نسبت به شرایط عینی عقبمانده و ضعیف است. وظیفه و رسالت مبارزاتی اساسی ما در جهان، رفع این عقب ماندگی و ضعف است.