انترناسیونال است نجات ِ انسان‌ها


صفحه یِ اصلی  |   نشریات  |   کتاب‌خانه  |   آرشیو  |   پیوندها  |   تماس

2008-06-15

در دفاع از مائوتسه دون و انقلاب سوسیالیستی چین
آناهیتا رحمانی
اخیرا مقاله ای با نام ("دمکراسی نوین" مائو؛ رویزیونیسم یا سوسیالیسم عملی؟ ) به قلم بینا داراب زند در سایت سلام دمکرات به چاپ رسیده است که بشدت تحریف آمیز است. در این مقاله هر چند داراب زند تلاش داشته که نشان دهد به اصطلاح علمی و " مارکسیستی" مائو را نقد میکند ولی او در این نقد نتوانسته با حقایق تاریخی رجوع کند و نقد یکی از بزرگترین مبارزات تاریخی بشر برای رهایی خود را چراغی کند تا رهروان راه انقلاب بتوانند سنیجیده تر و آگاهتر برای پیشروی بسوی رهایی و کمونیسم گام بردارند. نقد انقلات عظیم چین به رهبری مائوتسه دون و یافتن دستاوردها وضعفهای این مبارزه عظیم طبقاتی وظیفه هر کسی است که رهائی کارگران و زحمتکشان جهان را می خواهد. هر کس هم نمی خواهد دلیل و تعهدی نسبت به این انقلاب پرولتری در خود نمی بیند. آدمها را نمی توان بر مبنای ادعاهایشان محک زد بلکه باید از روی عملشان شناخت. کمونیستها به تجارب انقلابات تحت رهبری خود اهمیت می دهند. تنها با کند کاو و بررسی دقیق این مبارزات و تکیه بر دانش بدست آمده در بستر این مبارزات است که پرولتاریا میتواند در مبارزات آتی سلاح خود را برنده تر کند و قدمهای بلندتر و سنجیده تر در را سوسیالیسم بردارد. داراب زند ضمن اینکه کاملا با تجربه انقلاب چین بیگانه است، خود را به بازخوانی و تفسیر یکی از مقالات مائوتسه دون محدود کرده و تمام عملکرد مائوتسه دون و ماهیت انقلاب 1949 را بر مبنای بازخوانی و درک خودش محدود کرده است. به نظر می آید داراب زند یا از اوضاع جامعه چین قبل از انقلاب کاملا بی خبر است یا آگاهانه می خواهد ا نقلاب بزرگ چین به رهبری مائوتسه دون را تخطئه کند. او مائو را متهم میکند که یک ناسیونالیست بوده و اتحادش هم با بورژوازی ملی به همین دلیل است . تنها هدف مائو بیرون کردن امپریالیستهای متجاوز بوده و اصلا کاری به از بین بردن سرمایه داری نداشته است. این واقعا توهین به شعور خواننده است. چون انقلاب چین اتفاق افتاد و نیازی به مفسری مثل داراب زند، آنهم مفسری که خود را به یک مقاله محدود می کند نیست. آن انقلاب پیروز شد و رهبریش هم حزب کمونیست چین بود، چیانکایچک هم در آن حکومت نبود بلکه به جزیره تایوان فرار کرد (برای این دو تا چین داریم) البته امپریالیستها را هم بیرون کردند. چه امپریالیست متجاوز ژاپن و چه دیگران را. برای همین سازمان ملل تا 15 سال از پذیرش چین چند صد میلیونی به سازمان ملل امتناع کرد و چین دو میلیونی چیانکایچک را بعنوان نماینده ملت چین در سازمان ملل جا داد. متد داراب زند واقعا تاسف بار است. حرف های مائو را در همان نقل قولی که از او آورده تحریف می کند. مثلا از مائو نقل می کند که بورژوازی متحد استراتژیک پرولتاریاست! مائو نه چنین حرفی را در "دموکراسی نوین" می گوید و نه هیچ جای دیگر. داراب زند از قول مائو می گوید که "هدف انقلاب دموکراتیک رشد سرمایه داری است" در حالیکه در همان نقل قولی که خودش آورده مائو می گوید هدفش گشودن راه برای سوسیالیسم است. این روش داراب زند واقعا سوال برانگیز است. او برای پوشش دادن به حملات بی پایه اش از "مانیفست کمونیست" هم نقل قول هائی می آورد. در هر حال باید به ایشان گفت که بررسی هیچ انقلابی با تکرار طوطی وار و آیه وار نوشته های مارکس امکان ندارد و نمی تواند برای "نقد"های بی پایه اعتبار دست و پا کند. برای اطلاع خوانندگان و آقای داراب زند به گوشه ای از وضعیت جامعه چین قبل از انقلاب اشاره میکنم. در چین قبل از انقلاب اکثریت جمعیت آن دهقان بودند که روی زمین کار میکردند اما زمین نداشتند یا کم داشتند. زمینداران و فئودالهای محلی اقتصاد و زندگی مردم را در سیطره خود داشتند. دهقانان با زحمت زیاد بقای خود را تامین میکردند. در سالهای بد که محصول کم بود برگ و پوست درختان میخوردند و مجبور میشدند فرزندانشان را بفروشند. یکسال خشکسالی بود یکسال قحطی. این مشخصه کشاورزی چین بین سالهای 1921- 1943 بود که بطور متوسط سالانه یک قحطی میامد و صدها هزار نفر را میکشت. زنان زندگی جهنمی داشتند. کتک خوردن از شوهر؛ بستن پای از کودکی؛ ازدواجهای از قبل تعیین شده، همبستری اجباری با زمینداران و جنگ سالاران محلی، ممنوعیت شان در فعالیتهای اجتماعی تنها شمه ای از زندگی اکثر زنان قبل از انقلاب است. تولید بسیار اندک بود. کارخانه های صنعتی بسیار کم بودند. برای مثال جمعیت نانجیک 700 هزار نفر بود که 200 هزار نفرشان خدمتکار، گارسون، دختران میخانه ، فاحشه، راننده ریکشا و از این قبیل شغلها داشتند و فقط 1600 نفر کارگر صنعتی موجود بود. در کارخانه نساجی شانگهای زنان را شبها در محل کار حبس میکردند، مردم در دخمه های یک اتاقی و در کوچه ها زندگی میکردند. در این شهر، شهرداری سالانه 25 هزار جسد از خیابان جمع آوری میکرد. پزشکی سنتی بطور گسترده استفاده میشد چون برای کشور که در آن زمان 500 میلیون جمعیت داشت فقط 12 هزار دکتر تحصیل کرده وجود داشت. سالانه 4 میلیون نفر از بیماری انگلی و مسری میمردند. چین قبل از انقلاب 70 میلیون معتاد داشت یعنی بیش از ده دصد جمعیت چین معتاد به تریاک بودند! این است تصویر کلی جامعه چین قبل از انقلاب 1949. حزب کمونیست چین در بستر چنین شرایطی عزم به تغییر این جامعه کرد. در اوج جنبشهای عظیم دهقانی، حزب کمونیست چین با تعداد کمتر از پنجاه نفر تشکیل شد. ولی این حزب توانست با طرح شعار درست "زمین از آن کسی است که رویش کار می کند" و بسیج دهقانان در جنگ پارتیزانی طولانی مدت برای بیرون کردن فئودال ها و جنگ سالاران، در راس مبارزات دهقانی قرار بگیرد. با رشد واحدهای پارتیزانی، حزب کمونیست دست به تشکیل ارتش سرخ زد. ارتش سرخ پس از آزاد کردن هر منطقه از زیر نفوذ ارتشهای چیانکایچک و جنگ سالاران و زمینداران محلی، زمینها را بین مردم تقسیم میکرد و تیمهای کار تحت رهبری حزب کمونیست، روستابه روستا میرفتند و دهقانان را آموزش سیاسی میدادند و آنها را به شورش و سازمان دادن خود و تقسیم زمین بین خود فرا میخواندند. با پیروزی انقلاب در سال 1949 تقسیم اراضی تبدیل به قانون شد و در سراسر چین به سرعت اجرا شد. البته در درون حزب خطوط گوناگونی وجود داشت . افرادی بودند که با عنوان کردن اینکه مرحله انقلات بورژوایی است و باید سرمایه داری رشد کند؛ سپردن رهبری انقلاب به دست بورژوازی را برای پیشرفت انقلاب ضروری میدیدند تا بعد از سپری شدن این مرحله، انقلاب سوسیالیستی را تدارک ببینند. این افراد عموما از طرف کمینترن مورد حمایت قرار می گرفتند. یکی از اختلافات مائو با استالین بر سرهمین موضوع بود. استالین به بورژوازی ملی کشورهای مستعمره امتیاز می داد و رهنمودش به حزب کمونیست چین سپردن رهبری انقلاب دمکراتیک به بورژوازی بود که مائو به مخالفت با این دیدگاه برخاست. مائو همواره تاکید میکرد که عصر انقلابات بورژوایی سالهاست سپری شده و در صورت افتادن رهبری انقلاب بدست بورژوازی در بهترین حالت چین تبدیل به جامعه ای از نوع اروپا و آمریکا می شود. و تاکید می کرد فقط با رهبری پرولتاریاست که پیشرفت جامعه بسوی جامعه سوسیالیستی تضمین خواهد شد. بر خلاف تفاسیر داراب زند، انقلاب چین نه با مغلوب کردن امپریالیستها بلکه با درهم شکستن ارتش چیانکایچک پیروز شد. پس از شکست ارتش متجاوز ژاپن، ارتش سرخ کمونیستها جنگ داخلی با چیانکایچک را شروع کردند و در فاصله دو سال ارتش او را که از حمایت همه جانبه آمریکا برخوردار بود درهم شکستند. چیانکایچک همراه با سرمایه داران بزرگ و زمینداران بزرگ به جزیره تایوان فرار کرد. بنابراین آقای داراب زند، کمونیستها در اتحاد با بورژوازی قدرت را نگرفتند. دولتی هم با آن تشکیل ندادند. بلکه دولتی تحت رهبری حزب کمونیست تشکیل دادند. کنترل اقتصاد را در دست گرفتند. بسیار سریعتر از انقلاب 1917 سوسیالیسم را در شهر و روستا برقرار کردند. در انقلاب روسیه، مجبور شدند احیای اقتصاد داغان کشور را تحت عنوان " سیاست های اقتصادی نوین" بدست سرمایه داران و دهقانان مرفه بدهند اما در چین اینطور نشد. حزب کمونیست یک قدرت دولتی جدید که بر اتحاد کارگران – دهقانان و دیکتاتوری پرولتاریا استوار بود بوجود آورد. پایه های این دولت در جریان 20 سال جنگ خلق و در مناطق پایگاهی گذاشته شده بود. طبقه کارگر به پشتوانه این قدرت سیاسی توانست تغییرات اساسی و قاطعی در شرایط دهشتناک چین بوجود آورد. اعتیاد از طریق درمان و آموزش ریشه کن شد، بیماریهای مسری محو شدند، کارخانه های جدید، مسکن برای کارگران و بیمارستانها ؛ مدارس پزشکی بسرعت ایجاد شدند. در سال 1965 چین 200 هزار دکتر عمومی داشت. کارزارهای سواد آموزی براه افتاد در دهه 1950 اکثریت دهقانان سواد خواندن داشتند. به محض پیروزی انقلاب؛ تمام بانکهای بزرگ، کارخانجات و دیگر شرکتها مصادره شد. ساعات کار روزانه از 12- 16 ساعت به 8 ساعت تقلیل پیدا کرد. یعنی کلیه تحولات بورژوادمکراتیکی که در کشورهای غربی طی دو سه قرن صورت گرفت در چین طی چند سال تحت رهبری پرولتاریا انجام شد. ولی تدوین یک اقتصاد سوسیالیستی در روستا ها برای دهقانانی که تازه صاحب زمین شده بودند امکانپذیر نبود. طرح سوسیالیستی کردن کشاورزی مرحله به مرحله به مورد اجرا گذارده شد. در کشوری که زنان هرگز با مردان برابر نبودند، نه فقط مردان بلکه زنان نيز زمين دريافت کردند. زنان سر خود را بالا گرفتند. در سال 1950 قانون جديد ازدواج به تصويب رسيد و ازدواج کودکان و ازدواج های از پيش تعيين شده را پايان داد. قانون جديد حق طلاق را برای زن و مرد تضمين کرد. اما از نظر مائو انقلاب چيزی بيش از تصويب قوانين جديد بود. انقلاب بايد فکر مردم را عوض می کرد. بايد روابط اجتماعی ستمگرانه کهنه را عوض می کرد و افکار و ارزشهای کهنه را که نگهبان آن روابط اجتماعی ستمگرانه بوده و در ميان مردم فراگير بود، عوض می کرد. هدف مائو آفریدن یک اقتصاد سوسیالیستی بود، اقتصادی که نیازهای مادی و اجتماعی مردم را برآورده کند بدون اینکه بر استثمار تکیه داشته باشد. اقتصادی که مشکلات دیرپای گرسنگی، قحطی، بیکاری و اعتیاد را در چین حل کند. اقتصادی که بجای مکیدن خون دهقانان روابط متقابل صنعت و کشاورزی را بوجود آورد و بتواند شکاف شهر و ده را کم کرده و در نهایت از بین ببرد. اقتصادی که بتواند شکاف کار یدی و فکری را ازبین ببرد و بتواند در مقابل حمله نظامی امپریالیستها و تحریم اقتصادی آنها ایستادگی کند. اقتصادی که بتواند بدون کمکهای مالی خارجی روی پای خود بایستد. امپریالیستها که حاضر نبودند پیروزی انقلاب سوسیالیستی چین را بپذیرند، یکسال بعد جنگ کره را در همسایگی چین آغاز کردند و چین را تهدید به بمب هسته ای کردند. چین کمکهای نظامی و داوطلب خود را به کره اعزام کرد. در این جنگ 200 هزار چینی کشته شد. اگر چین می خواست فقط مصالح خود را در نظر بگیرد و انترناسیونالیست نباشد نه وارد جنگ کره می شد و نه از انقلابات جهان حمایت می کرد و نه اینکه علیه رویزیونیسم شوروی اعلام موضع می کرد. اما وضعیت به این منوال نماند. در درون حزب یک جناح رویزیونیست سر بلند کرد که می خواست از طریق سرمایه داری چین را مدرن کند. این عده از رهبران حزب ، تکیه را بر صنعتی کردن سریع می گذاشتند و می گفتند باید از غرب تکنولوژی وارد کرد، و برای تامین پرسنل اقتصادی و ادگانهای دولتی باید تعداد زیادی متخصص تعلیم داد؛ برای انگیزه دادن به مردم باید بر تفاوت دستمزدها و پاداشهای مالی تکیه کرد. نظرات این رهبران بازتاب نفوذ مدل توسعه اقتصادی شوروی در میان رهبران حزب کمونیست چین بود. ولی مائو اشکالات این برنامه را دیده بود. این برنامه در روند خود یک طبقه نوخاسته بورژوازی را در دامان خود پرورش میداد. این برنامه که روی فن آوری و تخصص تاکید داشت ابتکار عمل آگاهانه و فعالیت آگاهانه توده ها را کنار میزد و بجای بسیج مردم از طریق رشد آگاهی های سوسیالیستی، به بسیج مردم از طریق پاداشهای مادی تکیه داشت روشی که بورژوازی برای تشویق مردم به تولید بیشتراستفاده میکند. مبارزه مائو با این خط در نقد او از کتاب "مسائل اقتصادی سوسیالیستی در اتحاد شوروی " به نوشته استالین آغاز شد. مائو در این نوشته استالین را بخاطر تاکید زیاد او بر رشد نیروهای مولده و اقتصاد مورد انتقاد قرار میدهد.مائو مینویسد: « استالین تنها از روابط تولیدی سخن میگوید و ذکری از روبنا و روابط روبنا و زیربنای اقتصادی بمیان نمی آورد. در کتاب استالین ذکری از نقش مردم و زحمتکشان نیامده است. بدون وجود یک جنبش کمونیستی، تصور گذار به کمونیسم دشوار است. در چین کادرها در تولید و کارگران درمدیریت شرکت میکنند اقداماتی از قبیل فرستادن کادرها به سطوح پایین تر جهت آبدیده تر شدن و بیرون ریختن قوانین و مقررات کهنه همه با مسائل روبنا , با ایدئولوژی مربوطند ولی استالین تنها اقتصادیات را ذکر میکند و نه سیاست را.» برای تحقیق در باره اهداف اقتصادی و ساز و کارهای اقتصاد سوسیالیستی در زمان مائوتسه دون پیشنهاد می کنم کتاب بسیار مهم و بی نظیر "کتاب آموزش اقتصاد سیاسی سوسیالیستی شانگهای" مطالعه شود. همچنین برای دنبال کردن جزئیات مبارزه دو خط در حزب کمونیست چین کتاب "و مائو پنجمی بود" نوشته ریموند لوتا و همچنین کتاب "خدمات فنا ناپذیر مائو" نوشته باب آواکیان را پیشنهاد می کنم. (1) اگر انقلاب چین به پیروزی نمی رسید و مائو دولت خود را برقرار نمی کرد باز می شد گفت داراب زند منظور مائو را نفهمیده. ولی کمونیستهای چین تحت رهبری مائو قدرت را گرفتند و الگوی حکومتی شان و نیروهای موجود در آن بطور غیر قابل انکاری در تاریخ ثبت شد و دیگر نیازی به گمانه زنی نیست. فکر می کنم در اینجا مسئله نفهمیدن "منظور" مائو نیست. مسئله ندیدن یک انقلاب چند صد میلیون نفری است. اینجا دیگر مسئله تبدیل به جهت گیری طبقاتی بسیار واضحی می شود. برای من تفاسیر داراب زند بسیار حیرت انگیز است. داراب زند در مورد مائو مینویسد، « او بورژوازی ملی را تا یک طبقه "انقلابی" ارتقا می دهد و برای جلب این طبقه، برنامه ی پرولتری به "دو مرحله" شقه کرده و در مرحله اول هم استقلال پرولتاریا و هم دمکراسی را فدای اتحاد با بورژوازی می کند. او در "دمکراسی نوین" خود حاضر به اتحاد با این طبقه در حکومتی با الگوی لیبرالی می گردد و نامش را "دمکراسی" می گذارد. این دیگر از یک تاکتیک مقطعی گذشته و بیانگر استراتژی رویزیونیستی است.» بررسی سیر انقلاب چین تحت رهبری مائو و نوشته های او نشان می دهد که مائو برای جلب بورژوازی ملی انقلاب چین را به دو مرحله تقسیم نکرد. مائو "بخاطر بورژوازی ملی" هیچ کاری نکرد! مائو به این دلیل انقلاب را به دو مرحله تقسیم کرد که واقعیتهای جامعه چین آن را ایجاب می کرد. در چین 500 میلیونی که تعداد کارگران در آنزمان حدود چهار میلیون نفر بود، کمونیستها باید به فکر می افتادند که در چنین کشوری طبقه کارگر با چه استراتژی سیاسی و نظامی می تواند قدرت را کسب کند و نگه دارد و اقتصاد را بر پایه ای سوسیالیستی بازسازی کند. با نظریه های داراب زند، در کشوری که طبقه کارگر حتا یک دهم آن هم نیست، اصلا "دموکراسی" نمی توان برقرار کرد! چه برسد به سوسیالیسم. نظر مائو خیلی صریح این بود: در چین انقلاب سرمایه داری توسط بورژوازی ممکن نیست زیرا عصر آن نوع انقلاب در دنیا تمام شده است. در چین طبقه کارگر می تواند انقلاب سوسیالیستی کند بشرط آنکه دهقانان را زیر پرچم خود متحد کند. این اتحاد فقط با ارائه یک برنامه رادیکال ضد فئودالی ممکن بود. اکثر جمعیت کشور دهقانان بی زمین و کم زمین بودند. در مبارزات و شورشهای خودبخودی خود خواست زمین را فریاد میکردند. این دهقانان را قبل از دریافت زمین نمی توانستند قانع کنند که سوسیالیسم راه حل اساسی آنان است. بدون این کار، پرولتاریا دهقانان را از دست می داد و دهقانان به جای اینکه تبدیل ذخیره پرولتاریا در انقلاب سوسیالیستی شوند، ذخیره بورژوازی و امپریالیستها می شدند. انقلاب دو مرحله بخاطر این واقعیت پایه ای بود. برخورد با بورژوازی ملی به این خاطر و تا آنجا اهمیت داشت که قادر بود دهقانان را از اتحاد با پرولتاریا منع کند یا خودش در مقاطعی علیه فئودالیسم و امپریالیسم همراه با پرولتاریا بشود و یا خنثی بماند. مائو هرگز بورژوازی ملی را متحد استراتژیک طبقه کارگر نخواند. بلکه همواره در مورد تزلزل آن و خیانتش هشدار داد. حتا وقتی صحبت از آن می کند که این طبقه زیر سرکوب امپریالیسم ممکنست از خود نشانه های مثبتی نشان دهد آن را با کلمات احتیاط آمیز مانند "گاهی" و "هنوز" و "تا حد معینی" می گوید. بعلاوه بیشتر از آن در مورد تزلزل و خیانت ها و توهمات این طبقه هشدار داده است. داراب زند می خواهد ادعای خود را بهر ترتیبی ثابت کند برای همین متد "اره کردن پا برای اندازه شدن با کفش" را بکار می برد. داراب زند مینویسد: « اگر مائو هدفش بر مبنای نظریات مارکسیستی بود، در چنان شرایطی که فئودالیسم مستقر است و بورژوازی جهانی به آن حمله ور گشته و بورژوازی ملی و خرده بورژوازی در تصادم منافع خود با امپریالیسم به جنگ مرگ و زندگی پرداخته بودند، می بایست به متشکل ساختن و آماده سازی پرولتاریا بپردازد و در جنگ بورژواها شرکت نکند.» کی گفته مائو در جنگ "آنها" شرکت کرد و پرولتاریا را متشکل و آماده نکرد؟ آقای عزیز کمی تاریخ بخوانید! مائو و کمونیستهای چین، نه تنها پرولتاریا را متشکل و آماده کرده بودند بلکه هنگام حمله ژاپن پرولتاریای چین تحت رهبری حزب کمونیست خود بخش مهمی از دهقانان فقیر و بی زمین را نیز متشکل و آماده کرده بود و این تشکل و آمادگی به عالیترین شکل خود یعنی داشتن ارتش و قدرت سیاسی و سرزمین های آزاد شده رسیده بود. کمونیستها دولت داشتند! وقتی ژاپن حمله کرد، عمدتا مناطق پایگاهی را هدف قرار می داد. بورژوازی چین مایل به جنگ با ژاپن نبود و بیشتر می خواست از ژاپن برای له کردن کمونیستها استفاده کند. اما تضادهای بزرگتر جهانی عمل می کرد و مانع از این می شد. چیانکایچک نوکر آمریکا بود و آمریکا در جنگ با ژاپن. پس در واقع جنگ از یک طرف میان ژاپن و کمونیستها بود و از سوی دیگر میان ژاپن و دولت مرکزی چین که دست چیانکایچک بود. کمونیستها صلاح را در آن دیدند که با دعوت دشمن داخلی به صلح در مقابل ژاپن اول ژاپنی ها را شکست دهند و سپس جنگ داخلی با چیانکایچک را از سر بگیرند. و همینطور هم شد. از آنجا که پرولتاریا برای کسب قدرت سیاسی مبارزه می کرد و نه افزایش حقوق و غیره باید در مقابل حمله نظامی ژاپن سیاست، دکترین نظامی، ارتش می داشت. این بخش مهمی از آماده و متشکل شدن پرولتاریای چین برای کسب قدرت سیاسی بود. داراب زند می نویسد: « برای پرولتاریای چین چه فرقی می کرد که بورژوازی خودی و یا امپریالیسم جهانی او را استثمار و زیر پای خود له کنند؟» جواب این است که برایش فرقی نمی کرد برای همین پرولتاریا هر دو را له کرد! منتها یک به یک. چه فرقی می کند کدام را اول له کرد؟ در ضمن فاصله زمانی له کردن اولی و دومی هم زیاد نبود. داراب زند می نویسد: « چرا پرولتاریای چین می بایست در جنگ قدرت بورژواها طرف بورژوازی ملی را بگیرد و راه را برای پیروزی او بگشاید؟» آقای داراب زند واقعا کمی تاریخ بخوانید. کی پیروز شد؟ مائو! پس چه کسی راه را برای پیروزی چه کسی باز کرد؟ فکر نمی کنید برای فهم این مسئله فقط به مقداری منطق ساده و نگاهی به واقعیت های تاریخی کافیست. داراب زند می نویسد: « حتا اگر مشکل چین را مائو نه در جنگ طبقاتی و منافع پرولتاریا بلکه در رشد نیروهای مولده و مناسبات سرمایه داری می دید، آیا نمی بایستی معمولن به سمت سرمایه جهانی موضع گیری کند؟» کی گفته مائو مشکل را در رشد مناسبات سرمایه داری می دید؟ مائو می گفت باید انقلاب سوسیالیستی کنیم اما مشکل اینجاست که اکثریت کشور در قید و بند روابط تولیدی فئودالی است. سوال این بود: چطور این روابط تولیدی فئودالی را ریشه کن کنیم و برای سوسیالیسم راه بگشائیم بدون آنکه اجازه سلطه یابی سرمایه داری را بدهیم. داراب زند می نویسد: « مشکل مائو نه مبارزه طبقاتی و نه رشد نیروهای مولد و مناسبات سرمایه داری بود. او تنها گرفتار ناسیونالیسم چینی شده بود که طاقت تجاوز بورژوازی بیگانه را نداشت.» منظورتان این است که باید با تجاوز بورژوازی بیگانه مدارا کرد؟! داراب زند می گوید: « احساساتی که در جوانی و قبل از سمتگیری به مارکسیسم او را به کنار سون یات سون کشیده بود و پس از آن نیز به رویزیونیسم غلطاند. سیاست مائو در زمانی به عنوان سوسیالیسم علمی مورد پذیرش شوروی و سوسیالیست های قرن بیستمی قرار گرفت که سیاست خارجی شوروی زیر نظر استالین سازش پرولتاریای دیگر کشورها را با بورژواهای مرتجع محلی در مقابله با امپریالیسم غربی و دفاع از "میهن سوسیالیستی" تبلیغ می نمود و از این طریق منافع توسعه طلبانه ی بورژوازی دولتی (بوروکراتیک) شوروی را بر آورده می نمود.» آقای داراب زند آیا چیزهائی را که نوشته اید خودتان یکبار خوانده اید؟ سیاست مائو هیچوقت بعنوان "سوسیالیسم علمی مورد پذیرش شوروی" واقع نشد. مائو به صراحت می گوید: استالین هیچوقت انقلاب ما را قبول نکرد. اگر ما حرف های استالین را گوش داده بودیم انقلاب پیروز نمی شد! داراب زند می نویسد: « سیاستی که در تداوم خود پس از پیروزی حزب مائو در تضاد با احساسات ناسیونالیستی حاکم قرار گرفت و عاقبت، پس از مرگ استالین و روی کار آمدن خروشچف به بهانه ی نتایج کنگره بیستم حزب بلشویک روند جدایی منافع دو کشور را به نتیجه ی نهایی خود رساند. "دمکراسی نوین" توجیه رویزیونیسم ناسیونالیستی حزب چین بود و بس.» چنین نظراتی تنها میتواند از ذهن فردی بتراود که تبلیغات حزب توده علیه مائوتسه دون را بدون نقد قورت داده است.● 1 – هر سه کتاب در سایت حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) قابل دسترس است. به آدرس
www.sarbedaran.org